ددی خلافکار پارت ۱۶
𝖽𝖺𝖽𝖽𝗒 𝖼𝗋𝗂𝗆𝗂𝗇𝖺𝗅
בבیـے خـلـاـ؋ــڪار
𝓁𝒶𝒹𝓎-𝒿𝑒𝑜𝓃𝒿𝓀
𝒫𝒶𝓇𝓉 ۱۶
م.ج: هیچی هیچی*با تردید*
پ.ح: بهش دروغ نگو اونم حق داره بدونه
جانز: چیرو حق داره بدونه یکیتون به من بگه اینجا چه خبره
پ.ج: ما قراره بریم فرانسه
جانز: چیی برای چی من نمیرم
پ.ج: باید بیایی ضمنن اونجا فرصت شغلی خوبی برای من و تو پیش اومده
جانز: من بدون ا.ت هیچ جا نمیرم
پ.ج: اونو دیگه فراموش کن
جانز: من نمیتونم
م.ج: بین پسرم اگه اونجا بریم میتونیم از اینی که هم هستیم پولدارتر بشیم و .......
ماد رو پدر جانز اونو به بهونه های مختلفی راضی کرد
جانز: باشه میام
م.ج: افرین به پسر خوبم
ا.ت:
ایی سرم چقدر درد میکنه اخخ با یاد اوردن موضوع چند ساعت پیش دوباره اشکام سرازیر شدند من این ازدواج رو قبول ندارم من ازدواج نمیکنم با اون مرد من فرار میکنم اره فرار میکنم با عشقم فرار میکنم از تخت بلند شدم کشو رو باز کردم یه قرص سر درد با اب خوردم باید یه تلفن پیدا کنم به جانز زنگ بزنم شاید تا الان خیلی نگران و ناراحته
م.ت: دخترم ا.ت
ا.ت: بله مادر کاری داشتی بیا داخل
م.ت: میخواستم بگم بیا واسه شام
ا.ت: چی شام یعنی اینقدر خوابیدم
م.ت: اره حالا بیا پایین واسه شام
ا.ت: من نمیان تنهای بخورین شام رو
م.ت: هر چه باشه اون پدرته باید احترامشو نگهداری
پدر هه پدری که داره زندگی دخترشو با دستای خودش به باد میده ولی باید احترامشو نگهدارم بلاخره اون بزرگم کرده
ا.ت: باشه باهم بریم
م.ت: پس بیا
با مادرم رفتیم سالن و نشستیم سر میز پدرم نشسته بود شروع به غذا خوردن کردیم من خیلی میل نولشتم فقط یکی دو لقمه خوردم اخه کی میتونی با این وضع غذا از گلوش پایین بره*جونگ کوک میتونه* با این همه ناراحتی و غم چطوری اصلا میلی به غذا خوردن نداشتم حالم از همه چی بهم میخورد یکم اب از روی میز برداشتم و ریختم تو لیوان و خوردم
م.ت: دخترم این آبمیوه زو بخور
ا.ت: نه من میلی ندارم
م.ت: بخورش خودم واست درست کردم
ا.ت: باشه فقط بخاطر تو
م.ت: آفرین دختر خوبم
ابمیوه رو برداشتم نصفشو خوردم
م.ت: چرا بقیه شو نمیخوری
ا.ت: میلی ندارم همینقدر هم که خوردم بخاطر تو بود
م.ت: باشه دخترم
ا.ت: ممنونم ازت
خوب ماچ به کلتون اول این مست رو لایک کنید و این پیچ @vina-v رو فالو کنید اگه این پیچم مسدود شد فیک رو با پیج @vina-v ادامه میدم پس فالوش کنید حداقل فالوراش بشن ۵۰۰
בבیـے خـلـاـ؋ــڪار
𝓁𝒶𝒹𝓎-𝒿𝑒𝑜𝓃𝒿𝓀
𝒫𝒶𝓇𝓉 ۱۶
م.ج: هیچی هیچی*با تردید*
پ.ح: بهش دروغ نگو اونم حق داره بدونه
جانز: چیرو حق داره بدونه یکیتون به من بگه اینجا چه خبره
پ.ج: ما قراره بریم فرانسه
جانز: چیی برای چی من نمیرم
پ.ج: باید بیایی ضمنن اونجا فرصت شغلی خوبی برای من و تو پیش اومده
جانز: من بدون ا.ت هیچ جا نمیرم
پ.ج: اونو دیگه فراموش کن
جانز: من نمیتونم
م.ج: بین پسرم اگه اونجا بریم میتونیم از اینی که هم هستیم پولدارتر بشیم و .......
ماد رو پدر جانز اونو به بهونه های مختلفی راضی کرد
جانز: باشه میام
م.ج: افرین به پسر خوبم
ا.ت:
ایی سرم چقدر درد میکنه اخخ با یاد اوردن موضوع چند ساعت پیش دوباره اشکام سرازیر شدند من این ازدواج رو قبول ندارم من ازدواج نمیکنم با اون مرد من فرار میکنم اره فرار میکنم با عشقم فرار میکنم از تخت بلند شدم کشو رو باز کردم یه قرص سر درد با اب خوردم باید یه تلفن پیدا کنم به جانز زنگ بزنم شاید تا الان خیلی نگران و ناراحته
م.ت: دخترم ا.ت
ا.ت: بله مادر کاری داشتی بیا داخل
م.ت: میخواستم بگم بیا واسه شام
ا.ت: چی شام یعنی اینقدر خوابیدم
م.ت: اره حالا بیا پایین واسه شام
ا.ت: من نمیان تنهای بخورین شام رو
م.ت: هر چه باشه اون پدرته باید احترامشو نگهداری
پدر هه پدری که داره زندگی دخترشو با دستای خودش به باد میده ولی باید احترامشو نگهدارم بلاخره اون بزرگم کرده
ا.ت: باشه باهم بریم
م.ت: پس بیا
با مادرم رفتیم سالن و نشستیم سر میز پدرم نشسته بود شروع به غذا خوردن کردیم من خیلی میل نولشتم فقط یکی دو لقمه خوردم اخه کی میتونی با این وضع غذا از گلوش پایین بره*جونگ کوک میتونه* با این همه ناراحتی و غم چطوری اصلا میلی به غذا خوردن نداشتم حالم از همه چی بهم میخورد یکم اب از روی میز برداشتم و ریختم تو لیوان و خوردم
م.ت: دخترم این آبمیوه زو بخور
ا.ت: نه من میلی ندارم
م.ت: بخورش خودم واست درست کردم
ا.ت: باشه فقط بخاطر تو
م.ت: آفرین دختر خوبم
ابمیوه رو برداشتم نصفشو خوردم
م.ت: چرا بقیه شو نمیخوری
ا.ت: میلی ندارم همینقدر هم که خوردم بخاطر تو بود
م.ت: باشه دخترم
ا.ت: ممنونم ازت
خوب ماچ به کلتون اول این مست رو لایک کنید و این پیچ @vina-v رو فالو کنید اگه این پیچم مسدود شد فیک رو با پیج @vina-v ادامه میدم پس فالوش کنید حداقل فالوراش بشن ۵۰۰
۱۲۶.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.