بیبی گرل من
#بیبی_گرل_من
Part9
با صدای ارومی گفت
هیونجین : رز..لطفا.. به کارامون دخالت نکن ...
خنده حرصی کردم
رز : من اصلا تورو نمیشناسم هیچیم نمیگی بزار من برم خونم..چرا وارد زندگیم شدی؟؟؟
کلافه دستشو روی موهاش کشید
هیونجین : چرا نمیفهمی؟ هروقت زمانش رسید بهت میگم..فقط یکم صبر کن
رز : من ميخوام برگردم خونم چرا نمیفهمی؟
اینبار اعصبانی شد و دستشو مشت کرد
و با صدای بلندی گفت : دارم بهت میگم نمیشهههه!
ازش ترسیدم بغض داشت خفم میکرد
هردو دستمو روی سینه های عضلانیش گذاشتم و به عقب هلش دادم
رز : برو بیرون...
انگار تازه متوجه شده بود که سرم داد کشید
بدون هیچ حرفی از اتاق رفت و درشو قفل کرد
خودمو رها کردم و نشستم
شروع به گریه کردن کردم
با صدای ارومی گریه میکردم تازه شب شده بود
روی زمین کاشی شده اتاق دراز کشیده بودم و به سقف زل زده بودم
رز : چرا انقدر این کسل کنندس..
یکی از بالشای روی تختو برداشتم و بغلش کردم چون گریه کرده بودم چشمام خسته شده بودن و به خواب ارومی رفتم..
ویو لینو :
بعد از اینکه از اتاق رز اومدیم بیرون رفتیم پیش بچه ها اتاق بازی
همینجوری حرف میزدیم که فلیکس علت اومدن رز رو پرسید
وقتی داشتم میگفتم سایه ای پشت در دیدم
از مدل نشستنش فهمیدم که اونه
آروم دستمو روی دهنم گذاشتم و علامت سکوت رو دادم
آروم به سمتش رفتم که دیدم همونه منتظره تا بقیه حرفمو بگم اصلا متوجه من نبود تا اینکه منو دید
از صورتش میشد فهمید که ترسیده بود
بعد از اینکه گیرش اوردیم و ازش سوال میپرسیدیم همش حواسم بهش بود تا وقتی که هیون بیاد
وقتی اومد صورت خسته ای داشت
و با دیدن رز که پیش ماعه یکم اعصبانی شد
البته حق داشت اون دختر زیادی زبون درازه
هیون مچشو گرفت و کشونده کشونده بردش منم از پشتشون رفتم
وارد اتاق رز شده بودند
منتظر بودم که بیاد بیرون
با صدای بلندش مواجه شدم..حتما بازم نمیتونه کنترلش کنه..
بعد اومد بیرون و درشو قفل کرد
به سمتش رفتم دستمو روی شونش گذاشتم
لینو : حالت خوبه؟
سرشو آروم تکون داد
لینو : معلومه که نیستی چیشده هیون؟
هیونجین : نميدونم احساس خستگی و ناراحتی دارم...این دختر هم همش لجبازی میکنه حیف دختر برادرمه وگرنه میکشتمش
لینو : تو...مطمئنی که میتونی از پسش بیای
هیونجین : هوم باید هرچی نباشه جایگاه اول بودنو بدست بيارم تا برادرم ببینه من..هم لیاقت بهترین جاهارو دارم
لینو : ما پشتتیم هرکاری از دستمون بر بیاد انجام میدیم
لبخندی بهم زد و منم متقابل بهش لبخندی زدم
به اتاق بازی رفتیم
و یکمی حرفای دوران قدیممون رو زدیم و از خاطره هامون تعریف کردیم
چون برف باریده بود و اینجا هم راه جنگل بود مجبور بودیم شبو هم اینجا بمونيم
به سالن پذیرایی رفتیم کنار هیونجین نشستم که اونم اومد متعجب از خدمت کارش پرسید
هیونجین : پس...رز کجاست
اجوما : رفتم ولی خانم خوابیده بود
هیونجین : مطمئنی؟
اجوما : بله آقا
هیونجین : ولی اون فقط یکم غذا خورده...
چانگبین: ولش کن...اصلا تو چرا نگرانشی؟!
هان : نکنه عاشق برادرزادت شدی هوانگگگ
هیون : هر هر هر زر نزنید غذاتونو بخورید
فلیکس : قراره شبو اینجا بمونیم؟
لینو : اگه هیون مشکلی نداشته باشه
هیون : باش، همتون تو یه اتاق بخوابید
سونگمین : اصلاا پاهای چانگبین هیونگ بوی گندیده میده
چانگبین : بوی پاهای خودته
فلیکس : از دلت میاد ما هفت نفر بهترین دوستات جای تنگ بخوابیم
هیون : آیشش چیه نکنه همتون اتاق میخواید؟
هممون با خنده سرمونو تکون دادیم
هیون : ببینم چی ميشه...
