پارت ۴
پارت ۴
.
.
.
دراکو: بعد از کمی درس خوندن خوابم برد
صبح کوک کرده بودم بیدار شدم با استوریابرم صبحونه بخورم
استوریا : صبح که شد از خواب پاشدم امتحان ساعت 8 بود و من ساعت 6 اماده شدم . یونیفرممو پوشیدمو در اتاقو باز کردم که برم رفتم در اتاق دراکو که با هم بریم. در زدم اما باز نکرد . بهم کلید اتاقشو داده بود منم همینطور ، ولی به هم قول داده بودیم که تو یه همچین موارد لازم و ضروری استفاده کنیم . چشامو بستم و اروم کلیدو تو در چرخوندم . وارد اتاق که شدم دیدم دراکو با بالا تنه ل*خت رو تختش خوابیده . با صدای تقریبا بلند گفتم :یا خدااااا یهو دراکو از خواب پرید و به من نگاه کرد و گفت : تو اینجا چکار میکنی ؟ بعد به خودش نگاهی انداخت و متوجه وضعیتش شد و سریع یه لباس پوشید . منم بهش گفتم من میرم بیرون بیا بریم که صبحون بخوریم . وقتی خواستم برم گفت : خب تو که تا الان بودی واستا آماده شم با هم بریم دیگ !! با لبخند گفتم باشه. وقتی اماده شد با هم رفتیم بیرون .
دراکو : صندلی رو براش بیرون کشیدم تا بشینه ... خیلی خوشحال بودم که کنارم بود ..
مشغول صبحونه خوردن بودیم
وقتی رفتن توی کلاس همهمه ها شرع شد
استوریا در گوشم گفت : اونا دارن درباره ی ما حرف میزنن ؟ وای دراکو نکنه فهمیدن من اومدم تو اتاقت و اون اتفاقا واییی
با خنده گفتم ببین اون موقع که کسی اونجا نبود !!!
استوریا: یه نیمکت دو نفره پیدا کردیمو نشستیم . بعدش پروفسور اسنیپ اومد و گفت همه ساکت یه خودکار بردارین که امتحانو شروع کنیم بعد امتحان کلاس ندارین ،میتونین برین
. برگه های امتحان رو داد همه مشغول امتحان بودیم من که امتحانم همزمان با دراکو تموم شده بود
بهش گفتم بیا بریم
دوتا مون باهم بلند شدیم که بچه ها نگامون کردن
دراکو برگه منو گرفتو همراه برگه خودش به اسنیپ داد
اسنیپم برگه هارو گرفت و نکاه کرد و گفت میتونین برین
دراکو : رفتیم به اتاقش
نشستیم روی تخت......
.
.
لایک کن و اصکی نرو ❤🔥🔥🔥🔥
.
.
.
دراکو: بعد از کمی درس خوندن خوابم برد
صبح کوک کرده بودم بیدار شدم با استوریابرم صبحونه بخورم
استوریا : صبح که شد از خواب پاشدم امتحان ساعت 8 بود و من ساعت 6 اماده شدم . یونیفرممو پوشیدمو در اتاقو باز کردم که برم رفتم در اتاق دراکو که با هم بریم. در زدم اما باز نکرد . بهم کلید اتاقشو داده بود منم همینطور ، ولی به هم قول داده بودیم که تو یه همچین موارد لازم و ضروری استفاده کنیم . چشامو بستم و اروم کلیدو تو در چرخوندم . وارد اتاق که شدم دیدم دراکو با بالا تنه ل*خت رو تختش خوابیده . با صدای تقریبا بلند گفتم :یا خدااااا یهو دراکو از خواب پرید و به من نگاه کرد و گفت : تو اینجا چکار میکنی ؟ بعد به خودش نگاهی انداخت و متوجه وضعیتش شد و سریع یه لباس پوشید . منم بهش گفتم من میرم بیرون بیا بریم که صبحون بخوریم . وقتی خواستم برم گفت : خب تو که تا الان بودی واستا آماده شم با هم بریم دیگ !! با لبخند گفتم باشه. وقتی اماده شد با هم رفتیم بیرون .
دراکو : صندلی رو براش بیرون کشیدم تا بشینه ... خیلی خوشحال بودم که کنارم بود ..
مشغول صبحونه خوردن بودیم
وقتی رفتن توی کلاس همهمه ها شرع شد
استوریا در گوشم گفت : اونا دارن درباره ی ما حرف میزنن ؟ وای دراکو نکنه فهمیدن من اومدم تو اتاقت و اون اتفاقا واییی
با خنده گفتم ببین اون موقع که کسی اونجا نبود !!!
استوریا: یه نیمکت دو نفره پیدا کردیمو نشستیم . بعدش پروفسور اسنیپ اومد و گفت همه ساکت یه خودکار بردارین که امتحانو شروع کنیم بعد امتحان کلاس ندارین ،میتونین برین
. برگه های امتحان رو داد همه مشغول امتحان بودیم من که امتحانم همزمان با دراکو تموم شده بود
بهش گفتم بیا بریم
دوتا مون باهم بلند شدیم که بچه ها نگامون کردن
دراکو برگه منو گرفتو همراه برگه خودش به اسنیپ داد
اسنیپم برگه هارو گرفت و نکاه کرد و گفت میتونین برین
دراکو : رفتیم به اتاقش
نشستیم روی تخت......
.
.
لایک کن و اصکی نرو ❤🔥🔥🔥🔥
۴.۹k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.