F2-P14
رفتیم بیرون ورفیتیم دفتر مدیر و ازش تشکر کردیمو گفتیم:این فوق العادس و ازین حرفاا
رفتیم بیرون از خوشحال دل تو دلم نبود
شوگا فهمید و اومد بغلم کرد و سرمو بوسید و گفت:بیب چه حسی داری؟
گفتم:وای شوگا خیلی خوشحالم بالاخره داریم بچه دار میشیم
گفت:ولی هنوز معلوم نیست که
گفتم:من مطمئنم که این بچه مال خودمون میشه
شوگا یه خنده ای سر داد و گفت:امیدوارم خوشگلم
هر کدوممو رفتیم سوار ماشینامون شدیم و رفتیم به سمت خونه
(1هفته بعد)
رفتیم داخل بهزیستی و رفتیم دفتر مدیر و بعد از سلام و احوال پرسی اونم بردمون سمت اتاق و ماهم وارد شدیم
نشستیم جلوی دختره
شوگا رو به من گفت:من فکر میکردم سیندرلا فقط یه انیمیشن دیزنیه اما الان میبینم که نه واقعیه
خندیدم و گفتم:اره منم همینطور
هایون گفت:الان با منظورت من بود یا مامان؟
تا گفت مامان قلبم هوری ریخت
با چشمای پر از اشک نگاهش کردم و گفتم:مامان؟
گفت:اره مگه نباید ازین به بعد این صدات کنم میخوای بگم...
پریدم وسط حرفش و گفتم:نه نه نه همون خوبه همون صدام کن
شوگا خندید و گفت:خب عزیزم منظورم تو بودی مامانت اون نامادری سیندرلاس
گفتم:یااا چی میگی الان بچه فک میکنه من چقدر بد جنسم
گفت:خب شایدم بشی کسی چی میدونه
هایون گفت:شماهم اون کالسکه سیندرلا بودی که بعد از 12 شب تبدیل به کدو شدن
منو ها یون زدیم زیر خنده و من گفتم:افرین دخترم بزن قدش و زد کف دستم
شوگا گفت:یاااا این ناعادلانس
گفتم:حقته عزیزم
هایون گفت:حالا اینارو ول کنین من شمارو به عنوان پدر و مادرم انتخاب کردم به نظرم که فوق العاده میشیم
منو شوگا با ذوق گفتیم: واقعا؟
گفت:اره معلومه!!! شما فوق العاده این
رفتیم دونفری غلش کردیم و من از توی کیفم سه تا گردنبند طلا سفید در اوردم و یکیشو دادم به هایون یکیشو دادم به شوگا و یکیشو خودم بداشتم و گفتم:این گردنبند نشان دهنده خانواده بودن ماعه پس همیشه گردنتون باشع
هایون گفت:این واقعا خوشگله
گفتم:مثل تو عزیزم:)
بعد ازش خداحافظی کردیم و رفتیم با مدیر صحبت کردیم
مدیر گفت دو هفته دیگه میتونید بیاین ببرینش
گفتیم باشه و رفتیم بیرون
توی این دوهفته اتاق ها یون رو درست کردیم بهمون گفت عاشق رنگ سفیده و وایب اتاقای پینترستی رو دوست داره ماهم براش درست کردیم بهمون گفته بود از اتاقای بچگونه که توش عروسک اینا دارن خوشش نمیاد ماهم براش یه اتاق خوشگل درست کردیم
نمیدونستم که کتاب دوست داره یا نه ولی براش یه کتاب خونه درست کردم و کمی کتاب توش گذاشتم
دو هفته بعد....
رفتیم ها یون رو اوردیم عمارت و اون خیلی خوشحال بود که توی عمارت زندگی میکنه
بردمش سمت در ورودی اتاق و به شوگا علا مت دادم
شوگا سریع چشمای هایون رو بست و بعد هایون گفت :چکار میکنین؟
گفتم :سوپرایزه بردیمش داخل اتاق و چشماشو باز کردیم
گفتم:چطوره؟
گفت:وایییی عالیه دقیقا همونجور که توی فیلما دیده بودمه
واقعا ممنونم
بغلش کردیم و گفتیم:وظیفس....
