ادامه پارت ۱
زن عمو اشلی چاق و کوتوله چینی به دماغش داد و وارد شد.
موهای قرمز و فرفری مثل دهه ۹۹۰ داشت که خال بالای لبش برجسته ترش میکرد.
نگاهی بهش انداخت و گفت: پاشو بیا بیرون اما دفعه دیگه تکرار شه شب تو کوچه میخوابی!
ایان تو دلش خوشحال هم شد ؛ زمین تا آسمون بهتر بود تو کوچه بخوابه تا اینجا پیش این موجود های غیر زمینی.
از سر جاش بلند شد. از قصد خاک لباسشو تو صورت زن تکوند که باعث شد یه دفعه چشاش برگرده ؛ شروع کرد به سرفه کردن ؛ به نظرش شبیه دلقک سیرکی شده بود که اعداد انگلیسی رو حجی میکنه.
کم کم زن داشت به خاطر آسمش خفه میشد و رنگ صورتش به سرخی میزد؛ ایان خودشو زد به اون راه.
زن دستشو به دیوار گرفت و با سرفه گفت: بچه ی نفهم زود تر برو خفه شدم!
ایان به سمت در رفت اما لحظه ای وایساد و با حالت مسخره ای گفت: خفه شدی؟ ببخشید ندیدم خاک لباسم رفت تو دهنت!
از اونجا رفت؛ نفس پیروزمندانه ای کشید و تو دلش گفت: سری بعدی خودم خفت میکنم دلقک!.
از پله ها پایین رفت تا بره حموم و لباساشو عوض کنه.
یادش افتاد بنا به گفته ی گرین گردالی بزرگ مجبوره خودش لباساشو بشوره و همین باعث شد موج عظیمی از خستگی بهش حمله کنه؛ اما چاره ای نداشت برای اینکه سریع تر بره بخوابه مجبوره اول لباساشو بشوره.
براش غیرقابل باور بود که چرا با وجود دوتا ماشین لباس شویی تو خونه مجبورش میکنن خودش لباساشو بشوره؟.
از فکر دراومد. با کلافگی دستی تو موهاش کرد و نفس پر حرصی بیرون داد: دلم میخواد یه روز همتونو جزغالع کنم گردالی ها!
پیرهنشو درآورد و بالاتنه برهنش نمایان شد. تی شرتشو با حالتی خسته رو شونش انداخت و به سمت حموم و گرفتاری های بعد اون راه افتاد.
موهای قرمز و فرفری مثل دهه ۹۹۰ داشت که خال بالای لبش برجسته ترش میکرد.
نگاهی بهش انداخت و گفت: پاشو بیا بیرون اما دفعه دیگه تکرار شه شب تو کوچه میخوابی!
ایان تو دلش خوشحال هم شد ؛ زمین تا آسمون بهتر بود تو کوچه بخوابه تا اینجا پیش این موجود های غیر زمینی.
از سر جاش بلند شد. از قصد خاک لباسشو تو صورت زن تکوند که باعث شد یه دفعه چشاش برگرده ؛ شروع کرد به سرفه کردن ؛ به نظرش شبیه دلقک سیرکی شده بود که اعداد انگلیسی رو حجی میکنه.
کم کم زن داشت به خاطر آسمش خفه میشد و رنگ صورتش به سرخی میزد؛ ایان خودشو زد به اون راه.
زن دستشو به دیوار گرفت و با سرفه گفت: بچه ی نفهم زود تر برو خفه شدم!
ایان به سمت در رفت اما لحظه ای وایساد و با حالت مسخره ای گفت: خفه شدی؟ ببخشید ندیدم خاک لباسم رفت تو دهنت!
از اونجا رفت؛ نفس پیروزمندانه ای کشید و تو دلش گفت: سری بعدی خودم خفت میکنم دلقک!.
از پله ها پایین رفت تا بره حموم و لباساشو عوض کنه.
یادش افتاد بنا به گفته ی گرین گردالی بزرگ مجبوره خودش لباساشو بشوره و همین باعث شد موج عظیمی از خستگی بهش حمله کنه؛ اما چاره ای نداشت برای اینکه سریع تر بره بخوابه مجبوره اول لباساشو بشوره.
براش غیرقابل باور بود که چرا با وجود دوتا ماشین لباس شویی تو خونه مجبورش میکنن خودش لباساشو بشوره؟.
از فکر دراومد. با کلافگی دستی تو موهاش کرد و نفس پر حرصی بیرون داد: دلم میخواد یه روز همتونو جزغالع کنم گردالی ها!
پیرهنشو درآورد و بالاتنه برهنش نمایان شد. تی شرتشو با حالتی خسته رو شونش انداخت و به سمت حموم و گرفتاری های بعد اون راه افتاد.
۳.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.