MY KILLER P: 5
با صدای زنگ، نامجون و جونگ کوک دوباره به سمت کلاس برگشتن. نامجون با دیدن یونگی دستش را بالا اورد ولی یونگی بی اهمیت از کنارش رد شد. نامجون دستش را مشت کرد و روی میز گذاشت.خیلی عجیب نبود، یونگی معمولا از این کار ها خوشش نمیومد. سرش را چرخاند. با چشماش حرکات یونگی رو اسکن میکرد. بعد از قفل شدن دستای یونگی تو هم و خوابیدنش روی میز مطمئن شد اتفاقی افتاده. کمی به جلو خم شد و خودش رو به گوش تهیونگ رسوند
_تهیونگ چیشده؟ به نظر بی اعصاب میاد...
_هیچی!
از جواب تند و تیز تهیونگ کمی برش خورد ولی دوباره به عقب خم شد. سرش را کج کرد و به یونگی اخر کلاس زل زد. بین اون و تهیونگ چه گفت و گویی رد و بدل شد؟
با ورود نابجای معلم، به سمت تخته برگشت و دفترش رو باز کرد. افکارش را در اتاق ذهنش قفل کرد تا بعد زنگ کلاس بهش بپردازه..
.
.
.
نمیدونست چرا انقدر از این درس ها نفرت داره. ولی میدونست خیلی عجیبه که از روز اول برای رسیدن پایان سال تحصیلی ارزو میکنه. با صدای زنگ استراحت، حکم نجات جونگ کوک صادر شد. کتابش را به زیر میز هل داد. با هیجان به سمت کناریش چرخید.
_افتخار میدی امروز باهاتون ناهار بخورم مستر جیمین؟
جیمن با تعجب به چهره کوک زل زد. با کف دستش ضربه ای به سر او زد
_تو واقعا یه چی زدیا!
جونگ کوک زبونش رو بیرون اورد و چشماش رو چپ کرد
_تو با یه دیوونه همسایه شدی!
جیمین از کار های کوک به خنده افتاد.
_بیا بریم دیوونه! من خیلی گشنمه.
_فقط، قبلش باید با یکی اشنات کنم..
جونگ کوک با چشمانی کنجکاو، مثل شکارچی به دنبال شکارش در بین علف زار، به دنبال نامجون گشت. طولی نکشید که در بین انبوهی از دخترای عاشق پیداش کرد.
_نامجوناااااااا!!!!!!!
با صدای داد کوک، نامجون از حصار دخترا بیرون زد و به سمت اخر کلاس رفت
_بله؟
جونگ کوک با دست به جیمین اشاره کرد
_معرفی میکنم، همسایه جذابم، جیمین!
جیمین که انگار کمی معذب شده بود، دستش را دراز کرد.
_نامجون ام، از اشنایی باهات خوشبختم.
نامجون متقابلا دست جیمین رو گرفت.
_من خیلیی گشنمه. نامجونا، تو با جیمین میری برای منم ناهار بگیری؟ باید برم جایی..
_کجا؟
_خونم..
_منظورت تیمارستانه؟
پوکر فیس به جیمین زل زد. ابرو هاش رو بالا داد
_چقدر باهوشی تو!!
به سمت در رفت و با رفتن به سمت راهرو کتابخانه، نامجون سمت جیمین برگشت
_فکرکنم علاقه زیادی به کتاب ها داره...
_تهیونگ چیشده؟ به نظر بی اعصاب میاد...
_هیچی!
از جواب تند و تیز تهیونگ کمی برش خورد ولی دوباره به عقب خم شد. سرش را کج کرد و به یونگی اخر کلاس زل زد. بین اون و تهیونگ چه گفت و گویی رد و بدل شد؟
با ورود نابجای معلم، به سمت تخته برگشت و دفترش رو باز کرد. افکارش را در اتاق ذهنش قفل کرد تا بعد زنگ کلاس بهش بپردازه..
.
.
.
نمیدونست چرا انقدر از این درس ها نفرت داره. ولی میدونست خیلی عجیبه که از روز اول برای رسیدن پایان سال تحصیلی ارزو میکنه. با صدای زنگ استراحت، حکم نجات جونگ کوک صادر شد. کتابش را به زیر میز هل داد. با هیجان به سمت کناریش چرخید.
_افتخار میدی امروز باهاتون ناهار بخورم مستر جیمین؟
جیمن با تعجب به چهره کوک زل زد. با کف دستش ضربه ای به سر او زد
_تو واقعا یه چی زدیا!
جونگ کوک زبونش رو بیرون اورد و چشماش رو چپ کرد
_تو با یه دیوونه همسایه شدی!
جیمین از کار های کوک به خنده افتاد.
_بیا بریم دیوونه! من خیلی گشنمه.
_فقط، قبلش باید با یکی اشنات کنم..
جونگ کوک با چشمانی کنجکاو، مثل شکارچی به دنبال شکارش در بین علف زار، به دنبال نامجون گشت. طولی نکشید که در بین انبوهی از دخترای عاشق پیداش کرد.
_نامجوناااااااا!!!!!!!
با صدای داد کوک، نامجون از حصار دخترا بیرون زد و به سمت اخر کلاس رفت
_بله؟
جونگ کوک با دست به جیمین اشاره کرد
_معرفی میکنم، همسایه جذابم، جیمین!
جیمین که انگار کمی معذب شده بود، دستش را دراز کرد.
_نامجون ام، از اشنایی باهات خوشبختم.
نامجون متقابلا دست جیمین رو گرفت.
_من خیلیی گشنمه. نامجونا، تو با جیمین میری برای منم ناهار بگیری؟ باید برم جایی..
_کجا؟
_خونم..
_منظورت تیمارستانه؟
پوکر فیس به جیمین زل زد. ابرو هاش رو بالا داد
_چقدر باهوشی تو!!
به سمت در رفت و با رفتن به سمت راهرو کتابخانه، نامجون سمت جیمین برگشت
_فکرکنم علاقه زیادی به کتاب ها داره...
۹.۲k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.