انتقام! p ²
.
.
.
درسته... کیم نیروی زیادی نداشت..
نامجون نمیتونست درست نفس بکشه..
دستا و پاهاش خونی بود..
ا.ت جلوش ظاهر شد..
ا.ت: هه.. کیم عوضی! فک کردی راحت ازت میگذرم...؟(بلند)
تهیونگ هم اومد کنارش...
تهیونگ: ا.تتتت.. کارت درست نیستتت
تهیونگ رفیق صمیمی ا.ت که از همه چی خبر داشت،
و جلوی مرگ نانجون رو تا حدی گرفته بود.
ا.ت: جواب بده! معنی کار پدرتچی بود چرا مجبورش کردی؟!(داد)
نامجون کا...کار ممن ننبود.(ضعیف)
ا.ت: این ویدیو چی میگه؟
نامجون به گوشی تو دست ا.تنگاه کرد
یه ویدیو آورد که بچگی نامجون بود ...
صورتش خونی بود و بدنش کبود!
که صدای ینفر اومد که داد میزد: زود باش پسره هرزه
(هرزه خودتی و جد و آبادت!😂🗿)
بگو دیگه!
نامجون اروم و با صدای لرزون گفت: من پپدرم ر رو مجبور کردم.. خ خانوادت رو ب بکشه..(و سیاهی..)
نامجون یاد اون خاطره افتاد..
مجبورش کرده بودن..
نامی: ممن رو...(بیهوش شد)
ا.ت: ببریدش!
نامجون توی اتاق خالی بیدار شد...
کلی وسایل شکنجه دور ورش بودن..
دست و پاهاش به صندلی بسته بود..
هیچ جونی نداشت... هیچی!
فقط به ا.ت فکر میکرد...
ک یهو در با شتاب باز شد و
ا.ت وارد اتاق شد!(حلال زاده😂)
قیافه نامی خیلی برای ا.ت اشنا بود..
انکار وقتی بچه بوده باهاش بوده...
ا.ت: کیم نامجون! باید تقاص پدرت رو پس بدی!
نامجون: ا ا.تت این کارو نکننن
ک یهو تهیونگ وارد اتاق شد و داد زد:
کیم سه بینننننن!(جلو دهنش رو گرفت )
ریدم!(اروم)
ا.ت: سسه بین؟ همبازی ب بچگیم؟؟؟
تو... تهیونگ چی گفتیییی
تهیونگ: غلط خوردم... (فرار کرد)
ا.ت: ت تو سه بینییییی! عشق بچگیممممم
نامی:(هنگ کرد..) عشق بچگیم؟
ا.ت : آرههههه
.
.
.
شرایط:
گفته باشم این یه فیک طولانی نیست و چند پارتیه...
۶ لایک.
۶ کامنت.
.
.
درسته... کیم نیروی زیادی نداشت..
نامجون نمیتونست درست نفس بکشه..
دستا و پاهاش خونی بود..
ا.ت جلوش ظاهر شد..
ا.ت: هه.. کیم عوضی! فک کردی راحت ازت میگذرم...؟(بلند)
تهیونگ هم اومد کنارش...
تهیونگ: ا.تتتت.. کارت درست نیستتت
تهیونگ رفیق صمیمی ا.ت که از همه چی خبر داشت،
و جلوی مرگ نانجون رو تا حدی گرفته بود.
ا.ت: جواب بده! معنی کار پدرتچی بود چرا مجبورش کردی؟!(داد)
نامجون کا...کار ممن ننبود.(ضعیف)
ا.ت: این ویدیو چی میگه؟
نامجون به گوشی تو دست ا.تنگاه کرد
یه ویدیو آورد که بچگی نامجون بود ...
صورتش خونی بود و بدنش کبود!
که صدای ینفر اومد که داد میزد: زود باش پسره هرزه
(هرزه خودتی و جد و آبادت!😂🗿)
بگو دیگه!
نامجون اروم و با صدای لرزون گفت: من پپدرم ر رو مجبور کردم.. خ خانوادت رو ب بکشه..(و سیاهی..)
نامجون یاد اون خاطره افتاد..
مجبورش کرده بودن..
نامی: ممن رو...(بیهوش شد)
ا.ت: ببریدش!
نامجون توی اتاق خالی بیدار شد...
کلی وسایل شکنجه دور ورش بودن..
دست و پاهاش به صندلی بسته بود..
هیچ جونی نداشت... هیچی!
فقط به ا.ت فکر میکرد...
ک یهو در با شتاب باز شد و
ا.ت وارد اتاق شد!(حلال زاده😂)
قیافه نامی خیلی برای ا.ت اشنا بود..
انکار وقتی بچه بوده باهاش بوده...
ا.ت: کیم نامجون! باید تقاص پدرت رو پس بدی!
نامجون: ا ا.تت این کارو نکننن
ک یهو تهیونگ وارد اتاق شد و داد زد:
کیم سه بینننننن!(جلو دهنش رو گرفت )
ریدم!(اروم)
ا.ت: سسه بین؟ همبازی ب بچگیم؟؟؟
تو... تهیونگ چی گفتیییی
تهیونگ: غلط خوردم... (فرار کرد)
ا.ت: ت تو سه بینییییی! عشق بچگیممممم
نامی:(هنگ کرد..) عشق بچگیم؟
ا.ت : آرههههه
.
.
.
شرایط:
گفته باشم این یه فیک طولانی نیست و چند پارتیه...
۶ لایک.
۶ کامنت.
۳.۴k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.