ای کاش!
ای کاش!
ای کاش فردا هیچ مادر شهیدی نیاید...
مراسم استقبال را میگویم!
استقبال از ۱۷۵ شهید غواصی که با دست بسته زنده به گور شدند...
مادر است دیگر...
گاهی...
اصلا گاهی دلش میخواهد آغوش باز کند برای جوان رعنایش..
همان جوان رعنایی که از همان کودکی روزی هزار بار او را در لباس دامادی میدید!
آخر پسرش از مقاومتی قهرمانانه بازگشته...
ولی حیف...
حیف که دستان پسر بسته است برای آغوش مادر
امان...امان از داغِ حسرتی که فردا بر دل مادر میماند...
نوجوانم شاد ؛ اما سرکش و عاصی نبود!
این لباس "تنگ و چسبان" مال رقاصی نبود!
داغ من را مادر عباس میفهمد فقط!
دست و پا بسته ؛ قرار و رسم غواصی نبود!
شادی روح بزرگ و مردانشون صلوات.
ای کاش فردا هیچ مادر شهیدی نیاید...
مراسم استقبال را میگویم!
استقبال از ۱۷۵ شهید غواصی که با دست بسته زنده به گور شدند...
مادر است دیگر...
گاهی...
اصلا گاهی دلش میخواهد آغوش باز کند برای جوان رعنایش..
همان جوان رعنایی که از همان کودکی روزی هزار بار او را در لباس دامادی میدید!
آخر پسرش از مقاومتی قهرمانانه بازگشته...
ولی حیف...
حیف که دستان پسر بسته است برای آغوش مادر
امان...امان از داغِ حسرتی که فردا بر دل مادر میماند...
نوجوانم شاد ؛ اما سرکش و عاصی نبود!
این لباس "تنگ و چسبان" مال رقاصی نبود!
داغ من را مادر عباس میفهمد فقط!
دست و پا بسته ؛ قرار و رسم غواصی نبود!
شادی روح بزرگ و مردانشون صلوات.
۱.۳k
۲۶ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.