اگر یک شب کنارش با دل آرام ننشینم...
اگر یک شب کنارش با دل آرام ننشینم...
مسکن های عالم هم نخواهند داد تسکینم...
به چشمان ضعیفم عاشقی خاصیتی داده ست...
که آنچه دیگران در او نمی بینند ، می بینم...
نمی فهمند جز در تنگ ماهی های اقیانوس...
که دور از چشمهایش من چرا اینقدر غمگینم...
تو مثل دشتی از گلهای حسرت مهربان هستی...
کنار چشمه هایت عصرها بابونه می چینم...
چه عصری میشود نان و پنیرو سبزی کوهی...
من و تو ، عطر چایی ، بعد... بالینم...
نمی خواهم به یادت باشم اما باز....
اما باز...
نگاه آرزومندم... سرازخواب سنگینم...
مسکن های عالم هم نخواهند داد تسکینم...
به چشمان ضعیفم عاشقی خاصیتی داده ست...
که آنچه دیگران در او نمی بینند ، می بینم...
نمی فهمند جز در تنگ ماهی های اقیانوس...
که دور از چشمهایش من چرا اینقدر غمگینم...
تو مثل دشتی از گلهای حسرت مهربان هستی...
کنار چشمه هایت عصرها بابونه می چینم...
چه عصری میشود نان و پنیرو سبزی کوهی...
من و تو ، عطر چایی ، بعد... بالینم...
نمی خواهم به یادت باشم اما باز....
اما باز...
نگاه آرزومندم... سرازخواب سنگینم...
۵۰۶
۰۱ اسفند ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.