تلافی
نام رمان ؟تلافی
(ارسلان )
دیشب بعد از شهر بازی اون اتفاق ها شام خوردم و بعد رفتم اتاقم و خوابیدم.
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم دست صورتم رو شستم و لباس هام رو پوشیدم و رفتم پایین یکم موندم که بچه ها اومدن محراب جلوی پام نگه داشت و گفت (محراب)سلام داداش بپر بالا که دیره .
یک لبخند زدم و گفتم (من)سلام بر روی چشم.
رفتم تو ماشین راه افتاد رفتیم سمت دانشگاه یک آهنگ قشنگ گذاشت که کل راه رو با اون آهنگ سر کردیم رسیدیم محراب تو پارکینگ پارک کرد و رفتیم مستقیم تو کلاس اول من رد شدم که یک سطل آب خالی شد رو سرم برگشتم که دیدم دیاناه کلاس منفجر شد از خنده عجبا از دست این دختر من با عصبانیت گفتم (من)چرا این کار رو کردی (دیانا )گفتم تلافی میکنم.
و از جام رد شد که پام رو دراز کردم با مخ خرد زمین بعد گفتم (من)حالا نیاز نیست واسی معضرت خواهی پام رو بوس کنی (دینا )ه کور خوندی.
با پاش زد به پام خیلی بد زد بود به زانو خودش سری بلند شد و رفت سر جاش منم بلند شم میخواستم برم که استاد اومد و گفت (استاد)کجا با این عجله مگه کلاس نیست بفرما داخل (من)آخه استاد لباسم خیسه.
(استاد)آخه آخه نکن برو تو.
منم چون مجبور بودم رفتم نشستم بعد از کلاس دیدم که دختر ها رفتن سمت بوفه ما هم وستشون رفتیم اونا سه تا قهوه سفارش دادن که متین گفت من بریم یک چیزی سفارش بدم ما جولی در موندیم متین سه تا چای گرفت و قبل اینکه بیاد این ور نیکا داشت قهوه میخورد یکی با دست زد زیر قهوش که همش ریخت روش اونم عصبی شد و قهوی دینا رو از دستش گرفت و خالی کرد رو پیرهن سفید متین که متین چرخید و چند لحظه چشم تو چشم شدن و بعد متین یک پوزخند زد و اومد سمت ما متین رفت تا یک آبی به پیراهنش بزنه تا از اون رنگ یکم در بیاد پشتش هم نیکا رفت و صورتش رو شست بعد هم رفتیم سر کلاس استاد وارد کلاس شد سلام کرد و رو به متین گفت (استاد)آقای متین مود جدید همه کلاس منفجر شدن از خنده که متین یک نگاهی به نیکا کرد و نیما هم زبون درازی کرد که متین گفت (متین)بعله استاد یک نفر دید سفیده با قهوه نقاشی کرد خوشگل بشه همه خندیدن استاد یک لبخند زد و درس رو شروع کرد بعد کلاس دختر ها سری رفتن بیرون که ما هم کمی بعد رفتیم رفتیم سمت ماشین که دیدم پر رنگ شده بعد مهشاد از پشت محراب گفت (مهشاد )تلافی لاستیک های ماشینم یک کارواش بری حله.
که محراب برگشت و مهشاد و دو دختر دیگه رفتن تو ماشین راه افتادن محراب گفت (محراب)دارم براتون تلافی میکنم (متین )اون که باش ولی الان ما رو ببر خونه خودت برو کارواش محراب باشی گفت و ما رو جولی در پیاده کردم کلید انداختم و رفتم تو خونه دیدم پانیذ داره فیلم کری نگاه میکنه عاشق این جور فیلم ها بود سری کنترل رو از رو میز برداشتم وا خواموش کردم که صدا جیقش بلند شد (پانیذ )خیلی خری گاو چه جای حساسش بود روشن کن بدو (من)بگیر خودت روشن کن پرت کردم سمتش و رفتم تو اتاقم لباسم رو اوز کردم و رفتم پایین و به پانیذ گفتم (من)مامان کجاست.
(پانیذ )رفته خرید.
