♡Desire hour♡
♡ساعت ارزو♡p16
(و از این پارت داستان اصلی شروع میشودددددد)
.
.
.
یاد اون اتفاق با شومی افتادم
همه چی خوب بود تا اینکه
به شومی اعتراف کردم
(فلش بک به اعتراف کوکی)
.
.
.
(علامت شومی=)
-شومی
=بله
-میخوام به چیزی بهت بگم
=هوم چی(با لحنه کیوت)
-میگم
=چی میگی بگو دیگه
-اممممممم
=بگووووووو
-خب من من
=تو چی کوکی
-خب من تورو دوست دارم!
=پوکر نگاه کردن
چی
-اره من تورو دوست دارم
=خب منم یه حسی بهت دارم اما....
-اما چی
=منو تو پدر دختریم
-اصن مهم نیس
میتونیم زن شوهرم باشیم
=خب قبوله
بوسیدن لب شومی توسط کوکی
داشتیم به سمت خونه میرفتیم
که چشمم خورد به اون
اون ور خیابون واستاده بود منتظر من
=کوکی بیا بریم تو خونه
-ت برو من میام الان
=باشه
.
(علامت اون●)
.
●جناب جئون جونگ کوک
-.........
●شما از قانون ها سر پیچی کرده اید
-اما من دوستش
●ادامه ندید
وقتی برای خداحافظی نیست
برمیگردیم عقب
-اما اون هم منو دوست داره
●گفتم ادامه ندید بسه!
-چشم قربان
●کلاهتون رو بپوشید و سوار این ماشین شید
-چشم
کوکی:با چشم هایی پر از اشک کلاهم رو پوشیدم و
سوار ماشین شدم
و رفتیم به گذشته بدون شومی
.
.
.
(پایان فلش بک)
.
.
.
کوکی: اما من نمیتونم تاقت بیارم که باز همین اتفاق
برای سوو بیوقته
اون تنها کسیه که تو این دنیا دارم
باید از تهیونگ کمک بگیرم
ناسلامتی داداشمه عاا
(کوکی همه ی این حرفارو تو دلش زد)
.
.
.
ورفتن به سمت خونه تهیونگ
.
.
.
اینم از این پارت:)
ادامه پارت بعد=))
.
.
.
نویسنده:کیم سو💔🖤
(و از این پارت داستان اصلی شروع میشودددددد)
.
.
.
یاد اون اتفاق با شومی افتادم
همه چی خوب بود تا اینکه
به شومی اعتراف کردم
(فلش بک به اعتراف کوکی)
.
.
.
(علامت شومی=)
-شومی
=بله
-میخوام به چیزی بهت بگم
=هوم چی(با لحنه کیوت)
-میگم
=چی میگی بگو دیگه
-اممممممم
=بگووووووو
-خب من من
=تو چی کوکی
-خب من تورو دوست دارم!
=پوکر نگاه کردن
چی
-اره من تورو دوست دارم
=خب منم یه حسی بهت دارم اما....
-اما چی
=منو تو پدر دختریم
-اصن مهم نیس
میتونیم زن شوهرم باشیم
=خب قبوله
بوسیدن لب شومی توسط کوکی
داشتیم به سمت خونه میرفتیم
که چشمم خورد به اون
اون ور خیابون واستاده بود منتظر من
=کوکی بیا بریم تو خونه
-ت برو من میام الان
=باشه
.
(علامت اون●)
.
●جناب جئون جونگ کوک
-.........
●شما از قانون ها سر پیچی کرده اید
-اما من دوستش
●ادامه ندید
وقتی برای خداحافظی نیست
برمیگردیم عقب
-اما اون هم منو دوست داره
●گفتم ادامه ندید بسه!
-چشم قربان
●کلاهتون رو بپوشید و سوار این ماشین شید
-چشم
کوکی:با چشم هایی پر از اشک کلاهم رو پوشیدم و
سوار ماشین شدم
و رفتیم به گذشته بدون شومی
.
.
.
(پایان فلش بک)
.
.
.
کوکی: اما من نمیتونم تاقت بیارم که باز همین اتفاق
برای سوو بیوقته
اون تنها کسیه که تو این دنیا دارم
باید از تهیونگ کمک بگیرم
ناسلامتی داداشمه عاا
(کوکی همه ی این حرفارو تو دلش زد)
.
.
.
ورفتن به سمت خونه تهیونگ
.
.
.
اینم از این پارت:)
ادامه پارت بعد=))
.
.
.
نویسنده:کیم سو💔🖤
۱۱.۱k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.