چندپارتی
#چندپارتی
«وقتی دزدیدنش و از عمارتت سر درآورد »
پارت7
ا.ت: رفتن خوراکی هامو آوردم که در زدن
خدمتکار: خانم صبحونتون رو آوردم
ا.ت: باشه صبر کن
رفتم و سینی رو ازش گرفتم
نشستیم و با جیمین خوراکی هارو خوردیم
بعد هم رفتم و سینی رو بردم آشپزخونه که
هیون رو دیدم اومد طرفم گفت: ا.ت به حرف فکر کردی ؟؟
ا.ت: من بهت گفته بودم که نه من ازت خوشم نمیاد
هیون عصبانی شد و اومد چیزی بگه که بابام اومد اوففف خدارو شکر
پدر ا.ت:, این جا چه خبره
هیون: هیچی قربان
پدر ا.ت: پارک رو پیدا کردید ؟؟
هیون: نه قربان دنبالشیم
پدر ا.ت: دنبالشی؟؟؟؟ اگر دنبالشی پس چرا این جابیبییییییی گم شو سر کارت « داد عصبی»
هیون: چ... شم قربان
و هیون رفت حقش بود پسره خر
پدر ا.ت: ا.ت من دارم میرم
ا.ت: باشه خدافظ
بابام رفت منم رفتم تو اتاقم
جیمین: صدای داد کی بود ؟؟؟ بابات بود ؟؟ «نگران»
ا.ت: آره از دست کارمند ها عصبی شد نگران نباش
جیمین: آها باشه پس .......... حالا میشه داستان مادرت رو بگی؟؟ چرا گفتی نمیخوای ببینیش چرا به بابات گفتی فراموشش کنه؟؟
ا.ت : ببین داستان این طوریه که شش ماه پیش مامان و بابام به یه مهمونی دعوت میشن و میرن و بعد یه پسری که حداقل ۸ سال از مامانم کوچیک تر بود و میاد و به مامانم میگه که کی بهش میگی و من خسته شدم و اینا و بابام هم میگه داستان چیه مامانم میگه که یک سالی میشه که با این پسره در ارتباطه از منو و بابام خسته شده و میخواد جدا شه بابام خیلی مامانم رو دوست داشت و این خیلی داغونش کرد تازه دو سه هفته س که یکم حالش بهتر شده
جدیدا خیلی زود عصبی میشه و سر دلیل ها مسخره خیلی هارو میدزده تو هم از همون هایی ولی خب من هنوز نمیدونم چرا تورو دزدیده و جرئت هم ندارم بپرسم میدونی آخه هنوز هم حرص داره از اون موضوع و دنبال بهونه میکرده سر یکی خالی کنه مثل یکم پیش که شنیدی
بعد تاره الان مامانم با پرویی تمام میخواد من پیشش زندگی کنم و ببینمش
جیمین: اووووو. .......... چه بد خیلی ناراحت شدم متاسفم
ا.ت: تو کاری نکردی که بخوای متاسف باشی
ا.ت: من یکم دیگه کلاس دارم باید برم در اتاق رو قفل میکنم تا دو ساعت دیگه برمیگردم
جیمین: باشه میبینمت
جیمین: ا.ت رفت و من تنها شدم تصمیم گرفتم یکم توی اتاقش فصولی کنم رفتم یکم کشو های میزشو نگاه کردم که یه دفتر دیدم روش نوشته بود دفتر خاطرات اول اومدم بزارمش سر جایش ولی بعد ...........
من از فردا امتحان هام شروع میشه
پس فعالیتم کم میشه
ولی خب تلاش میکنم تا جایی که امتحان های هر روزه میزاره فعالیت کنم ✨💜
«وقتی دزدیدنش و از عمارتت سر درآورد »
پارت7
ا.ت: رفتن خوراکی هامو آوردم که در زدن
خدمتکار: خانم صبحونتون رو آوردم
ا.ت: باشه صبر کن
رفتم و سینی رو ازش گرفتم
نشستیم و با جیمین خوراکی هارو خوردیم
بعد هم رفتم و سینی رو بردم آشپزخونه که
هیون رو دیدم اومد طرفم گفت: ا.ت به حرف فکر کردی ؟؟
ا.ت: من بهت گفته بودم که نه من ازت خوشم نمیاد
هیون عصبانی شد و اومد چیزی بگه که بابام اومد اوففف خدارو شکر
پدر ا.ت:, این جا چه خبره
هیون: هیچی قربان
پدر ا.ت: پارک رو پیدا کردید ؟؟
هیون: نه قربان دنبالشیم
پدر ا.ت: دنبالشی؟؟؟؟ اگر دنبالشی پس چرا این جابیبییییییی گم شو سر کارت « داد عصبی»
هیون: چ... شم قربان
و هیون رفت حقش بود پسره خر
پدر ا.ت: ا.ت من دارم میرم
ا.ت: باشه خدافظ
بابام رفت منم رفتم تو اتاقم
جیمین: صدای داد کی بود ؟؟؟ بابات بود ؟؟ «نگران»
ا.ت: آره از دست کارمند ها عصبی شد نگران نباش
جیمین: آها باشه پس .......... حالا میشه داستان مادرت رو بگی؟؟ چرا گفتی نمیخوای ببینیش چرا به بابات گفتی فراموشش کنه؟؟
ا.ت : ببین داستان این طوریه که شش ماه پیش مامان و بابام به یه مهمونی دعوت میشن و میرن و بعد یه پسری که حداقل ۸ سال از مامانم کوچیک تر بود و میاد و به مامانم میگه که کی بهش میگی و من خسته شدم و اینا و بابام هم میگه داستان چیه مامانم میگه که یک سالی میشه که با این پسره در ارتباطه از منو و بابام خسته شده و میخواد جدا شه بابام خیلی مامانم رو دوست داشت و این خیلی داغونش کرد تازه دو سه هفته س که یکم حالش بهتر شده
جدیدا خیلی زود عصبی میشه و سر دلیل ها مسخره خیلی هارو میدزده تو هم از همون هایی ولی خب من هنوز نمیدونم چرا تورو دزدیده و جرئت هم ندارم بپرسم میدونی آخه هنوز هم حرص داره از اون موضوع و دنبال بهونه میکرده سر یکی خالی کنه مثل یکم پیش که شنیدی
بعد تاره الان مامانم با پرویی تمام میخواد من پیشش زندگی کنم و ببینمش
جیمین: اووووو. .......... چه بد خیلی ناراحت شدم متاسفم
ا.ت: تو کاری نکردی که بخوای متاسف باشی
ا.ت: من یکم دیگه کلاس دارم باید برم در اتاق رو قفل میکنم تا دو ساعت دیگه برمیگردم
جیمین: باشه میبینمت
جیمین: ا.ت رفت و من تنها شدم تصمیم گرفتم یکم توی اتاقش فصولی کنم رفتم یکم کشو های میزشو نگاه کردم که یه دفتر دیدم روش نوشته بود دفتر خاطرات اول اومدم بزارمش سر جایش ولی بعد ...........
من از فردا امتحان هام شروع میشه
پس فعالیتم کم میشه
ولی خب تلاش میکنم تا جایی که امتحان های هر روزه میزاره فعالیت کنم ✨💜
۸.۰k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.