jinus p35
" چرا باید بهت اعتماد کنم؟ هر چی نباشه زیر دست اون عوضی تعلیم دیدی " a,t
" من هیچی راجب تو بهش نگفته بودم و نخواهم گفت اما اینطوری نکن ، من از زندگی خودم خستم اما همچنان پشتت ایستادم تا بزاری کمکت کنم و هم خودم هم خودت و نجات بدم " jk
خندید و برگشت سمت در
" من به کمک تو احتیاجی ندارم ، هر کمکی باشه خودم از پسش بر میام " a,t
منتظر جواب نموند و دستگیره رو کشید ، نگاه نگران برادرش که دست روی قلب بی رمقش بود ات رو هم نگران کرد
" چی میگفت اون مرده ؟ از کجا میشناختیش؟؟" il sung
تا الان مخفی کرده بود از برادرش که این ۶ سال در حال تلاش برای انتقامه و در عرض چند دقیقه جئون خرابش کرده بود
" دیونه اس ، بعدا بهت میگم بیا لباساتو بپوش تا بریم خونه" a,t
نگاهش غمگین شد
" ببخشید که نیستم ازت مراقبت کنم ، تو همش درگیر منی و از کار و زندگیت میوفتی" il sung
شونه های لرزان برادرش رو گرفت و با لبخند عمیق توی چشمای قرمز پر از اشکش زل زد
" هی هی ، چرا اینطوریمیگی ناراحت میشما " a,t
ادامه داد
" من عاشقتم ، لازم باشه تا پای جهنمم باهاتم ، ما دوتا همون تام و جری هستیم که همیشه میخوایم سر به تن هم نباشه اما طاقت دوری و سختی همدیگه رو نداریم!" a,t
برق چشمای برادرش از ماهگرفتگی هم زیباتر بود ، خالص و از ته دل !
" بریم !" a,t
لباس خواب راحتی پوشید و مشغول آشپزی شد که دست های گرمی رو دور کمرش حس کرد
کم کم سرخ شد و با نشستن بینی برادرش روی گردن لختش تنش مور مور شد
"چیکار میکنی اوپا؟" a,t
"مامان تمام زیباییش رو توی تو جا گذاشته!" il sung
لبخند روی لبش نشست و آروم برگشت سمتش
" جدی ؟" a,t
خندید و پیشونی سفید خواهرش رو بوسید
" اوهوم ، جدی جدی ! " il sung
پایین اومد و گردنش رو بوسید که هین آروم کشید
" یادته بابا اینطوری بوست میکرد؟ عاشق عطر تنت بود و اون موقع حسودیم میشد . حالا میفهمم چرا انقدر عطر تنت بو میکرد " il sung
با خنده شونه های بزرگش رو گرفت
" یا نکن قلقلکم میشه" a,t
" قلقلک میشه یا خجالت میکشی؟" il sung
آروم لب باز کرد
" هر دو "a,t
خندید و تن کوچولوی خواهرش رو بغل کرد
" من هیچی راجب تو بهش نگفته بودم و نخواهم گفت اما اینطوری نکن ، من از زندگی خودم خستم اما همچنان پشتت ایستادم تا بزاری کمکت کنم و هم خودم هم خودت و نجات بدم " jk
خندید و برگشت سمت در
" من به کمک تو احتیاجی ندارم ، هر کمکی باشه خودم از پسش بر میام " a,t
منتظر جواب نموند و دستگیره رو کشید ، نگاه نگران برادرش که دست روی قلب بی رمقش بود ات رو هم نگران کرد
" چی میگفت اون مرده ؟ از کجا میشناختیش؟؟" il sung
تا الان مخفی کرده بود از برادرش که این ۶ سال در حال تلاش برای انتقامه و در عرض چند دقیقه جئون خرابش کرده بود
" دیونه اس ، بعدا بهت میگم بیا لباساتو بپوش تا بریم خونه" a,t
نگاهش غمگین شد
" ببخشید که نیستم ازت مراقبت کنم ، تو همش درگیر منی و از کار و زندگیت میوفتی" il sung
شونه های لرزان برادرش رو گرفت و با لبخند عمیق توی چشمای قرمز پر از اشکش زل زد
" هی هی ، چرا اینطوریمیگی ناراحت میشما " a,t
ادامه داد
" من عاشقتم ، لازم باشه تا پای جهنمم باهاتم ، ما دوتا همون تام و جری هستیم که همیشه میخوایم سر به تن هم نباشه اما طاقت دوری و سختی همدیگه رو نداریم!" a,t
برق چشمای برادرش از ماهگرفتگی هم زیباتر بود ، خالص و از ته دل !
" بریم !" a,t
لباس خواب راحتی پوشید و مشغول آشپزی شد که دست های گرمی رو دور کمرش حس کرد
کم کم سرخ شد و با نشستن بینی برادرش روی گردن لختش تنش مور مور شد
"چیکار میکنی اوپا؟" a,t
"مامان تمام زیباییش رو توی تو جا گذاشته!" il sung
لبخند روی لبش نشست و آروم برگشت سمتش
" جدی ؟" a,t
خندید و پیشونی سفید خواهرش رو بوسید
" اوهوم ، جدی جدی ! " il sung
پایین اومد و گردنش رو بوسید که هین آروم کشید
" یادته بابا اینطوری بوست میکرد؟ عاشق عطر تنت بود و اون موقع حسودیم میشد . حالا میفهمم چرا انقدر عطر تنت بو میکرد " il sung
با خنده شونه های بزرگش رو گرفت
" یا نکن قلقلکم میشه" a,t
" قلقلک میشه یا خجالت میکشی؟" il sung
آروم لب باز کرد
" هر دو "a,t
خندید و تن کوچولوی خواهرش رو بغل کرد
۳۹.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.