عشق دو طرفه 𝕡𝕒𝕣𝕥𝟝
با چیزی که دید خشکش زد
مادرش روی زمین افتاده بود
با دیدن این صحنه اشک توی چشمانش حلقه زد
مادر او خیلی وقت بود بیمار بود و دکتر ها از زنده ماندنش نا امید بودند و گفته بودن زمان زیادی ندارد
ا/ت ویو
مامانمو دیدم که روی زمین افتاده بود
نه الان نه نباید این اتفاق بیوفته سریع رفتم پیشش
ا/ت: مامان مامانننننن صدامو میشنوی؟
سریع بلندش کردم گذاشتمش تو ماشین و به سمت بیمارستان حرکت کردم
رسیدم بیمارستان
مامانمو بردم
به منشی گفتم دکترو صدا زد
منشی: دکتر یه بیمار فوری داریم
دکتر: بیارشون
به دکتر گفتم
مامانمو بردن برای عمل و عملش کردن هنوز زنده بود
پشت در اتاق عمل منتظر دکتر بودم تا بیاد و حال مامانمو بپرسم خیلی نگرانش بودم
*نیم ساعت بعد*
دکتر اومد بیرون
ا/ت: دکتر حال مامانم چطوره؟
دکتر: خداروشکر عمل موفقیت آمیز بود
ا/ت: الان حالش خوبه؟ میتونم ببینمش؟
دکتر: بله حالشون بهتره میتونین ببینیدشون
ا/ت: ممنونم
ا/ت ویو
رفتم تو و با دیدن مامانم که روی تخت بود ناراحت شدم
ببخشید باید برم شام بخورم
شرط نداریم فردا یا امشب میذارم❤️
مادرش روی زمین افتاده بود
با دیدن این صحنه اشک توی چشمانش حلقه زد
مادر او خیلی وقت بود بیمار بود و دکتر ها از زنده ماندنش نا امید بودند و گفته بودن زمان زیادی ندارد
ا/ت ویو
مامانمو دیدم که روی زمین افتاده بود
نه الان نه نباید این اتفاق بیوفته سریع رفتم پیشش
ا/ت: مامان مامانننننن صدامو میشنوی؟
سریع بلندش کردم گذاشتمش تو ماشین و به سمت بیمارستان حرکت کردم
رسیدم بیمارستان
مامانمو بردم
به منشی گفتم دکترو صدا زد
منشی: دکتر یه بیمار فوری داریم
دکتر: بیارشون
به دکتر گفتم
مامانمو بردن برای عمل و عملش کردن هنوز زنده بود
پشت در اتاق عمل منتظر دکتر بودم تا بیاد و حال مامانمو بپرسم خیلی نگرانش بودم
*نیم ساعت بعد*
دکتر اومد بیرون
ا/ت: دکتر حال مامانم چطوره؟
دکتر: خداروشکر عمل موفقیت آمیز بود
ا/ت: الان حالش خوبه؟ میتونم ببینمش؟
دکتر: بله حالشون بهتره میتونین ببینیدشون
ا/ت: ممنونم
ا/ت ویو
رفتم تو و با دیدن مامانم که روی تخت بود ناراحت شدم
ببخشید باید برم شام بخورم
شرط نداریم فردا یا امشب میذارم❤️
۸.۷k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.