پارت۷۳
موز رو تا انتها تو حلقش فرو برد و نصفش رو با دندونش برید.
درهمون حال که با ملچ و ملوچ موزش رو میخورد ادامه داد:
-نباید انقدر سخت بگیرید. . .
آقای کیم پوزخندی زد و جواب داد:
_مخصوصا با همچین وضعیتی عشقی یه روز به پایان میرسه. . . زمان همه چیزو تغییر میده. . .
آقای لی صورت چروک خوردش رو خاروند و متفکر به دسته چکی که
دست آقای کیم بود خیره شد.
مطمئن بودم امشب برای نفع بردن به اینجا اومده.
-چقدر بنویسم؟
با حرفی که از دهن آقای کیم بیرون اومد, پدرم تحملش رو از دست داد و
از جاش بلند شد.
-فکر کنم مالقات ما همینجا تموم میشه. . .
تهیونگ مشتی روی دسته ی مبل زد و از جاش بلند شد
بهتره برید. . . فقط برای زدن این حرفا اومدید؟
پدرش خواست دهنش رو برای گفتن حرفی باز کنه اما با بلند شدن صدا
آقای لی, ساکت شد.
-حاال بشینید. . . ببینیم نرخو چند گرفته
تکه ی دیگه ای از موز رو داخل دهنش گذاشت و لب زد:
-مبلغ پیشنهادی خودت چنده
آقای کیم نگاه گیجی انداخت و جواب داد:
-یک میلیون دالر
با شنیدن این مبلغ برق از سر همگیمون پرید.
پدرم تک خندی کرد و اینبار به سمت آقای کیم قدم برداشت.
پولاتو یجای دیگه خرج کن. . . بلند شو. . . من همچین آدمی رو تو خونه ام نگه نمیدارم
اینبار آقا و خانم کیم هم متقابال اخمی کردن و از جاشون بلند شدن.
-تهیونگ بلند شو. .
با صدای رسا و بلند خانم کیم, تهیونگ با اخم از جاش بلند شد و لب زد:
-اصال چرا اومدید اینجا. . . زندگی من مگه به شما ربطی داره؟
خانم کیم خشم آلود زمزمه کرد:
-تا االن هر غلطی کردی مهم نیست اما دیگه اجازه نمیدم باقی زندگیتم به
گند بکشی. . . تا قبل از آشنا شدنت با این پسره, یکی از بهترین دخترای
کره رو برات در نظر گرفته بودیم احمق
دست من رو کشید و به سرعت بلندم کرد.
-هرکاری بکنید من جونگ کوکو ول نمکینم. . . دوستش دارم
جمله ی آخرش, هرچند دروغ بود و تنها برای مقابله با زورگویی های
والدینش زده شده بود اما همون هم باعث شد تا بخوام ببوسمش.
-چی این پسره ی هرزه رو دوست داری؟
با حرفی که از الی دندون های آقای کیم بیرون اومد, برای لحظه ای
هممون سرجامون خشک شدیم.
-چه گوهی خوردی
پدرم درحالیکه سگک کمربندش رو باز میکرد, دوباره جلوتر رفت و از پدر
تهیونگ پرسید:
-گفتم چه گوهی خوردی؟
آقا و خانم کیم که انگار از حرکت پدرم ترسیده بودن, قدمی به عقب
برداشتن و در سکوت بهم نگاه کردن.
-به پسر من میگی هرزه؟
پدرم درحالیکه همچنان با کمربندش درگیر بود گفت.
-صدبار گفتم اون یکی کمربند بهتره. . . بیا باز نمیشه
با غری که پدرم زد, مادرم با عجله به سمتش رفت و لب زد:
-این کارا رو نکن. . . مهمان ما هستن. . .
پدرم اینبار آستین هاشو باال داد و زمزمه کرد:
-مهمون بودن. . . االن پوست موزم نیستن. . .
تهیونگ سعی کرد به سمت پدرم بره.
-آقای جئون من از طرفشون معذرت میخوام. .
پدرم انگشت هاشو شکوند و دستش رو به نشانه ی ایست باال برد:
-تو یکی حرف نزن که حسابتو بعدا میذارم کف دستت
آقای کیم دسته چکش رو داخل جیبش برگردوند و درحالیکه مبل رو دور
میزد گفت:
-ما میریم اما تهیونگم با خودمون میبریم. . . خانواده ی شما در حد شان
پسر من و حتی ما نیست.
آقای لی پوست موزش رو داخل بشقاب انداخت و زمزمه کرد:
-حداقل نذاشتید شام لعنتی رو بخوریم بعد بزنید بهم
من سر جام خشک شده بودم و تنها کاری که میتونستم بکنم, نظاره کردن
این وضعیت پیچیده بود.
-که در شان تو نیستم
پدرم با اخم گفت و در یک حرکت به سمت آقای کیم حمله برد و مشتی
روی گونه ی سمت راستش گذاشت.
