زندگی سیاه و سفید من
زندگی سیاه و سفید من
پارت ۳
داستان👇
امیلی : بلاخره سیلی های مامانم تموم شد آخیش
جونگ ون 👇
امیلی کجاست؟ کجا رفته؟
( زنگ زدم بهش)
صحبت تلفنی 👇
ــ جونگ ون - : الو؟
+ امیلی : بله؟کیه؟
ــ سلام جونگ ون هستم👋
+جونگ ون!! همونی که باعث سیلی من شد؟ هااااا ؟
ــ کی تو رو سیلی زد عزیزکم؟!
+ اول اینکه مامانم زده چون دیر آمدم خونه دوم هم اینکه من عزیزکه تو نیستم پسره ی خنگ!!! خداحافظ 😡
ــ الو؟ الو؟ قطع نکن !!!
(پایان صحبت تلفنی)
جونگ ون : وای چرا این دختره اینجوریه ؟ چرا نمی فهمه من دوست اش دارم؟ وای دلم میخواد ببینمش 🤭♥️ بهتره برم پارک
امیلی : چرا این پسره نمی فهمه من نمیتونم دوست اش داشته باشم بهتره برم پارک
جونگ ون به سمت پارک رفت و امیلی هم همین طور . یهو امیلی پاهاش به یک سنگ گیر کرد . داشت می افتاد که جونگ ون اونو دید و گرفتنش
امیلی : بازم تو 😡
مگه نگفتم من نمی خوام دوست تو باشم 😡
جونگ ون : تو رو خدا منو ببخش حالا بگو چرا دوست نداری دوست دختر من باشی ؟
امیلی : من تو رو دوست دارم!!!♥️
جونگ ون : چی؟! پس چرا نمی آیی پیش من ؟
امیلی : به خاطر مامانم چون اون نمی زاره
دوست پسر داشته باشم 😓
جونگ ون : اشکال نداره شاید تا اون موقع نظر مامانت عوض شد ☺️
امیلی : واقعاً ؟
جونگ ون : آره آدم ها نظر شون عوض میشه . از طرفی تو باید با یک پسر دوست شی تا ازدواج کنی
امیلی : باشه
جونگ ون : پس خوبه بریم شهربازی
امیلی : آره ☺️
پس جونگ ون و امیلی به سمت شهربازی رفتند .
جونگ ون : میخوای سوار اون اسب های چرخ و فلکی شیم ؟
امیلی : باشه
اون ها سوار چرخ و فلک شدند و بهشون خیلی خوش گذشت بعد رفتند سمت بازی های چالشی
جونگ ون : الان اون خرس رو برات میبرم 😉
امیلی : پس زود باش 🤗
جونگ ون : زدم به هدف !!! خرس رو بردم!!!
امیلی : آفرین !!! حالا خرس رو بده من
جونگ ون : بفرما اینم یه خرس صورتی و این هم یک پشمک خوشمزه😉
امیلی وای مرسی . میگم برای شام کورنداگ بخوریم ؟
جونگ ون : آره ولی اول بریم بازی های دیگه هم امتحان کنیم
امیلی : اوکی
جونگ ون : چی گفتی ؟
امیلی : پس نمیدونی !!
اوکی به زبان انگلیسی میشه باشه
جونگ ون : اوکی🤗
بعد از کلی بازی آن ها کوردانگ خوردن و بعد هر کدوم به خانه هایشان برگشت اند .
امیلی : خداحافظ 👋
جونگ ون : خداحافظ عزیزکم 👋☺️
امیلی خندید و خانه اش رفت
پارت ۳
داستان👇
امیلی : بلاخره سیلی های مامانم تموم شد آخیش
جونگ ون 👇
امیلی کجاست؟ کجا رفته؟
( زنگ زدم بهش)
صحبت تلفنی 👇
ــ جونگ ون - : الو؟
+ امیلی : بله؟کیه؟
ــ سلام جونگ ون هستم👋
+جونگ ون!! همونی که باعث سیلی من شد؟ هااااا ؟
ــ کی تو رو سیلی زد عزیزکم؟!
+ اول اینکه مامانم زده چون دیر آمدم خونه دوم هم اینکه من عزیزکه تو نیستم پسره ی خنگ!!! خداحافظ 😡
ــ الو؟ الو؟ قطع نکن !!!
(پایان صحبت تلفنی)
جونگ ون : وای چرا این دختره اینجوریه ؟ چرا نمی فهمه من دوست اش دارم؟ وای دلم میخواد ببینمش 🤭♥️ بهتره برم پارک
امیلی : چرا این پسره نمی فهمه من نمیتونم دوست اش داشته باشم بهتره برم پارک
جونگ ون به سمت پارک رفت و امیلی هم همین طور . یهو امیلی پاهاش به یک سنگ گیر کرد . داشت می افتاد که جونگ ون اونو دید و گرفتنش
امیلی : بازم تو 😡
مگه نگفتم من نمی خوام دوست تو باشم 😡
جونگ ون : تو رو خدا منو ببخش حالا بگو چرا دوست نداری دوست دختر من باشی ؟
امیلی : من تو رو دوست دارم!!!♥️
جونگ ون : چی؟! پس چرا نمی آیی پیش من ؟
امیلی : به خاطر مامانم چون اون نمی زاره
دوست پسر داشته باشم 😓
جونگ ون : اشکال نداره شاید تا اون موقع نظر مامانت عوض شد ☺️
امیلی : واقعاً ؟
جونگ ون : آره آدم ها نظر شون عوض میشه . از طرفی تو باید با یک پسر دوست شی تا ازدواج کنی
امیلی : باشه
جونگ ون : پس خوبه بریم شهربازی
امیلی : آره ☺️
پس جونگ ون و امیلی به سمت شهربازی رفتند .
جونگ ون : میخوای سوار اون اسب های چرخ و فلکی شیم ؟
امیلی : باشه
اون ها سوار چرخ و فلک شدند و بهشون خیلی خوش گذشت بعد رفتند سمت بازی های چالشی
جونگ ون : الان اون خرس رو برات میبرم 😉
امیلی : پس زود باش 🤗
جونگ ون : زدم به هدف !!! خرس رو بردم!!!
امیلی : آفرین !!! حالا خرس رو بده من
جونگ ون : بفرما اینم یه خرس صورتی و این هم یک پشمک خوشمزه😉
امیلی وای مرسی . میگم برای شام کورنداگ بخوریم ؟
جونگ ون : آره ولی اول بریم بازی های دیگه هم امتحان کنیم
امیلی : اوکی
جونگ ون : چی گفتی ؟
امیلی : پس نمیدونی !!
اوکی به زبان انگلیسی میشه باشه
جونگ ون : اوکی🤗
بعد از کلی بازی آن ها کوردانگ خوردن و بعد هر کدوم به خانه هایشان برگشت اند .
امیلی : خداحافظ 👋
جونگ ون : خداحافظ عزیزکم 👋☺️
امیلی خندید و خانه اش رفت
۱۴۳
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.