یکی می کوبید روی میز، یکی روی تخته ضرب گرفته بود و باقی ک
یکی میکوبید روی میز، یکی روی تخته ضرب گرفته بود و باقی کلاس هم یکصدا داشتند میخواندند: وقتی میای صدای پات…
طوری فریاد میزدند که صدا برسد به گورستان وست ووردِ لس آنجلس، سر مزار هایده !
آقای پورحیدریِ ناظم، مسیر صدا را دنبال کرده بود و رسیده به کلاس بچههای ریاضی/تجربی
من پُشت به در ایستاده بودم و داشتم با چشمان بسته و با تمام توان، روی سطل آشغال میکوبیدم که یکدفعه کلاس توی سکوتی بیسابقه فرو رفت…
شستم خبردار شد که کسی پشت سرم ایستاده !
آقای پورحیدری دستش را گذاشته بود توی جیبِ کُتِ قهوهای رنگش و نگاهش را میچرخاند توی کلاس! جُفت کرده بودیم همگی!
با سر اشاره کرد که بشینیم سر جایمان!
نشست روی صندلی و یک دقیقهای توی سکوت نگاهمان کرد!
شک ندارم همهی بچههای کلاس مثل من داشتند فکر میکردند آقای پورحیدری دارد چه نسخهای برای تنبیهمان میپیچد که یکدفعه از جاش بلند شد و ایستاد روبهرویمان و بازی را به هم ریخت!
با همان آرامشی که از چشمها و گونه و سبیلهای جوگندمیاش ساطع میشد گفت : «اگر اینجوری انرژیتون تخلیه میشه و بعد وقتی معلم اومد سرکلاس درس رو گوش میکنید مشکلی نیست، قبل از ورود معلم بزنید برقصید…»
بعد راهش را کشید و رفت…
وقتی داشت از کلاس میرفت، آقای پورحیدریِ ناظم نبود!
آقای پورحیدریِ رفیق بود!
بعد از آن هم ما باز روزهای بعد زدیم و رقصیدیم و صدایمان را آزاد کردیم اما درِ کلاس را میبستیم، کنترل شده داد میکشیدیم، آرامتر ضرب میگرفتیم! حواسمان بود صدا از در کلاس بیرون نرود! حواسمان به رفاقت و اعتمادِ رفیقْ پورحیدری بود!
با آن جملهی تاریخی یک مسئولیتی گذاشت روی دوش ما که هیچ تنبیهی تا هزار سال هم نمیتوانست ایجاد کند!
حالا فکر میکنم نقطهی مقابل محدود کردن، رها گذاشتن نیست!
رفاقت است….رفاقت مسئولیت می آورد!
آدمِ «حسابی» را در برابر اعتمادِ طرف مقابل مسئول میکند
چهارچوبی ایجاد میکند که آدم با کمال میل و با خواست خودش تصمیم میگیرد در آن قرار گیرد
چهارچوبی که باعث میشود آدم یک ورژنِ خوشحال و حسابی از خودش را زندگی کند. که باور کند توی وجود خودش آزاد است
این آزادی اما هرج و مرج ندارد!
آدم با محدود کردن، کاری میکند که افراد صرفاً به واسطهی نسبتی که دارند باهاش معاشرت کنند نه از روی رفاقت و دلبستگی و اعتماد!
باعث میشود کسانی که با آنها ارتباط داریم مصنوعی باشند
مصنوعی و پنهانی و دروغین! و این شروع معاشرتهای خطرناک است، شروع فاسد شدن!
#علی_سلطانی
طوری فریاد میزدند که صدا برسد به گورستان وست ووردِ لس آنجلس، سر مزار هایده !
آقای پورحیدریِ ناظم، مسیر صدا را دنبال کرده بود و رسیده به کلاس بچههای ریاضی/تجربی
من پُشت به در ایستاده بودم و داشتم با چشمان بسته و با تمام توان، روی سطل آشغال میکوبیدم که یکدفعه کلاس توی سکوتی بیسابقه فرو رفت…
شستم خبردار شد که کسی پشت سرم ایستاده !
آقای پورحیدری دستش را گذاشته بود توی جیبِ کُتِ قهوهای رنگش و نگاهش را میچرخاند توی کلاس! جُفت کرده بودیم همگی!
با سر اشاره کرد که بشینیم سر جایمان!
نشست روی صندلی و یک دقیقهای توی سکوت نگاهمان کرد!
شک ندارم همهی بچههای کلاس مثل من داشتند فکر میکردند آقای پورحیدری دارد چه نسخهای برای تنبیهمان میپیچد که یکدفعه از جاش بلند شد و ایستاد روبهرویمان و بازی را به هم ریخت!
با همان آرامشی که از چشمها و گونه و سبیلهای جوگندمیاش ساطع میشد گفت : «اگر اینجوری انرژیتون تخلیه میشه و بعد وقتی معلم اومد سرکلاس درس رو گوش میکنید مشکلی نیست، قبل از ورود معلم بزنید برقصید…»
بعد راهش را کشید و رفت…
وقتی داشت از کلاس میرفت، آقای پورحیدریِ ناظم نبود!
آقای پورحیدریِ رفیق بود!
بعد از آن هم ما باز روزهای بعد زدیم و رقصیدیم و صدایمان را آزاد کردیم اما درِ کلاس را میبستیم، کنترل شده داد میکشیدیم، آرامتر ضرب میگرفتیم! حواسمان بود صدا از در کلاس بیرون نرود! حواسمان به رفاقت و اعتمادِ رفیقْ پورحیدری بود!
با آن جملهی تاریخی یک مسئولیتی گذاشت روی دوش ما که هیچ تنبیهی تا هزار سال هم نمیتوانست ایجاد کند!
حالا فکر میکنم نقطهی مقابل محدود کردن، رها گذاشتن نیست!
رفاقت است….رفاقت مسئولیت می آورد!
آدمِ «حسابی» را در برابر اعتمادِ طرف مقابل مسئول میکند
چهارچوبی ایجاد میکند که آدم با کمال میل و با خواست خودش تصمیم میگیرد در آن قرار گیرد
چهارچوبی که باعث میشود آدم یک ورژنِ خوشحال و حسابی از خودش را زندگی کند. که باور کند توی وجود خودش آزاد است
این آزادی اما هرج و مرج ندارد!
آدم با محدود کردن، کاری میکند که افراد صرفاً به واسطهی نسبتی که دارند باهاش معاشرت کنند نه از روی رفاقت و دلبستگی و اعتماد!
باعث میشود کسانی که با آنها ارتباط داریم مصنوعی باشند
مصنوعی و پنهانی و دروغین! و این شروع معاشرتهای خطرناک است، شروع فاسد شدن!
#علی_سلطانی
۲۲.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.