با این کار یرین هینی کشید و با وحشت به من نگاه کرد.
درهمون حال که با ملچ و ملوچ موزش رو میخورد ادامه داد:
-نباید انقدر سخت بگیرید. . .
آقای کیم پوزخندی زد و جواب داد:
_مخصوصا با همچین وضعیتی عشقی یه روز به پایان میرسه. . . زمان همه چیزو تغییر میده. . .
آقای لی صورت چروک خوردش رو خاروند و متفکر به دسته چکی که
دست آقای کیم بود خیره شد.
مطمئن بودم امشب برای نفع بردن به اینجا اومده.
-چقدر بنویسم؟
با حرفی که از دهن آقای کیم بیرون اومد, پدرم تحملش رو از دست داد و
از جاش بلند شد.
-فکر کنم مالقات ما همینجا تموم میشه. . .
تهیونگ مشتی روی دسته ی مبل زد و از جاش بلند شد
بهتره برید. . . فقط برای زدن این حرفا اومدید؟
پدرش خواست دهنش رو برای گفتن حرفی باز کنه اما با بلند شدن صدا
آقای لی, ساکت شد.
-حاال بشینید. . . ببینیم نرخو چند گرفته
تکه ی دیگه ای از موز رو داخل دهنش گذاشت و لب زد:
-مبلغ پیشنهادی خودت چنده
آقای کیم نگاه گیجی انداخت و جواب داد:
-یک میلیون دالر
با شنیدن این مبلغ برق از سر همگیمون پرید.
پدرم تک خندی کرد و اینبار به سمت آقای کیم قدم برداشت.
پولاتو یجای دیگه خرج کن. . . بلند شو. . . من همچین آدمی رو تو خونه ام نگه نمیدارم
اینبار آقا و خانم کیم هم متقابال اخمی کردن و از جاشون بلند شدن.
-تهیونگ بلند شو. .
با صدای رسا و بلند خانم کیم, تهیونگ با اخم از جاش بلند شد و لب زد:
-اصال چرا اومدید اینجا. . . زندگی من مگه به شما ربطی داره؟
خانم کیم خشم آلود زمزمه کرد:
-تا االن هر غلطی کردی مهم نیست اما دیگه اجازه نمیدم باقی زندگیتم به
گند بکشی. . . تا قبل از آشنا شدنت با این پسره, یکی از بهترین دخترای
کره رو برات در نظر گرفته بودیم احمق
دست من رو کشید و به سرعت بلندم کرد.
-هرکاری بکنید من جونگ کوکو ول نمکینم. . . دوستش دارم
جمله ی آخرش, هرچند دروغ بود و تنها برای مقابله با زورگویی های
والدینش زده شده بود اما همون هم باعث شد تا بخوام ببوسمش.
-چی این پسره ی هرزه رو دوست داری؟
با حرفی که از الی دندون های آقای کیم بیرون اومد, برای لحظه ای
هممون سرجامون خشک شدیم.
-چه گوهی خوردی
پدرم درحالیکه سگک کمربندش رو باز میکرد, دوباره جلوتر رفت و از پدر
تهیونگ پرسید:
-گفتم چه گوهی خوردی؟
آقا و خانم کیم که انگار از حرکت پدرم ترسیده بودن, قدمی به عقب
برداشتن و در سکوت بهم نگاه کردن.
-به پسر من میگی هرزه؟
پدرم درحالیکه همچنان با کمربندش درگیر بود گفت.
-صدبار گفتم اون یکی کمربند بهتره. . . بیا باز نمیشه
با غری که پدرم زد, مادرم با عجله به سمتش رفت و لب زد:
-این کارا رو نکن. . . مهمان ما هستن. . .
پدرم اینبار آستین هاشو باال داد و زمزمه کرد:
-مهمون بودن. . . االن پوست موزم نیستن. . .
تهیونگ سعی کرد به سمت پدرم بره.
-آقای جئون من از طرفشون معذرت میخوام. .
پدرم انگشت هاشو شکوند و دستش رو به نشانه ی ایست باال برد:
-تو یکی حرف نزن که حسابتو بعدا میذارم کف دستت
آقای کیم دسته چکش رو داخل جیبش برگردوند و درحالیکه مبل رو دور
میزد گفت:
-ما میریم اما تهیونگم با خودمون میبریم. . . خانواده ی شما در حد شان
پسر من و حتی ما نیست.
آقای لی پوست موزش رو داخل بشقاب انداخت و زمزمه کرد:
-حداقل نذاشتید شام لعنتی رو بخوریم بعد بزنید بهم
من سر جام خشک شده بودم و تنها کاری که میتونستم بکنم, نظاره کردن
این وضعیت پیچیده بود.
-که در شان تو نیستم
پدرم با اخم گفت و در یک حرکت به سمت آقای کیم حمله برد و مشتی
روی گونه ی سمت راستش گذاشت.
با این کار یرین هینی کشید و با وحشت به من نگاه کرد.
۶.۴k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.