شاگرد عاشق🖤
شاگرد عاشق🖤
ا/ت: جیسونننن جیسووووون این پسره کیه اینجا جلویه در
جیسون:خانوم این همون پسرست کلفت جدیده دنبال سر پناه بود آوردمش گفتم شاید بتونید بهش جا بدید بمونه
ا/ت: چند سالشه؟؟
جیسون:نمیدونم
ا/ت:هوی فسقلی چند سالته
....:هیجده هیجده سالمه
ا/ت:وقتی چشماش رو دیدم یاده خودم افتادم همون اندازه بزرگ ولی از درون خالی سیاهی چشماش مثله سیاهی شب بود
رو پاهام نشستم
اسمت چیه
....:جونگ کوک
ا/ت: خیلی خوب بیا تو
جیسون اتاق نقاشی هام رو تازه خالی کردم و نمیخوام ببرش اونجا بهش بگو با وسایلی که هست برایه خودش یه جایی درست کنه
جیسون: چشم بانو
خوب جونگ کوک اینجاست یه سری وسیله هست چیزی خواستی بهم بگو برات بیارم
جونگ کوک:ممنونم.. شما منو از سرمایه بیرون نجات دادید
جیسون: چی شد چرا بیرون بودی؟؟
جونگ کوک: هشت ساله تو خیابونام
جیسون:دوس داری تعریف کنی؟؟
جونگ کوک: راستش نه با یادآوریشون تنم میلرزه
جیسون: باشه موفق باشی
جونگ کوک: من جونگ کوکم جئون جونگ کوک پسری که پدرش اون از خونه انداخت بیرون و مادرش با بیرحمی کشت هشت ساله تویه کوچه خیابون با تیغ زدن جیب ملت و با لباسایه مردم گذروندم رفیقام موش ها و چاله چوله هایه خیابون بود رفتم جلو آینه به خودم نگاه کردم خار و ذلیل بودم بدبخت تر از همه آرزویه داشتن یه سرپناه که امروز به حقیقت پیوست برام مهم نبود که چی هست و چی نیس فقط خوشحال بودم برام مهم نیس باهام میخوان چیکار بکنن باید ازشون ممنوندار باشم که منو پناه دادن
رو زمین نشستم و زانو هام رو بغل کردن به سه کنج دیوار تکیه دادم و خوابیدم
ا/ت: پاشدم برم ببینم داره چیکارمیکنه دیدم خوابیده آروم درو بستم
من ا/ت هستم منم مثله جونگ کوک یه خانومی بهم پناه داد و منو به اینجا رسوند الان بزرگترین بنده مافیا جهان رو دارم ولی چرا این پسر منو انقدر یاده خودم مینداخت
جیسووووون جیسووووون
جیسون: بله بانو
ا/ت:برو بیرون یه ذره براش لباس بگیر کمه کمش ۲۰ دست باشه همه چی بگیر براش و همین طور وقت آرایشگاه موهاش رو درست کنن
جیسون: بانو شما به کسی محبت نمیکنید عجیبه
ا/ت: جیسون تو که منو میشناسی از بچگی پیشه ننه خاتون بودیم منم مثله این پسر بودم یادت رفت؟؟ولی خاتون چقدر هوام رو داشت منم میتونم خوبی کنم بالاخره دست پرورده همونم
ولی فرقه چشمام با من خیلیه توش انتقام و خشمه ولی ماله من درماندگی بود پدرم معتاد بود و مادر هم نداشتم من اومدم بچه تر بودم این فرقش چیه نمیدونم
جیسون: نمیدونم بانو
ا/ت:میشه بانو نگییی این ماله بقیس تو خودی
جیسون:باشه ا/ت
ا/ت: آفرین زودباش برو
جیسون: باشه
ا/ت:رفتم دره اتاق دیدم چشماش اشکیه به جلوش داره نگاه میکنه
جونگ کوک؟؟
پارت اول🖤