(من)آهان غذا چی داریم.
(پانیذ )کوفت میخوری.
(من)خیلی پرو شدی.
و رفتم سر گاز که دیدم مامان واسم رو میز غذا گذاشته الاهی من فدای این مامان خوشگلم بشم و غذام رو خوردم و ظرف ها رو جم کردم و رفتم پیش پانیذ نشستم و گفتم (من)چه جور فیلمی هست حالا .(پانیذ )به تو چه فوضول خان
(من)عجبا.
و فیلم رو نگاه کردم بعد که تموم شد گفتم (من)یعنی تو هم با این فیلم های که نگاه میکنی لوس.
(پانیذ )گگگگگگگگگ
من زدم فوتبال.(پانیذ )اینا خوبه ۱۱نفر دونبال یک توپ میکنه خدا میدونه از این فوتبال چی به شما میرسه.
منم مثل خودش کردم و گفتم (من)گگگگگگگگگ
مامان از در وارد شد پانیذ رفت سمتش و وسایل رو ازش گرفت من یک سلام کردم که مامان با مهربانی جواب داد (مامان)سلام پسرم خوبی دانشگاه چطور بود.
با این کار های که امروز کرده بودیم با صدای بلند گفتم خوووووووب مامان یک لبخند زد و گفت غذا خوردی (پانیذ )بعله چه جورم.
(مامان)نوش جونش.
من یک زبون درازی کردم بهش که اونم گفت (پانیذ )باش مامان جان من برم تو اتاقم.
(مامان)برو عزیزم.
(من)منم اجازه میدم.
(پانیذ )کسی اجازه تو رو نخواست.
و مامان هم رفت آشپز خونه تا شام درست کنه من هم بعد از دیدن فوتبال از رو کاناپه بلند شدم و رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم و رفتم تو گوشی که ببینم چه خبره که هیچ خبری نبود واسی همین رفتم اینستا و همینجوری واسی خودم میچرخیدم که چشمام خسته شد و کوشیم رو خاموش کردم و خوابیدم .
پارت _۴
(ارسلان )
دیشب بعد از شهر بازی اون اتفاق ها شام خوردم و بعد رفتم اتاقم و خوابیدم.
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم دست صورتم رو شستم و لباس هام رو پوشیدم و رفتم پایین یکم موندم که بچه ها اومدن محراب جلوی پام نگه داشت و گفت (محراب)سلام داداش بپر بالا که دیره .
یک لبخند زدم و گفتم (من)سلام بر روی چشم.
رفتم تو ماشین راه افتاد رفتیم سمت دانشگاه یک آهنگ قشنگ گذاشت که کل راه رو با اون آهنگ سر کردیم رسیدیم محراب تو پارکینگ پارک کرد و رفتیم مستقیم تو کلاس اول من رد شدم که یک سطل آب خالی شد رو سرم برگشتم که دیدم دیاناه کلاس منفجر شد از خنده عجبا از دست این دختر من با عصبانیت گفتم (من)چرا این کار رو کردی (دیانا )گفتم تلافی میکنم.
و از جام رد شد که پام رو دراز کردم با مخ خرد زمین بعد گفتم (من)حالا نیاز نیست واسی معضرت خواهی پام رو بوس کنی (دینا )ه کور خوندی.
با پاش زد به پام خیلی بد زد بود به زانو خودش سری بلند شد و رفت سر جاش منم بلند شم میخواستم برم که استاد اومد و گفت (استاد)کجا با این عجله مگه کلاس نیست بفرما داخل (من)آخه استاد لباسم خیسه.
(استاد)آخه آخه نکن برو تو.
