تک پارتی از تهیونگ
دیگه امیدی به زندگی نداشتی و خسته بودی از همه چی
تهیونگ: چیزی شده ا.ت؟
ا.ت: نه، من خوبم (لبخند فیک)
تهیونگ اهی کشید و گفت باشه
چند ساعت بعد تهیونگ صدای افتادن یچیزی رو از اشپزخونه شنید، دویید سمتت.
تهیونگ: جیغ زد و با تعجب به دسته خونیت نگاه کرد، چیی.. چیکار کردی؟؟
ا.ت: هیچی فقط خسته شدم از همه چی
تهیونگ: پس الکی میگفتی خوبم؟
ا.ت: منو ببخش که واقعیتو بهت نگفتم، راستش چون یکم باهام سرد شده بودی تازگیا، فکر کردم دیگه دوسم نداری
تهیونگ: شوخی میکنی دیگه؟ من عاشقتم، تهیونگ اروم اومد جلو و بوست کرد، و تو عم حس خوبی داشتی،(معلومه حس خوبی داره)
(تهیونگ اروم کنار کشید و سرتو نوازش کرد) ، از این به بعد هرچی شد بهم بگو، خب؟
ا.ت: باشه
تهیونگ بغلت کرد و لبخند زد
پایان: ♡☆
تهیونگ: چیزی شده ا.ت؟
ا.ت: نه، من خوبم (لبخند فیک)
تهیونگ اهی کشید و گفت باشه
چند ساعت بعد تهیونگ صدای افتادن یچیزی رو از اشپزخونه شنید، دویید سمتت.
تهیونگ: جیغ زد و با تعجب به دسته خونیت نگاه کرد، چیی.. چیکار کردی؟؟
ا.ت: هیچی فقط خسته شدم از همه چی
تهیونگ: پس الکی میگفتی خوبم؟
ا.ت: منو ببخش که واقعیتو بهت نگفتم، راستش چون یکم باهام سرد شده بودی تازگیا، فکر کردم دیگه دوسم نداری
تهیونگ: شوخی میکنی دیگه؟ من عاشقتم، تهیونگ اروم اومد جلو و بوست کرد، و تو عم حس خوبی داشتی،(معلومه حس خوبی داره)
(تهیونگ اروم کنار کشید و سرتو نوازش کرد) ، از این به بعد هرچی شد بهم بگو، خب؟
ا.ت: باشه
تهیونگ بغلت کرد و لبخند زد
پایان: ♡☆
۸۹۴
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.