اشک های خاکستری
#پارت۸
نمیدونم چقد توی گذشته غرق شدم ک شب شد...
چند ساعت تمام فقط داشتم عکسا و پیامای هه را رو نگا میکردم...
تو هیچکدوم خوشحال نبود... یعنی هیچکس خوشحال نبود.. نه هه را... نه من.. نه بکهو.. نه سوکجین
به ساعت نگا کردم... ده و نیم! زمان کلا از دستم در رفته بود..
اماده شدم رفتم کارائوکه...
#ا.ت
بعد اینکه جونگکوک رفت هزار جور فکر کردم آخرشم به نتیجه ای نرسیدم... یعنی چه اتفاقی افتاده که من ناخواسته مقصرم؟! هانا دوباره بهم زنگ زد.. راجب کارمند جدید شرکتشون گفت.. چوی بکهو... تهدیداش... تماسش با جونگکوک..
برای جین پیام دادم... گم شدن گوشی... اشنایی با جونگکوک... حرفاش بهم...
همه چیو گفتم.. اون بازم داشت میخوند پیامامو
بعدش تا شب با جیمین و نامجون بودم... باهم رفتیم تو کمپانی دور زدیم و بعدش تو رستورانی که قبلا سوکجین توش کار میکرد غذا خوردیم....
شب هرکی رفت خونش و برای دورهمی اماده شدیم
اما اونجا....
#جونگکوک
بجز ا.ت چند تا دیگه از دوستای جیمین یا بکهو هم اومده بودن... ا.ت یه استایل دیوونه کننده زده بود و من میتونستم بهتر از هر کس دیگه ای نگاهای بکهو که داشت رسما ا.ت رو میخوردو معنی کنم... رو به روی ا.ت و بکهو نشستم... نگاه هردوتامون روش بود و مطمعانم اون بچه خیلی معذب بود...
بکهو دستشو گذاشت روی شونه های ا.ت....
جیمین بلند شدو نور اتاقو کم کرد... یه گردونه برا بازی اورد..
همه چیز اونجور که میخواستم داشت پیش میرفت... بکهو استرس داشت.. میدونستم چیکار باید بکنم...
دوربین گوشیمو روشن کردم.. گذاشتم رو حالت ظبط فیلم.. اونو روی میز بغلی تنظیم کردم... جوری که هممون تو فیلم بیوفتیم...
گردونه رو روی میز گذاشت.. قرار بود جرعت حقیقت بازی کنیم...چرخوند...
ا.ت....
یکی از دخترا دستشو بالا برد.. میخواست اون سوال بپرسه : ا.ت شی آخرین باری ک با یکی راب..طه داشتی کی بود؟!
ا.ت یکم هل شده بود... پوزخندی زدم
نمیدونم چقد توی گذشته غرق شدم ک شب شد...
چند ساعت تمام فقط داشتم عکسا و پیامای هه را رو نگا میکردم...
تو هیچکدوم خوشحال نبود... یعنی هیچکس خوشحال نبود.. نه هه را... نه من.. نه بکهو.. نه سوکجین
به ساعت نگا کردم... ده و نیم! زمان کلا از دستم در رفته بود..
اماده شدم رفتم کارائوکه...
#ا.ت
بعد اینکه جونگکوک رفت هزار جور فکر کردم آخرشم به نتیجه ای نرسیدم... یعنی چه اتفاقی افتاده که من ناخواسته مقصرم؟! هانا دوباره بهم زنگ زد.. راجب کارمند جدید شرکتشون گفت.. چوی بکهو... تهدیداش... تماسش با جونگکوک..
برای جین پیام دادم... گم شدن گوشی... اشنایی با جونگکوک... حرفاش بهم...
همه چیو گفتم.. اون بازم داشت میخوند پیامامو
بعدش تا شب با جیمین و نامجون بودم... باهم رفتیم تو کمپانی دور زدیم و بعدش تو رستورانی که قبلا سوکجین توش کار میکرد غذا خوردیم....
شب هرکی رفت خونش و برای دورهمی اماده شدیم
اما اونجا....
#جونگکوک
بجز ا.ت چند تا دیگه از دوستای جیمین یا بکهو هم اومده بودن... ا.ت یه استایل دیوونه کننده زده بود و من میتونستم بهتر از هر کس دیگه ای نگاهای بکهو که داشت رسما ا.ت رو میخوردو معنی کنم... رو به روی ا.ت و بکهو نشستم... نگاه هردوتامون روش بود و مطمعانم اون بچه خیلی معذب بود...
بکهو دستشو گذاشت روی شونه های ا.ت....
جیمین بلند شدو نور اتاقو کم کرد... یه گردونه برا بازی اورد..
همه چیز اونجور که میخواستم داشت پیش میرفت... بکهو استرس داشت.. میدونستم چیکار باید بکنم...
دوربین گوشیمو روشن کردم.. گذاشتم رو حالت ظبط فیلم.. اونو روی میز بغلی تنظیم کردم... جوری که هممون تو فیلم بیوفتیم...
گردونه رو روی میز گذاشت.. قرار بود جرعت حقیقت بازی کنیم...چرخوند...
ا.ت....
یکی از دخترا دستشو بالا برد.. میخواست اون سوال بپرسه : ا.ت شی آخرین باری ک با یکی راب..طه داشتی کی بود؟!
ا.ت یکم هل شده بود... پوزخندی زدم
۱.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.