name:they are my reasons part:4

نامجون: ا.ت...خوبی؟صدامو میشنوی؟هوم؟جاییت درد نمیکنه
ا.ت چشاش رو روی هم فشار داد و نامجون و هل داد
نامجون: فقط بهم بگو خوبی ا.ت( با بغض)
ا.ت شروع کرد به گریه کردن از جاش بلند شد لبهاشو از هم فاصله داد تا حرف بزنه اما چیزی شنیده نشد هر دو متعجب سکوت کرده بودن ا.ت داشت تلاش میکرد یه کلمه حرف بزنه اما هیچ فایده ای نداشت .با ترس روی زمین افتاد
نامجون: ا.ت...حرف بزن...خواهش میکنم...بگو من میشنوم
ا.ت دستشو روی گلوش گذاشت و فشار داد اما فقط صدای هق هقش میومد
نامجون: نه ا.ت خواهش میکنم حرف بزن(با گریه)
روی زمین نشست و دستای ا.ت و گرفت
ا.ت دستای نامجونو پس زد و یقه اش رو گرفت و اروم به سینه نامجون مشت میزد و گریه میکرد
نامجون سرشو انداخته بود پایین و فقط گریه میکرد
ا.ت دست از زدن نامجون برداشت و سرشو روی پای نامجون گذاشت و گریه میکرد
(شب)
ا.ت خواب بود ساعت دو بود و نامجون هنوز نمیتونست کاری که با ا.ت کرده و هضم کنه.تمام لحظاتی که ا.ت باهاش حرف میزد و به یاد میورد باورش نمیشد ارزوی اونو پوچ کرده بود
(فلش بک به شبی که توی شهربازی(
#bts
#بی_تی_اس
#جیمین
#نامجون
#ستاریو
#تک_پارتی
#فن_فیک
#جونگکوک
#تهیونگ
#یونگی