عشق دردسر ساز 2 پارت4
«خونه» *از زبان سیلویا*
من:عالیه حالا قدرتاتون چی هستن
ایمی:خب من روح رو میبینم تارو به گرگ سفید تبدیل میشه تارا(تاراتا رو تارا صدا میکنن)هم نامرئی میشه و هیمل سپر داره
من:خوبه پس شما تا یکماه دیگه اماده میشید شما به اون مدرسه میرید و نمرات خوب میگیرید به کوره شیطان نفوذ میکنید و برنده میشید
«فردا» *از زبان تارا*
ایمی اومد و همه چیزو گفت پس چون مامان باباهامون جاسوس بودن قرار بود 3 هفته دیگه که 6 سالمون میشه و مهدکودک هم تموم میشه بریم مسافرت
«1 ماه بعد» *از زبان ایمی*
وقت ماموریت شده بود که تارو گفت...
تارو:راستش من درباره ادن خوندم و فهمیدم اونجا خیلی باحاله ای کاش میشد بریم مدرسه
در همان لحظه تلفن مزاحم بابا زنگ خورد و...
لوید:فهمیدم
قطع کردن
لوید:خب ماموریت کنسله
همه باهم:اخخخخخخخ جوننمنمممممممی جونننممننننم
هیمل:پس بریم تا دیر نشده
«مدرسه» *از زبان ایمی*
همه معرفی شدن که مدیر گفت...
مدیر:از این به بعد مسابقاتی به اسم ابشار ماه ایجاد شده که هر مدرسه تیم خودش رو تشکیل میده و از امسال هم شروع میشه و تمامی اعضای تیم ها باید از سال اولی ها باشن که مسئول اونا اقای هندرسون هست
اقای هندرسون:خب بچه ها برای مشخص شدن تیم مدرسه ما شما به نیم های دو نفره تقسیم میشید بعد تیم ها به 3 دسته هر دسته مسابقات خودش رو داره 3 تیمی که برنده بشن گروه ما در مسابقات ابشار خواهند بود من فردا تیم هارو اعلام میکنم
«خونه» *از زبان انیا*
ایمی اومد خونه و همچیرو گفت خیلی باحال بود
«فردا» *از زبان هیمل*
اقای هندرسون:
دسته1:مسابقه رزمی
تارو و ایمی
املی و داتارا
سادی و ماد ...
دسته2:مسابقه اشپزی
تارا و هیمل
شینا و کامی
هالی و گاک...
دسته3:مسابقه دو میدانی
دورا و میوو
دونا و النارا
کلارا و مارنی...
«خونه» *از زبان دامیان*
وقتی فهمیدم مسابقشون رزمی هست گفتم ...
من:انیا چطوره اون مشتات رو بهش یاد بدی
انیا:عالیه
ایمی:کدوما
من:میدونی وقتی مثل تو سال اولی بودی من مامانت رو اذیت میکردم و یبار بهم یجوری مشت زد که پرت شدم تو سطل اشغ...انیااااااااااا
«بیمارستان» *از زبان دامیان*
پرستار:تبریک میگم ایشون یه دختر باردار هستش
من:لطفا به دخترم نگید راستی کی به دنیا میاد
پرستار:8 ماهش گذشته چرا الان اومدید
ذهن من:عالیه دقیقا روزی که مسابقات انتخاب تیم تموم میشه وقتی بیاد خونه میتونه ببینتش
من:عالیه حالا قدرتاتون چی هستن
ایمی:خب من روح رو میبینم تارو به گرگ سفید تبدیل میشه تارا(تاراتا رو تارا صدا میکنن)هم نامرئی میشه و هیمل سپر داره
من:خوبه پس شما تا یکماه دیگه اماده میشید شما به اون مدرسه میرید و نمرات خوب میگیرید به کوره شیطان نفوذ میکنید و برنده میشید
«فردا» *از زبان تارا*
ایمی اومد و همه چیزو گفت پس چون مامان باباهامون جاسوس بودن قرار بود 3 هفته دیگه که 6 سالمون میشه و مهدکودک هم تموم میشه بریم مسافرت
«1 ماه بعد» *از زبان ایمی*
وقت ماموریت شده بود که تارو گفت...
تارو:راستش من درباره ادن خوندم و فهمیدم اونجا خیلی باحاله ای کاش میشد بریم مدرسه
در همان لحظه تلفن مزاحم بابا زنگ خورد و...
لوید:فهمیدم
قطع کردن
لوید:خب ماموریت کنسله
همه باهم:اخخخخخخخ جوننمنمممممممی جونننممننننم
هیمل:پس بریم تا دیر نشده
«مدرسه» *از زبان ایمی*
همه معرفی شدن که مدیر گفت...
مدیر:از این به بعد مسابقاتی به اسم ابشار ماه ایجاد شده که هر مدرسه تیم خودش رو تشکیل میده و از امسال هم شروع میشه و تمامی اعضای تیم ها باید از سال اولی ها باشن که مسئول اونا اقای هندرسون هست
اقای هندرسون:خب بچه ها برای مشخص شدن تیم مدرسه ما شما به نیم های دو نفره تقسیم میشید بعد تیم ها به 3 دسته هر دسته مسابقات خودش رو داره 3 تیمی که برنده بشن گروه ما در مسابقات ابشار خواهند بود من فردا تیم هارو اعلام میکنم
«خونه» *از زبان انیا*
ایمی اومد خونه و همچیرو گفت خیلی باحال بود
«فردا» *از زبان هیمل*
اقای هندرسون:
دسته1:مسابقه رزمی
تارو و ایمی
املی و داتارا
سادی و ماد ...
دسته2:مسابقه اشپزی
تارا و هیمل
شینا و کامی
هالی و گاک...
دسته3:مسابقه دو میدانی
دورا و میوو
دونا و النارا
کلارا و مارنی...
«خونه» *از زبان دامیان*
وقتی فهمیدم مسابقشون رزمی هست گفتم ...
من:انیا چطوره اون مشتات رو بهش یاد بدی
انیا:عالیه
ایمی:کدوما
من:میدونی وقتی مثل تو سال اولی بودی من مامانت رو اذیت میکردم و یبار بهم یجوری مشت زد که پرت شدم تو سطل اشغ...انیااااااااااا
«بیمارستان» *از زبان دامیان*
پرستار:تبریک میگم ایشون یه دختر باردار هستش
من:لطفا به دخترم نگید راستی کی به دنیا میاد
پرستار:8 ماهش گذشته چرا الان اومدید
ذهن من:عالیه دقیقا روزی که مسابقات انتخاب تیم تموم میشه وقتی بیاد خونه میتونه ببینتش
۲.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.