love from hate
پارت ۳
(پارت قبلی 👈 https://wisgoon.com/p/AIDOURKP3A/)
فلیکس ، به داخل اتاقش رفت و در رو اروم بست. به سمت تختش رفت و اونجا نشست و پتو رو روی خودش کشید. اسک هاش ناخودآگاه از چشمای قهوه ایش، شروع به ریختن کردن. امروز ، از اون روزای بد بود..از اون روزایی که فلیکس، یاد خاطراتش با هیونجین افتاده بود..اون کابوس دوباره به دیدنش اومده بود و تا اون خورد نمیکرد ، نمیرفت.
همینطور کا داشت گریه میکرد ، یک نفر در زد. فلیکس، سریع اشک هاش رو پاک کرد و گفت
فلیکس: بله..
بنگچان: میتونم بیام تو؟
فلیکس: اره اره..
بنگچان ، در رو باز کرد و وارد اتاق شد. روی یک صندلی ، با چرم مشکی ، کنار تخت خواب فلیکس نشست.
بنگچان: فلیکس، دوباره گریه کردی؟
فلیکس، هیچی نگفت و فقط سرش رو پایین انداخت. بنگچان ، چونه فلیکس رو گرفت و سرش رو بالا اورد.
بنگچان: هی ، به من نگاه کن.
فلیکس، با چشمایی پر از بغض به بنگچان نگاه کرد. بنگچان ، آهی کشید و گفت
بنگچان: فلیکس، تا کی میخوای انقدر برای اون لعنتی گریه کنی؟ حداقل بزار بکشمش..
فلیکس: ن-نه..لطفا
بنگچان، هوفی کشید و به فلیکس نزدیک تر شد.
بنگچان: نمیتونم بشینم اینجا و ببینم اون داره اونور خوشگذرونی میکنه و تو داری اینجا نابود میشی ، یه خبر دیگه ، فلیکس، تو به دبیرستان برمیگردی.
فلیکس: ولی اخه-
بنگچان: اخه نداره ، اونجا حداقل یکم فکرت کمتر میره سمت اون عوضی. همون دبیرستانی که لینو هست اسمت رو نوشتم ، کسی دوباره بخواد کاری باهات بکنه اون هیت نگران نباش.
فلیکس ، سری به نشانه مثبت تکون داد.
فلیکس: کی باید برم؟
بنگچان: هفته دیگه
فلیکس: اها ، باشه
بنگچان: دیگه بهش فکر نکنی ها باشه؟
فلیکس: باشه
بنگچان ، لبخندی گرم زد و از صندلی بلند شد و از اتاق بیرون رفت
(پارت قبلی 👈 https://wisgoon.com/p/AIDOURKP3A/)
فلیکس ، به داخل اتاقش رفت و در رو اروم بست. به سمت تختش رفت و اونجا نشست و پتو رو روی خودش کشید. اسک هاش ناخودآگاه از چشمای قهوه ایش، شروع به ریختن کردن. امروز ، از اون روزای بد بود..از اون روزایی که فلیکس، یاد خاطراتش با هیونجین افتاده بود..اون کابوس دوباره به دیدنش اومده بود و تا اون خورد نمیکرد ، نمیرفت.
همینطور کا داشت گریه میکرد ، یک نفر در زد. فلیکس، سریع اشک هاش رو پاک کرد و گفت
فلیکس: بله..
بنگچان: میتونم بیام تو؟
فلیکس: اره اره..
بنگچان ، در رو باز کرد و وارد اتاق شد. روی یک صندلی ، با چرم مشکی ، کنار تخت خواب فلیکس نشست.
بنگچان: فلیکس، دوباره گریه کردی؟
فلیکس، هیچی نگفت و فقط سرش رو پایین انداخت. بنگچان ، چونه فلیکس رو گرفت و سرش رو بالا اورد.
بنگچان: هی ، به من نگاه کن.
فلیکس، با چشمایی پر از بغض به بنگچان نگاه کرد. بنگچان ، آهی کشید و گفت
بنگچان: فلیکس، تا کی میخوای انقدر برای اون لعنتی گریه کنی؟ حداقل بزار بکشمش..
فلیکس: ن-نه..لطفا
بنگچان، هوفی کشید و به فلیکس نزدیک تر شد.
بنگچان: نمیتونم بشینم اینجا و ببینم اون داره اونور خوشگذرونی میکنه و تو داری اینجا نابود میشی ، یه خبر دیگه ، فلیکس، تو به دبیرستان برمیگردی.
فلیکس: ولی اخه-
بنگچان: اخه نداره ، اونجا حداقل یکم فکرت کمتر میره سمت اون عوضی. همون دبیرستانی که لینو هست اسمت رو نوشتم ، کسی دوباره بخواد کاری باهات بکنه اون هیت نگران نباش.
فلیکس ، سری به نشانه مثبت تکون داد.
فلیکس: کی باید برم؟
بنگچان: هفته دیگه
فلیکس: اها ، باشه
بنگچان: دیگه بهش فکر نکنی ها باشه؟
فلیکس: باشه
بنگچان ، لبخندی گرم زد و از صندلی بلند شد و از اتاق بیرون رفت
۳.۹k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.