دزیره ویکوک
_ جیمیناااا... خودم میرم دنبالش.
جیمین با تعجب پله های رفته رو برگشت و سوییچ رو به
دستش داد:
_ باشه، مراقب خودت باش
بدون اینکه حرفی بزنه، سوییچ رو گرفت و سوار ماشین قدیمی
تمین شد.
نیم ساعت گذشته بود که به فرودگاه رسید، دستی به موهای
فر شده اش کشید و به سمت گیت بازرسی رفت. از گیت رد
شد و توی سالن انتظار نشست، نگاهی به ساعتش انداخت،
ساعت از سه گذشته بود و این یعنی پروازش تا االن نشسته
بود، به سمت زنی که کنارش نشسته بود برگشت و گفت:
_ ببخشید پرواز مارسی سئول کی میشینه ؟
زن با تعجب نگاهش کرد و گفت:
_ ده دقیقه پیش نشسته، مسافرا احتماال االن رفتن واسه
تحویل بارش...
بدون گوش دادن به بقیه ی حرفهای زن بلند شد و به سمت
تحویل بار رفت، جمعیت زیادی منتظر ایستاده بودن و هر
کسی منتظر چمدون خودش بود. با دقت نگاهی به همه ی
آدمها انداخت اما نتیجه ای نداشت. آروم زیر لب گفت:
_ چطوری بشناسمش؟
برای یک لحظه چشمش به پسر جوانی خورد که عینک گردی
به صورتش زده بود و چمدونش رو برمیداشت، ممکن بود
جونگکوک باشه... به هر حال بعد از بلوغ چهره ی هر کسی
تغییر میکرد، به پاهاش قدرت داد و با قدم های بلند به سمتش
رفت چیزی به رسیدن بهش نمونده بود که فردی با شدت
بهش برخورد کرد. پاش به پای تهیونگ گیر کرد و چیزی به
افتادنش نمونده بود که دست تهیونگ دور بازوش حلقه شد و
بغلش کرد. پسر با تعجب بهش زل زده بود، به سختی نگاهش
میکرد عینکش از چشمهاش افتاده بود و مطمئنا بدون عینک
کامال تار میدید با تته پته ازش جدا شد و نگاهی به اطراف
انداخت تا عینکش رو پیدا کنه اما موفق نشد، تهیونگ که
عینک رو دقیقا پیش پاش پیدا کرده بود به سمتش رفت و
عینک رو روی صورتش گذاشت. پسر که خجالتی به نظر
میرسید آروم سرش رو بلند کرد و نگاهش کرد، ضربان قلب هر
دو به شدت باال رفته بود...
شاید باال رفتن ضربان قلب فقط برای عشق نیست... گاهی
غریبه ی آشنایی باعث ضربان قلب میشه.
_ جونگکوک؟
در حالی که نمیتونست نگاهش رو از چهره ی تهیونگ بگیره،
دسته ی چمدونش رو گرفت و گفت:
_ س...سالم.
تهیونگ به پسری که چند لحظه پیش با جونگکوک اشتباه
گرفته بود خیره شد. اونها به هیچ وجه شبیه به هم نبودن، با
بهت به سمت جونگکوک برگشت:
_شما... تهیونگی درسته؟
به چشمهای درشتش خیره شد، تغییر کرده بود؛ خبری از اون
پسر بچه ی شیطون نبود. پسری که جلوش بود فرق داشت و
این و از لحن آروم صداش میشد، تشخیص داد. صورتش سفید
بود و قدش بلند شده بود، شاید یک یا دو سانت از تهیونگ
کوتاه تر بود، عینکش هنوز هم به صورتش میومد ولی مشخص
جیمین با تعجب پله های رفته رو برگشت و سوییچ رو به
دستش داد:
_ باشه، مراقب خودت باش
بدون اینکه حرفی بزنه، سوییچ رو گرفت و سوار ماشین قدیمی
تمین شد.
نیم ساعت گذشته بود که به فرودگاه رسید، دستی به موهای
فر شده اش کشید و به سمت گیت بازرسی رفت. از گیت رد
شد و توی سالن انتظار نشست، نگاهی به ساعتش انداخت،
ساعت از سه گذشته بود و این یعنی پروازش تا االن نشسته
بود، به سمت زنی که کنارش نشسته بود برگشت و گفت:
_ ببخشید پرواز مارسی سئول کی میشینه ؟
زن با تعجب نگاهش کرد و گفت:
_ ده دقیقه پیش نشسته، مسافرا احتماال االن رفتن واسه
تحویل بارش...
بدون گوش دادن به بقیه ی حرفهای زن بلند شد و به سمت
تحویل بار رفت، جمعیت زیادی منتظر ایستاده بودن و هر
کسی منتظر چمدون خودش بود. با دقت نگاهی به همه ی
آدمها انداخت اما نتیجه ای نداشت. آروم زیر لب گفت:
_ چطوری بشناسمش؟
برای یک لحظه چشمش به پسر جوانی خورد که عینک گردی
به صورتش زده بود و چمدونش رو برمیداشت، ممکن بود
جونگکوک باشه... به هر حال بعد از بلوغ چهره ی هر کسی
تغییر میکرد، به پاهاش قدرت داد و با قدم های بلند به سمتش
رفت چیزی به رسیدن بهش نمونده بود که فردی با شدت
بهش برخورد کرد. پاش به پای تهیونگ گیر کرد و چیزی به
افتادنش نمونده بود که دست تهیونگ دور بازوش حلقه شد و
بغلش کرد. پسر با تعجب بهش زل زده بود، به سختی نگاهش
میکرد عینکش از چشمهاش افتاده بود و مطمئنا بدون عینک
کامال تار میدید با تته پته ازش جدا شد و نگاهی به اطراف
انداخت تا عینکش رو پیدا کنه اما موفق نشد، تهیونگ که
عینک رو دقیقا پیش پاش پیدا کرده بود به سمتش رفت و
عینک رو روی صورتش گذاشت. پسر که خجالتی به نظر
میرسید آروم سرش رو بلند کرد و نگاهش کرد، ضربان قلب هر
دو به شدت باال رفته بود...
شاید باال رفتن ضربان قلب فقط برای عشق نیست... گاهی
غریبه ی آشنایی باعث ضربان قلب میشه.
_ جونگکوک؟
در حالی که نمیتونست نگاهش رو از چهره ی تهیونگ بگیره،
دسته ی چمدونش رو گرفت و گفت:
_ س...سالم.
تهیونگ به پسری که چند لحظه پیش با جونگکوک اشتباه
گرفته بود خیره شد. اونها به هیچ وجه شبیه به هم نبودن، با
بهت به سمت جونگکوک برگشت:
_شما... تهیونگی درسته؟
به چشمهای درشتش خیره شد، تغییر کرده بود؛ خبری از اون
پسر بچه ی شیطون نبود. پسری که جلوش بود فرق داشت و
این و از لحن آروم صداش میشد، تشخیص داد. صورتش سفید
بود و قدش بلند شده بود، شاید یک یا دو سانت از تهیونگ
کوتاه تر بود، عینکش هنوز هم به صورتش میومد ولی مشخص
۲.۹k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.