سیاه و سفید(پارت10)
دازای:کیو میکشی عنتر اقا
ورلاین:توی اشغالو
دازای:تو گوه میخوری زورت به من نمیرسه
یهو ورلاین با جاذبه بهش حمله کرد اما دازای حتی ذره ای اسیب ندید
دازای:قدرتات رو من جواب نمیده اشغال
ورلاین:نمیزارم دستت به داداشم برسه
دازای:اون تا ابد برای منه
بعد دازای تا سر حد مرگ ورلاینو زد و بعد یه لگد زد که ورلاین دو متر اونور تر افتاد
چویا:بسه بس کنید
اما کسی به حرف چویا گوش نمیداد
دازای همینطور داشت به ورلاین لگد میزد که یهو ورلاین یه پای دازایو گرفتو پرتش کرد اونور
دازای:اخی کوچولو تنها دفاعت اینه
بعد ورلاین عصبانی تر شدو یه لگد زد تو صورت دازای
چویا:داداش بسه لطفا
دازای:تو…..نمیتونی………..شکستم بدی
ورلاین:دهنتو ببند
و دوباره به دازای لگد زد
دازای:تو…….ضعیفی
ورلاین هرلحظه عصابش سگی تر میشد
ورلاین:اون داداش منه
چویا دیگه تحمل نداشت
چویا:تو هیچ وقت داداش من نبودی ازت متنفرم من دازایو بیتر از تو دوس دارم(دادی زد که ستونا لرزید)
همینطور که ورلاین حواسش پرت چویا بود دازای یه لگد به ورلاین زد که پنج کیلومتر اونورتر افتاد
ولی خداروشکرورلاین دیگه برنگشت
چویا شروع کرد گریه کردن
چویا:چرا اون انقد احمق و اشغاله
دازای کنار چویا نشستو بغلش کرد
دازای:اروم باش نیازی به گریه نیس
چویا:بچه بود فک میکردم بهترین داداش دنیاس بزرگ تر شدم به چشم دوست دیدمش بعدش دشمنم
دازای:نگران نباش اون نمیتونه کاری کنه
چویا یه نگا به دازای کرد دید سر تا پاش خونیه
چویا:دازای خوبی نگا کن صورتت پر خونه
دازای:چیزی نیس
بعد دازای یه لبخند به چویا زد که ینی همه چیز مرتبه
چویا:نباید صورتتو بشوری
دازای:میشورم نگران نباش
بعد دازای رفت صورتشو شستو لباساشو عوض کرد
چویا:خداروشکر همه چیز درست شد
دازای:اره
اتسوشی:ما اومدیم
دازای:خوش اومدید
اکوتاگاوا:ما نبودیم چه خبر شد
چویا و دازای یه نگا بهم کردنو لبخند زدن
دازای:هیچی
اتسوشی:چرا چویا گریه کرده
چویا:من گریه نکردم
اتسوشی:چرا کردی
چویا:میزنم پدر پدرسگتو در میارما
اتسوشی:به پدر مرحوم من چیکار داری اخه
چویا:وایسا ببینم اگه من سر به تنت بزارم اسمم چویا نیس
دازای:پس از این به بعد هویج صدات میکنیم
چویا:ببند
دازای:نمیبندم
اکوتاگاوا:اسکلید دیگه چیکار کنم
اتسوشی:راستی از داداش گلت چه خبر قرار بود بیاد
چویا پیشونیشو تکیه داد به دستش
چویا:نگو که دلم خونه
دازای یه خنده اروم کرد
چویا:درد
دازای:مرض
چویا:کوفت
دازای:زهرمار
چویا:گمشو
دازای:باشه بای بای
چویا:عه اقا غلط کردم
دازای:میدونستم دوسم داری
چویا:ندارم
قیافه ی دازای🥺
چویا:نظرم عوض نمیشه
دازای:من عوضش میکنم
چویا:اگه تونستی بکن
دازای:…
چنتا غریبه ریختن تو اتاقشون
اتسوشی:گوه خوردم جوابه
یهو همشونو کردن تو کیسه و بردن
ناشناس:…
