فیک خیانت p5
تهیونگ ویو: وقتی جنی بغلم بود و اون حرفارو که بهش گفتم یک حس عذاب وجدان بدی داشتم . یعنی من الان به ا/ت خیانت کردم؟ من ا/ت رو خیلی دوسش داشتم هم ا/ت رو هم جنی رو اما من به جنی گفتم که از ا/ت جدا میشم ......وای حالا چجوری به ا/ت بگم ... وای خدا این چه کاری بود که من کردم جنی قبلا بهم خیانت کرده بود. چرا الان من هنوز عاشقشم؟ اصن ولش کن بزار برم ببینم ا/ت خوابیده یا بیداره؟
به سمت اتاقمون راه افتادم آروم درو باز کردم که اگه خوابه بیدار نشه . وقتی درو باز کردم دیدم ا/ت نیست.
یعنی کجا می تونه رفته باشه؟ شاید رفته آب بخوره به سمت آشپز خونه رفتم دیدم تو آشپز خونه هم نبود . کل عمارتو گشتم ولی نبود . رفتم سمت کمد لباساش که شاید ....شاید... همونی باشه که فکر می کنم در کمدو باز کردم که با صحنه ای که دیدم نفسم برای لحظه ای تو سینم حبس شد . ا/ت لباساشو جمع کرده بود و رفته بود . اما چراااا؟ تازه ویندوزم بالا اومد و فهمیدم که حتما من و جنی رو دیده. اههه لعنت به این شانس.
اصن چرا برام مهمه اینطوری بهتر شد دیگه نمی خواد که خودم بهش بگم . اما بازم من عاشق ا/تم حتما وقتی اون صحنه رو دیده قلبش بدجوری شکسته . خدایا این چه کاری بود که من کردم آخه تو خونه جلوی چشم ا/ت؟ خدا منو لعنت کنه (آرمیای عزیز ناراحت نشین این فقط یک فیکه).
ا/ت ویو: رو تختم ولو شده بودم و همش اون صحنه لعنتی جلو چشمم بود و صدای تهیونگ که می گفت عاشقتم و از ا/ت جدا میشم تو گوشم می پیچید . همینطور توی فکر بودم که زنگ خونه به صدا در اومد . رفتم درو باز کردم مطمئن بودم که یوناست . درو باز کردم که یونا سریع حولم داد و خودشو انداخت تو خونه و سریع پرید محکم بغلم کرد جوری که داشتم خفه میشدم . که یونا با بغض و نگرانی گفت
یونا:ا/ت چیشده ؟ها؟ چرا اینجایی؟ اون تهیونگ کاری کرده مگه نه؟یه چیزی بگو دیگه
ا/ت:دختر یک نفس بگیر . باشه الان همه چیو برات تعریف میکنم (و بعدش بغض کرد)
راوی:ا/ت که بغض کرده بود و نمی تونست چیزی بگه . یوناهم وقتی ا/ت رو اینجوری دید رفت و بغلش کرد و آروم اونو به سمت مبل هدایت کرد و هردو شون روی مبل نشستن و ا/ت هم خودشو تو بغل جنی جادا و سرشو گذاشت رو ی سینش و شروع کرد به گریه . یونا هم که خیلی نگران شده بود و از این وضعیت ا/ت ناراحت شده بود موهاشو نوازش کرد و با نگرا نی گفت
یونا:........
سلام صبحتون بخیر. اینم از این پارت امیدوارم که خوشتون اومده باشه و ممنون از حمایتتون و لطفا بهش ادامه بدید.
عیدتون هم مبارک خوشگلای من❤️❤️😘🥳
به سمت اتاقمون راه افتادم آروم درو باز کردم که اگه خوابه بیدار نشه . وقتی درو باز کردم دیدم ا/ت نیست.
یعنی کجا می تونه رفته باشه؟ شاید رفته آب بخوره به سمت آشپز خونه رفتم دیدم تو آشپز خونه هم نبود . کل عمارتو گشتم ولی نبود . رفتم سمت کمد لباساش که شاید ....شاید... همونی باشه که فکر می کنم در کمدو باز کردم که با صحنه ای که دیدم نفسم برای لحظه ای تو سینم حبس شد . ا/ت لباساشو جمع کرده بود و رفته بود . اما چراااا؟ تازه ویندوزم بالا اومد و فهمیدم که حتما من و جنی رو دیده. اههه لعنت به این شانس.
اصن چرا برام مهمه اینطوری بهتر شد دیگه نمی خواد که خودم بهش بگم . اما بازم من عاشق ا/تم حتما وقتی اون صحنه رو دیده قلبش بدجوری شکسته . خدایا این چه کاری بود که من کردم آخه تو خونه جلوی چشم ا/ت؟ خدا منو لعنت کنه (آرمیای عزیز ناراحت نشین این فقط یک فیکه).
ا/ت ویو: رو تختم ولو شده بودم و همش اون صحنه لعنتی جلو چشمم بود و صدای تهیونگ که می گفت عاشقتم و از ا/ت جدا میشم تو گوشم می پیچید . همینطور توی فکر بودم که زنگ خونه به صدا در اومد . رفتم درو باز کردم مطمئن بودم که یوناست . درو باز کردم که یونا سریع حولم داد و خودشو انداخت تو خونه و سریع پرید محکم بغلم کرد جوری که داشتم خفه میشدم . که یونا با بغض و نگرانی گفت
یونا:ا/ت چیشده ؟ها؟ چرا اینجایی؟ اون تهیونگ کاری کرده مگه نه؟یه چیزی بگو دیگه
ا/ت:دختر یک نفس بگیر . باشه الان همه چیو برات تعریف میکنم (و بعدش بغض کرد)
راوی:ا/ت که بغض کرده بود و نمی تونست چیزی بگه . یوناهم وقتی ا/ت رو اینجوری دید رفت و بغلش کرد و آروم اونو به سمت مبل هدایت کرد و هردو شون روی مبل نشستن و ا/ت هم خودشو تو بغل جنی جادا و سرشو گذاشت رو ی سینش و شروع کرد به گریه . یونا هم که خیلی نگران شده بود و از این وضعیت ا/ت ناراحت شده بود موهاشو نوازش کرد و با نگرا نی گفت
یونا:........
سلام صبحتون بخیر. اینم از این پارت امیدوارم که خوشتون اومده باشه و ممنون از حمایتتون و لطفا بهش ادامه بدید.
عیدتون هم مبارک خوشگلای من❤️❤️😘🥳
۲۰.۷k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.