غریبگی انتها ندارد.
غریبگی انتها ندارد.
در اتاقِ غریبه ای، در شهرِ غریبه ای، در مقیاس عجیبی، گم شده ام و با خودم هم غریبم.احساس عدم تعلق عجیبی در قلبم نبض میزند و تا گلو بالا می اید و می تپد، اما ب بغض شدن نمی رسد.ب گریه ی دلیل دار نمی رسد، ب گریه ی بی دلیل نمی رسد.برزخ کوچکی میشود، درست در میان هر بازدمم.ریشه ندارد، دوام هم ندارد، اما ب هرحال وجود دارد..
در اتاقِ غریبه ای، در شهرِ غریبه ای، در مقیاس عجیبی، گم شده ام و با خودم هم غریبم.احساس عدم تعلق عجیبی در قلبم نبض میزند و تا گلو بالا می اید و می تپد، اما ب بغض شدن نمی رسد.ب گریه ی دلیل دار نمی رسد، ب گریه ی بی دلیل نمی رسد.برزخ کوچکی میشود، درست در میان هر بازدمم.ریشه ندارد، دوام هم ندارد، اما ب هرحال وجود دارد..
۵.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.