Part9
با صدای ارومی گفت
هیونجین : رز..لطفا.. به کارامون دخالت نکن ...
خنده حرصی کردم
رز : من اصلا تورو نمیشناسم هیچیم نمیگی بزار من برم خونم..چرا وارد زندگیم شدی؟؟؟
کلافه دستشو روی موهاش کشید
هیونجین : چرا نمیفهمی؟ هروقت زمانش رسید بهت میگم..فقط یکم صبر کن
رز : من ميخوام برگردم خونم چرا نمیفهمی؟
اینبار اعصبانی شد و دستشو مشت کرد
و با صدای بلندی گفت : دارم بهت میگم نمیشهههه!
ازش ترسیدم بغض داشت خفم میکرد
هردو دستمو روی سینه های عضلانیش گذاشتم و به عقب هلش دادم
رز : برو بیرون...
انگار تازه متوجه شده بود که سرم داد کشید
بدون هیچ حرفی از اتاق رفت و درشو قفل کرد
خودمو رها کردم و نشستم
شروع به گریه کردن کردم
با صدای ارومی گریه میکردم تازه شب شده بود
روی زمین کاشی شده اتاق دراز کشیده بودم و به سقف زل زده بودم
رز : چرا انقدر این کسل کنندس..
یکی از بالشای روی تختو برداشتم و بغلش کردم چون گریه کرده بودم چشمام خسته شده بودن و به خواب ارومی رفتم..
ویو لینو :
بعد از اینکه از اتاق رز اومدیم بیرون رفتیم پیش بچه ها اتاق بازی
همینجوری حرف میزدیم که فلیکس علت اومدن رز رو پرسید
وقتی داشتم میگفتم سایه ای پشت در دیدم
از مدل نشستنش فهمیدم که اونه
آروم دستمو روی دهنم گذاشتم و علامت سکوت رو دادم
آروم به سمتش رفتم که دیدم همونه منتظره تا بقیه حرفمو بگم اصلا متوجه من نبود تا اینکه منو دید
از صورتش میشد فهمید که ترسیده بود
بعد از اینکه گیرش اوردیم و ازش سوال میپرسیدیم همش حواسم بهش بود تا وقتی که هیون بیاد
وقتی اومد صورت خسته ای داشت
و با دیدن رز که پیش ماعه یکم اعصبانی شد
البته حق داشت اون دختر زیادی زبون درازه
هیون مچشو گرفت و کشونده کشونده بردش منم از پشتشون رفتم
وارد اتاق رز شده بودند
منتظر بودم که بیاد بیرون
با صدای بلندش مواجه شدم..حتما بازم نمیتونه کنترلش کنه..
بعد اومد بیرون و درشو قفل کرد
به سمتش رفتم دستمو روی شونش گذاشتم
لینو : حالت خوبه؟
سرشو آروم تکون داد
لینو : معلومه که نیستی چیشده هیون؟
هیونجین : نميدونم احساس خستگی و ناراحتی دارم...این دختر هم همش لجبازی میکنه حیف دختر برادرمه وگرنه میکشتمش
لینو : تو...مطمئنی که میتونی از پسش بیای
هیونجین : هوم باید هرچی نباشه جایگاه اول بودنو بدست بيارم تا برادرم ببینه من..هم لیاقت بهترین جاهارو دارم
لینو : ما پشتتیم هرکاری از دستمون بر بیاد انجام میدیم
لبخندی بهم زد و منم متقابل بهش لبخندی زدم
به اتاق بازی رفتیم
و یکمی حرفای دوران قدیممون رو زدیم و از خاطره هامون تعریف کردیم
چون برف باریده بود و اینجا هم راه جنگل بود مجبور بودیم شبو هم اینجا بمونيم
به سالن پذیرایی رفتیم کنار هیونجین نشستم که اونم اومد متعجب از خدمت کارش پرسید
هیونجین : پس...رز کجاست
اجوما : رفتم ولی خانم خوابیده بود
هیونجین : مطمئنی؟
اجوما : بله آقا
هیونجین : ولی اون فقط یکم غذا خورده...
چانگبین: ولش کن...اصلا تو چرا نگرانشی؟!
هان : نکنه عاشق برادرزادت شدی هوانگگگ
هیون : هر هر هر زر نزنید غذاتونو بخورید
فلیکس : قراره شبو اینجا بمونیم؟
لینو : اگه هیون مشکلی نداشته باشه
هیون : باش، همتون تو یه اتاق بخوابید
سونگمین : اصلاا پاهای چانگبین هیونگ بوی گندیده میده
چانگبین : بوی پاهای خودته
فلیکس : از دلت میاد ما هفت نفر بهترین دوستات جای تنگ بخوابیم
هیون : آیشش چیه نکنه همتون اتاق میخواید؟
هممون با خنده سرمونو تکون دادیم
هیون : ببینم چی ميشه...
۹.۷k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.