*𝚖𝚢 𝚝𝚛𝚘𝚞𝚋𝚕𝚎*
*𝚖𝚢 𝚝𝚛𝚘𝚞𝚋𝚕𝚎*
Part:²⁸
(یک ماه بعد)
ویو ادمین:
هیچ اتفاقی توی وضعیت ا.ت نیوفتاده و تقریباً یک ماه میگذره که ا.ت توی کماست ....
هر روز جونگ کوک با گلای تازه میرفت دیدنش اما جونگ کوک، جونگ کوک سابق نشد همه حتی ارمی ها و اعضا هم و حتی لونا نگران وضعیت جونگکوک بودن اما تنها چیزی که جئون رو خوشحال میکرد دیدن دختر کوچولوش بود بنابراین هرروز صبح تا شب میرفت پیشش و براش گلای تازت و رنگ و وارنگ میبرد یه روز ابی یه روز زرد یه روز بنفش و....
امروز قرار بود برای دختر کوچولوش گل بابونه ببره چون ا.ت خیلی گل بابونه دوست داشت...
(ویو کوک)
¹ماه، دقیقا ¹ ماه گذشته که ا.ت من بهوش نیومده من دیگه نتونستم مثل قبل بخندم حتی بچه ها هم نگران وضعیتم بودن اما تغیری نمیکرد مثل یه مرده متحرک شده بودم امروز هم قرار بود برای دختر کوچولوم گل مورد علاقه اش رو ببرم .... خبری از اون گی نام عچضی ندارم امید وارم هیچ وقت هیچ وقت دیگه چشمم بهش نیوفته چون قطعا میکشتمش
.
.
.
کوک: عزیزم من اومدم .. ببین برات گل مورد علاقه ات رو اوردم ا.ت من؟ فرشته کوچولوم؟ چرا بیدار نمیشی؟ نمیدونی چقدر دل تنگتم؟ دل تنگ عطر تنت، دل تنگ قهر کردنتات ، دل تنگ خودت توروخدا بهوش بیا کوچولوی من(بغض)
...
دست ا.ت تکون میخوره و کم کم چشماشو باز میکنه...
کوک: ا.تتت ا.تتتت عزیزم بهوش اومدیییی(ذوق)
دکترررررر دکتررررر ا.ت بهوش اومد
(دکتر اومد)
(ا.ت رو چک کرد)
دکتر: .... اسمت چیه؟
ا.ت: یون ا.ت؟
دکتر: خوبه اسمتو یادت میاد میدونی اخرین بار کجا بودی؟
ا.ت: ... اخرین بار توی تولد ¹⁷ سالگیم بودم!
کوک: چی!!؟
ا.ت: شماا... کی هستی..؟
کوک: ینی چی؟ ا.تتت منم کوک..؟
دکتر: بهش فشار نیارید به مرور زمان حافظه اش برمیگرده
کوک: تا کی دکتر؟
دکتر: شاید یک ماه شاید ده سال!
کوک: چی!!
لونا: ا.تتت
دکتر: من میرم
ا.ت: لونا خودتی؟
لونا: معلومهههه(ذوق)
ا.ت: اینا کین؟(لبخند و چهره سوالی)
لونا: چ...چی!؟
ا.ت: چی شده؟!
Part:²⁸
(یک ماه بعد)
ویو ادمین:
هیچ اتفاقی توی وضعیت ا.ت نیوفتاده و تقریباً یک ماه میگذره که ا.ت توی کماست ....
هر روز جونگ کوک با گلای تازه میرفت دیدنش اما جونگ کوک، جونگ کوک سابق نشد همه حتی ارمی ها و اعضا هم و حتی لونا نگران وضعیت جونگکوک بودن اما تنها چیزی که جئون رو خوشحال میکرد دیدن دختر کوچولوش بود بنابراین هرروز صبح تا شب میرفت پیشش و براش گلای تازت و رنگ و وارنگ میبرد یه روز ابی یه روز زرد یه روز بنفش و....
امروز قرار بود برای دختر کوچولوش گل بابونه ببره چون ا.ت خیلی گل بابونه دوست داشت...
(ویو کوک)
¹ماه، دقیقا ¹ ماه گذشته که ا.ت من بهوش نیومده من دیگه نتونستم مثل قبل بخندم حتی بچه ها هم نگران وضعیتم بودن اما تغیری نمیکرد مثل یه مرده متحرک شده بودم امروز هم قرار بود برای دختر کوچولوم گل مورد علاقه اش رو ببرم .... خبری از اون گی نام عچضی ندارم امید وارم هیچ وقت هیچ وقت دیگه چشمم بهش نیوفته چون قطعا میکشتمش
.
.
.
کوک: عزیزم من اومدم .. ببین برات گل مورد علاقه ات رو اوردم ا.ت من؟ فرشته کوچولوم؟ چرا بیدار نمیشی؟ نمیدونی چقدر دل تنگتم؟ دل تنگ عطر تنت، دل تنگ قهر کردنتات ، دل تنگ خودت توروخدا بهوش بیا کوچولوی من(بغض)
...
دست ا.ت تکون میخوره و کم کم چشماشو باز میکنه...
کوک: ا.تتت ا.تتتت عزیزم بهوش اومدیییی(ذوق)
دکترررررر دکتررررر ا.ت بهوش اومد
(دکتر اومد)
(ا.ت رو چک کرد)
دکتر: .... اسمت چیه؟
ا.ت: یون ا.ت؟
دکتر: خوبه اسمتو یادت میاد میدونی اخرین بار کجا بودی؟
ا.ت: ... اخرین بار توی تولد ¹⁷ سالگیم بودم!
کوک: چی!!؟
ا.ت: شماا... کی هستی..؟
کوک: ینی چی؟ ا.تتت منم کوک..؟
دکتر: بهش فشار نیارید به مرور زمان حافظه اش برمیگرده
کوک: تا کی دکتر؟
دکتر: شاید یک ماه شاید ده سال!
کوک: چی!!
لونا: ا.تتت
دکتر: من میرم
ا.ت: لونا خودتی؟
لونا: معلومهههه(ذوق)
ا.ت: اینا کین؟(لبخند و چهره سوالی)
لونا: چ...چی!؟
ا.ت: چی شده؟!
۴۱۹
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.