پروانه زخمی پارت دوم🦋✨
رزی : اون دامن لعنتی به پاش گیر کرد و افتاد زمین بانو لی نگاهی از عصبانیت بهش انداخت و شروع کرد تکون دادن سرش
جنی : دیگه نمیتونستم تحمل کنم حتی دستشو پراز نکرد تا کمکم کنه بلند بشم آروم بلند شدم با چاپلوسی تمام پرسید
لی : حالتون خوبه سرورم
جنی : بدون اینکه کوچکترین اهمیتی بهش بدم از اتاق دویدم بیرون
رزی : با اشک سمت حیاط اومد که دوباره نزدیک حیاط زمین خورد سریع بلند شدم و دستشو گرفتم اونو روی صندلی نشوندم و کمک کردم دستای زخمیشو ببنده
جنی : دوباره دم حیاط اون اتفاق افتاد دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم که یهو رزی خواهر ناتنیم اومد دوست نداشتم حلوی اون گریه کنم پس اشکامو پاک کردم دستمو گرفت و منو سمت صندلی برد اون واقعا مهربونه و اصلا شبیه مادرش نیست
اون کفشا رو از پام در اوردم و با کمک رزی دستامو بستم باهاش تو حیاط چرخیدیم و کلی حرف زدیم
رزی : وقت نهار که شد توی قصر رفتیم هلن عین فشنگ اومد طمت جنی و گفت
هلن : سرورم حالتون خوبه وای خدای من دستتون چیشده؟؟؟
جنی : خنده ریزی کردم هلن عزیزم اروم باش چیزی نشده
هلن : ا اما
رزی (حرفشو قطع کرد) : جنی تو برو استراحت کن امروز روز خسته کنندهای داشتی من میرم برات نهار بیارم توی اتاقت
جنی : ب باشه اما اگر اشکالی نداره من میتونم با شما نهار بخورم چون ممکنه ملکه ناراحت بشن
رزی : گفتم که برات نهار میارم تو باید استراحت کنی
جنی : م ممنونم
رزی : لبخند ملیحی زدم با هلن وارد اتاق شد
با چهره عصبی سمت اتاق مادرم رفتم و بدون در زدن وارد شدم
الکسا (ملکه) : این چه طرز وارد شدنه دخترجون مگه تو در زدن بلد نیستی؟؟
رزی : داد زدم چرا اینکارو باهاش میکنی تو باید خجالت بکشی داری اون دخترو میکشی
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
اینم پارت دوم پارت بعد رو فردا میذارم
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
جنی : دیگه نمیتونستم تحمل کنم حتی دستشو پراز نکرد تا کمکم کنه بلند بشم آروم بلند شدم با چاپلوسی تمام پرسید
لی : حالتون خوبه سرورم
جنی : بدون اینکه کوچکترین اهمیتی بهش بدم از اتاق دویدم بیرون
رزی : با اشک سمت حیاط اومد که دوباره نزدیک حیاط زمین خورد سریع بلند شدم و دستشو گرفتم اونو روی صندلی نشوندم و کمک کردم دستای زخمیشو ببنده
جنی : دوباره دم حیاط اون اتفاق افتاد دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم که یهو رزی خواهر ناتنیم اومد دوست نداشتم حلوی اون گریه کنم پس اشکامو پاک کردم دستمو گرفت و منو سمت صندلی برد اون واقعا مهربونه و اصلا شبیه مادرش نیست
اون کفشا رو از پام در اوردم و با کمک رزی دستامو بستم باهاش تو حیاط چرخیدیم و کلی حرف زدیم
رزی : وقت نهار که شد توی قصر رفتیم هلن عین فشنگ اومد طمت جنی و گفت
هلن : سرورم حالتون خوبه وای خدای من دستتون چیشده؟؟؟
جنی : خنده ریزی کردم هلن عزیزم اروم باش چیزی نشده
هلن : ا اما
رزی (حرفشو قطع کرد) : جنی تو برو استراحت کن امروز روز خسته کنندهای داشتی من میرم برات نهار بیارم توی اتاقت
جنی : ب باشه اما اگر اشکالی نداره من میتونم با شما نهار بخورم چون ممکنه ملکه ناراحت بشن
رزی : گفتم که برات نهار میارم تو باید استراحت کنی
جنی : م ممنونم
رزی : لبخند ملیحی زدم با هلن وارد اتاق شد
با چهره عصبی سمت اتاق مادرم رفتم و بدون در زدن وارد شدم
الکسا (ملکه) : این چه طرز وارد شدنه دخترجون مگه تو در زدن بلد نیستی؟؟
رزی : داد زدم چرا اینکارو باهاش میکنی تو باید خجالت بکشی داری اون دخترو میکشی
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
اینم پارت دوم پارت بعد رو فردا میذارم
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۱۳.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.