36 Part
یونا: ا/ت من که میگم نگران نباش.
ا/ت: نمیدونم باشه پس.
یونا: میدونی که من عاشق جی هونم بعدشم تو پارتی دعوت شدی معلومه که نمیتونی با یه نوزاد بری اونجا.
ا/ت: اوکی مرسی ازت پس من یه ساعت دیگه جی هون رو دم در خونتون میارم.
یونا: پس منتظرم باییی.
ا/ت: باییی
قطع کردم. لباس های جی هون رو با وسیله هاش گذاشتم داخل کیفش و خودم هم یه لباس انتخاب کردم تا بپوشم. ( اسلاید 2 )
سیاه. رنگ مورد علاقم. مطمینم حتی یه نفر هم چنین رنگی نمیپوشه. تک بودن هم بعضی وقت ها خوبه.
آرایش کردم و موهام رو بعد از اینکه خشک کردم، با اتو حالتشون دادم.
بعد از اینکه جی هون رو دست یونا دادم، سوار تاکسی شدم تا برم.
حدود 15 دقیقه تو راه بودم تا رسیدم.
وقتی پیاده شدم، با یه خونه بزرگ که همه چراغ هاش روشن بود، روبرو شدم.
خیلی بزرگ. خونه های بزرگ همیشه منو یاد خونه تهیونگ میندازن. خاطراتم. خاطراتی که همشون رو همونجا دفن کردم و اونو با کسی که ترمیم کننده قلبم بود، ترک کردم.
به آرومی سمت در رفتم. نگهبانا اسمم رو پرسیدن و اجازه ورود دادن.
حیاط خلوت خلوت بود. باد خنکی که میوزید باعث میشد موهام توی هوا پریشون بشن. از پشت پنجره ها کسایی که داخل بودن معلوم میشدن ولی نه به طور کامل.
داخل خونه خیلی شلوغ بود. بین اون همه جمعیت حالا کوک رو از کجا پیدا کنم؟ رفتم وسط جمعیت.
تقریبا نگاه های سنگین هرکسی که از کنارش رد میشدم رو روم حس میکردم.
سعی کردم آرامشم رو حفظ و نگاهم رو به پایین بدم. اینجوری حداقل کمتر اذیت میشدم.
...
لایک یادتون نرهه
❤️
ا/ت: نمیدونم باشه پس.
یونا: میدونی که من عاشق جی هونم بعدشم تو پارتی دعوت شدی معلومه که نمیتونی با یه نوزاد بری اونجا.
ا/ت: اوکی مرسی ازت پس من یه ساعت دیگه جی هون رو دم در خونتون میارم.
یونا: پس منتظرم باییی.
ا/ت: باییی
قطع کردم. لباس های جی هون رو با وسیله هاش گذاشتم داخل کیفش و خودم هم یه لباس انتخاب کردم تا بپوشم. ( اسلاید 2 )
سیاه. رنگ مورد علاقم. مطمینم حتی یه نفر هم چنین رنگی نمیپوشه. تک بودن هم بعضی وقت ها خوبه.
آرایش کردم و موهام رو بعد از اینکه خشک کردم، با اتو حالتشون دادم.
بعد از اینکه جی هون رو دست یونا دادم، سوار تاکسی شدم تا برم.
حدود 15 دقیقه تو راه بودم تا رسیدم.
وقتی پیاده شدم، با یه خونه بزرگ که همه چراغ هاش روشن بود، روبرو شدم.
خیلی بزرگ. خونه های بزرگ همیشه منو یاد خونه تهیونگ میندازن. خاطراتم. خاطراتی که همشون رو همونجا دفن کردم و اونو با کسی که ترمیم کننده قلبم بود، ترک کردم.
به آرومی سمت در رفتم. نگهبانا اسمم رو پرسیدن و اجازه ورود دادن.
حیاط خلوت خلوت بود. باد خنکی که میوزید باعث میشد موهام توی هوا پریشون بشن. از پشت پنجره ها کسایی که داخل بودن معلوم میشدن ولی نه به طور کامل.
داخل خونه خیلی شلوغ بود. بین اون همه جمعیت حالا کوک رو از کجا پیدا کنم؟ رفتم وسط جمعیت.
تقریبا نگاه های سنگین هرکسی که از کنارش رد میشدم رو روم حس میکردم.
سعی کردم آرامشم رو حفظ و نگاهم رو به پایین بدم. اینجوری حداقل کمتر اذیت میشدم.
...
لایک یادتون نرهه
❤️
۱۴.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.