منم چون مجبور بودم رفتم نشستم بعد از کلاس دیدم که دختر ها رفتن سمت بوفه ما هم وستشون رفتیم اونا سه تا قهوه سفارش دادن که متین گفت من بریم یک چیزی سفارش بدم ما جولی در موندیم متین سه تا چای گرفت و قبل اینکه بیاد این ور نیکا داشت قهوه میخورد یکی با دست زد زیر قهوش که همش ریخت روش اونم عصبی شد و قهوی دینا رو از دستش گرفت و خالی کرد رو پیرهن سفید متین که متین چرخید و چند لحظه چشم تو چشم شدن و بعد متین یک پوزخند زد و اومد سمت ما متین رفت تا یک آبی به پیراهنش بزنه تا از اون رنگ یکم در بیاد پشتش هم نیکا رفت و صورتش رو شست بعد هم رفتیم سر کلاس استاد وارد کلاس شد سلام کرد و رو به متین گفت (استاد)آقای متین مود جدید همه کلاس منفجر شدن از خنده که متین یک نگاهی به نیکا کرد و نیما هم زبون درازی کرد که متین گفت (متین)بعله استاد یک نفر دید سفیده با قهوه نقاشی کرد خوشگل بشه همه خندیدن استاد یک لبخند زد و درس رو شروع کرد بعد کلاس دختر ها سری رفتن بیرون که ما هم کمی بعد رفتیم رفتیم سمت ماشین که دیدم پر رنگ شده بعد مهشاد از پشت محراب گفت (مهشاد )تلافی لاستیک های ماشینم یک کارواش بری حله.
که محراب برگشت و مهشاد و دو دختر دیگه رفتن تو ماشین راه افتادن محراب گفت (محراب)دارم براتون تلافی میکنم (متین )اون که باش ولی الان ما رو ببر خونه خودت برو کارواش محراب باشی گفت و ما رو جولی در پیاده کردم کلید انداختم و رفتم تو خونه دیدم پانیذ داره فیلم کری نگاه میکنه عاشق این جور فیلم ها بود سری کنترل رو از رو میز برداشتم وا خواموش کردم که صدا جیقش بلند شد (پانیذ )خیلی خری گاو چه جای حساسش بود روشن کن بدو (من)بگیر خودت روشن کن پرت کردم سمتش و رفتم تو اتاقم لباسم رو اوز کردم و رفتم پایین و به پانیذ گفتم (من)مامان کجاست.
(پانیذ )رفته خرید.
(من)آهان غذا چی داریم.
(پانیذ )کوفت میخوری.
(من)خیلی پرو شدی.
و رفتم سر گاز که دیدم مامان واسم رو میز غذا گذاشته الاهی من فدای این مامان خوشگلم بشم و غذام رو خوردم و ظرف ها رو جم کردم و رفتم پیش پانیذ نشستم و گفتم (من)چه جور فیلمی هست حالا .(پانیذ )به تو چه فوضول خان
(من)عجبا.
و فیلم رو نگاه کردم بعد که تموم شد گفتم (من)یعنی تو هم با این فیلم های که نگاه میکنی لوس.
(پانیذ )گگگگگگگگگ
من زدم فوتبال.(پانیذ )اینا خوبه ۱۱نفر دونبال یک توپ میکنه خدا میدونه از این فوتبال چی به شما میرسه.
منم مثل خودش کردم و گفتم (من)گگگگگگگگگ
مامان از در وارد شد پانیذ رفت سمتش و وسایل رو ازش گرفت من یک سلام کردم که مامان با مهربانی جواب داد (مامان)سلام پسرم خوبی دانشگاه چطور بود.
با این کار های که امروز کرده بودیم با صدای بلند گفتم خوووووووب مامان یک لبخند زد و گفت غذا خوردی (پانیذ )بعله چه جورم.
(مامان)نوش جونش.
من یک زبون درازی کردم بهش که اونم گفت (پانیذ )باش مامان جان من برم تو اتاقم.
(مامان)برو عزیزم.
(من)منم اجازه میدم.
(پانیذ )کسی اجازه تو رو نخواست.
و مامان هم رفت آشپز خونه تا شام درست کنه من هم بعد از دیدن فوتبال از رو کاناپه بلند شدم و رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم و رفتم تو گوشی که ببینم چه خبره که هیچ خبری نبود واسی همین رفتم اینستا و همینجوری واسی خودم میچرخیدم که چشمام خسته شد و کوشیم رو خاموش کردم و خوابیدم .
پارت _۴
۶.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.