ا/ت: جیسونننن جیسووووون این پسره کیه اینجا جلویه در
جیسون:خانوم این همون پسرست کلفت جدیده دنبال سر پناه بود آوردمش گفتم شاید بتونید بهش جا بدید بمونه
ا/ت: چند سالشه؟؟
جیسون:نمیدونم
ا/ت:هوی فسقلی چند سالته
....:هیجده هیجده سالمه
ا/ت:وقتی چشماش رو دیدم یاده خودم افتادم همون اندازه بزرگ ولی از درون خالی سیاهی چشماش مثله سیاهی شب بود
رو پاهام نشستم
اسمت چیه
....:جونگ کوک
ا/ت: خیلی خوب بیا تو
جیسون اتاق نقاشی هام رو تازه خالی کردم و نمیخوام ببرش اونجا بهش بگو با وسایلی که هست برایه خودش یه جایی درست کنه
جیسون: چشم بانو
خوب جونگ کوک اینجاست یه سری وسیله هست چیزی خواستی بهم بگو برات بیارم
جونگ کوک:ممنونم.. شما منو از سرمایه بیرون نجات دادید
جیسون: چی شد چرا بیرون بودی؟؟
جونگ کوک: هشت ساله تو خیابونام
جیسون:دوس داری تعریف کنی؟؟
جونگ کوک: راستش نه با یادآوریشون تنم میلرزه
جیسون: باشه موفق باشی
جونگ کوک: من جونگ کوکم جئون جونگ کوک پسری که پدرش اون از خونه انداخت بیرون و مادرش با بیرحمی کشت هشت ساله تویه کوچه خیابون با تیغ زدن جیب ملت و با لباسایه مردم گذروندم رفیقام موش ها و چاله چوله هایه خیابون بود رفتم جلو آینه به خودم نگاه کردم خار و ذلیل بودم بدبخت تر از همه آرزویه داشتن یه سرپناه که امروز به حقیقت پیوست برام مهم نبود که چی هست و چی نیس فقط خوشحال بودم برام مهم نیس باهام میخوان چیکار بکنن باید ازشون ممنوندار باشم که منو پناه دادن
رو زمین نشستم و زانو هام رو بغل کردن به سه کنج دیوار تکیه دادم و خوابیدم
ا/ت: پاشدم برم ببینم داره چیکارمیکنه دیدم خوابیده آروم درو بستم
من ا/ت هستم منم مثله جونگ کوک یه خانومی بهم پناه داد و منو به اینجا رسوند الان بزرگترین بنده مافیا جهان رو دارم ولی چرا این پسر منو انقدر یاده خودم مینداخت
جیسووووون جیسووووون
جیسون: بله بانو
ا/ت:برو بیرون یه ذره براش لباس بگیر کمه کمش ۲۰ دست باشه همه چی بگیر براش و همین طور وقت آرایشگاه موهاش رو درست کنن
جیسون: بانو شما به کسی محبت نمیکنید عجیبه
ا/ت: جیسون تو که منو میشناسی از بچگی پیشه ننه خاتون بودیم منم مثله این پسر بودم یادت رفت؟؟ولی خاتون چقدر هوام رو داشت منم میتونم خوبی کنم بالاخره دست پرورده همونم
ولی فرقه چشمام با من خیلیه توش انتقام و خشمه ولی ماله من درماندگی بود پدرم معتاد بود و مادر هم نداشتم من اومدم بچه تر بودم این فرقش چیه نمیدونم
جیسون: نمیدونم بانو
ا/ت:میشه بانو نگییی این ماله بقیس تو خودی
جیسون:باشه ا/ت
ا/ت: آفرین زودباش برو
جیسون: باشه
ا/ت:رفتم دره اتاق دیدم چشماش اشکیه به جلوش داره نگاه میکنه
جونگ کوک؟؟
پارت اول🖤
۶.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.