رفتیم بیرون از خوشحال دل تو دلم نبود
شوگا فهمید و اومد بغلم کرد و سرمو بوسید و گفت:بیب چه حسی داری؟
گفتم:وای شوگا خیلی خوشحالم بالاخره داریم بچه دار میشیم
گفت:ولی هنوز معلوم نیست که
گفتم:من مطمئنم که این بچه مال خودمون میشه
شوگا یه خنده ای سر داد و گفت:امیدوارم خوشگلم
هر کدوممو رفتیم سوار ماشینامون شدیم و رفتیم به سمت خونه
(1هفته بعد)
رفتیم داخل بهزیستی و رفتیم دفتر مدیر و بعد از سلام و احوال پرسی اونم بردمون سمت اتاق و ماهم وارد شدیم
نشستیم جلوی دختره
شوگا رو به من گفت:من فکر میکردم سیندرلا فقط یه انیمیشن دیزنیه اما الان میبینم که نه واقعیه
خندیدم و گفتم:اره منم همینطور
هایون گفت:الان با منظورت من بود یا مامان؟
تا گفت مامان قلبم هوری ریخت
با چشمای پر از اشک نگاهش کردم و گفتم:مامان؟
گفت:اره مگه نباید ازین به بعد این صدات کنم میخوای بگم...
پریدم وسط حرفش و گفتم:نه نه نه همون خوبه همون صدام کن
شوگا خندید و گفت:خب عزیزم منظورم تو بودی مامانت اون نامادری سیندرلاس
گفتم:یااا چی میگی الان بچه فک میکنه من چقدر بد جنسم
گفت:خب شایدم بشی کسی چی میدونه
هایون گفت:شماهم اون کالسکه سیندرلا بودی که بعد از 12 شب تبدیل به کدو شدن
منو ها یون زدیم زیر خنده و من گفتم:افرین دخترم بزن قدش و زد کف دستم
شوگا گفت:یاااا این ناعادلانس
گفتم:حقته عزیزم
هایون گفت:حالا اینارو ول کنین من شمارو به عنوان پدر و مادرم انتخاب کردم به نظرم که فوق العاده میشیم
منو شوگا با ذوق گفتیم: واقعا؟
گفت:اره معلومه!!! شما فوق العاده این
رفتیم دونفری غلش کردیم و من از توی کیفم سه تا گردنبند طلا سفید در اوردم و یکیشو دادم به هایون یکیشو دادم به شوگا و یکیشو خودم بداشتم و گفتم:این گردنبند نشان دهنده خانواده بودن ماعه پس همیشه گردنتون باشع
هایون گفت:این واقعا خوشگله
گفتم:مثل تو عزیزم:)
بعد ازش خداحافظی کردیم و رفتیم با مدیر صحبت کردیم
مدیر گفت دو هفته دیگه میتونید بیاین ببرینش
گفتیم باشه و رفتیم بیرون
توی این دوهفته اتاق ها یون رو درست کردیم بهمون گفت عاشق رنگ سفیده و وایب اتاقای پینترستی رو دوست داره ماهم براش درست کردیم بهمون گفته بود از اتاقای بچگونه که توش عروسک اینا دارن خوشش نمیاد ماهم براش یه اتاق خوشگل درست کردیم
نمیدونستم که کتاب دوست داره یا نه ولی براش یه کتاب خونه درست کردم و کمی کتاب توش گذاشتم
دو هفته بعد....
رفتیم ها یون رو اوردیم عمارت و اون خیلی خوشحال بود که توی عمارت زندگی میکنه
بردمش سمت در ورودی اتاق و به شوگا علا مت دادم
شوگا سریع چشمای هایون رو بست و بعد هایون گفت :چکار میکنین؟
گفتم :سوپرایزه بردیمش داخل اتاق و چشماشو باز کردیم
گفتم:چطوره؟
گفت:وایییی عالیه دقیقا همونجور که توی فیلما دیده بودمه
واقعا ممنونم
بغلش کردیم و گفتیم:وظیفس....
۴.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.