ورلاین:توی اشغالو
دازای:تو گوه میخوری زورت به من نمیرسه
یهو ورلاین با جاذبه بهش حمله کرد اما دازای حتی ذره ای اسیب ندید
دازای:قدرتات رو من جواب نمیده اشغال
ورلاین:نمیزارم دستت به داداشم برسه
دازای:اون تا ابد برای منه
بعد دازای تا سر حد مرگ ورلاینو زد و بعد یه لگد زد که ورلاین دو متر اونور تر افتاد
چویا:بسه بس کنید
اما کسی به حرف چویا گوش نمیداد
دازای همینطور داشت به ورلاین لگد میزد که یهو ورلاین یه پای دازایو گرفتو پرتش کرد اونور
دازای:اخی کوچولو تنها دفاعت اینه
بعد ورلاین عصبانی تر شدو یه لگد زد تو صورت دازای
چویا:داداش بسه لطفا
دازای:تو…..نمیتونی………..شکستم بدی
ورلاین:دهنتو ببند
و دوباره به دازای لگد زد
دازای:تو…….ضعیفی
ورلاین هرلحظه عصابش سگی تر میشد
ورلاین:اون داداش منه
چویا دیگه تحمل نداشت
چویا:تو هیچ وقت داداش من نبودی ازت متنفرم من دازایو بیتر از تو دوس دارم(دادی زد که ستونا لرزید)
همینطور که ورلاین حواسش پرت چویا بود دازای یه لگد به ورلاین زد که پنج کیلومتر اونورتر افتاد
ولی خداروشکرورلاین دیگه برنگشت
چویا شروع کرد گریه کردن
چویا:چرا اون انقد احمق و اشغاله
دازای کنار چویا نشستو بغلش کرد
دازای:اروم باش نیازی به گریه نیس
چویا:بچه بود فک میکردم بهترین داداش دنیاس بزرگ تر شدم به چشم دوست دیدمش بعدش دشمنم
دازای:نگران نباش اون نمیتونه کاری کنه
چویا یه نگا به دازای کرد دید سر تا پاش خونیه
چویا:دازای خوبی نگا کن صورتت پر خونه
دازای:چیزی نیس
بعد دازای یه لبخند به چویا زد که ینی همه چیز مرتبه
چویا:نباید صورتتو بشوری
دازای:میشورم نگران نباش
بعد دازای رفت صورتشو شستو لباساشو عوض کرد
چویا:خداروشکر همه چیز درست شد
دازای:اره
اتسوشی:ما اومدیم
دازای:خوش اومدید
اکوتاگاوا:ما نبودیم چه خبر شد
چویا و دازای یه نگا بهم کردنو لبخند زدن
دازای:هیچی
اتسوشی:چرا چویا گریه کرده
چویا:من گریه نکردم
اتسوشی:چرا کردی
چویا:میزنم پدر پدرسگتو در میارما
اتسوشی:به پدر مرحوم من چیکار داری اخه
چویا:وایسا ببینم اگه من سر به تنت بزارم اسمم چویا نیس
دازای:پس از این به بعد هویج صدات میکنیم
چویا:ببند
دازای:نمیبندم
اکوتاگاوا:اسکلید دیگه چیکار کنم
اتسوشی:راستی از داداش گلت چه خبر قرار بود بیاد
چویا پیشونیشو تکیه داد به دستش
چویا:نگو که دلم خونه
دازای یه خنده اروم کرد
چویا:درد
دازای:مرض
چویا:کوفت
دازای:زهرمار
چویا:گمشو
دازای:باشه بای بای
چویا:عه اقا غلط کردم
دازای:میدونستم دوسم داری
چویا:ندارم
قیافه ی دازای🥺
چویا:نظرم عوض نمیشه
دازای:من عوضش میکنم
چویا:اگه تونستی بکن
دازای:…
چنتا غریبه ریختن تو اتاقشون
اتسوشی:گوه خوردم جوابه
یهو همشونو کردن تو کیسه و بردن
ناشناس:…
۲.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.