the last gerlintman
فصل اول
حاصل نهایت تلاش هایش بعد از آن شب،شد پیدا شدن محل زندگی قاتل مادرش ، شغلش، روابطش،فرزندانش وحتی کارو بارش توی کشوری که ازش با پرواز هواپیما هشت ساعت اختلاف بود !
همه این اطلاعات رو هم مدیون کسایی بود که میشناخت باهاشون دوست بود ، برای سال های طولانی اما از استعداد هاشون خبری نداشت. حالا حدود سه سال از همون شب شروعش میگذشت و حالا با چند نقشه آماده بود تا به کره ی جنوبی سفر کنه. چون قاتل مادرش کره ای از آب درآمده بود.
بد تر از اون این بود که قاتل مادرش یعنی کیم هانسو با اسم لاتین هارولد میلر یه شرکت سرگرمی و سبک زندگی داشت که از کله گنده های کره محسوب میشد.
این خودش کار رو برای نیلیا و همراهانش سخت کرده بود. این وسط وجود خانواده اش قطعا کمک بزرگی براش بود و همچنین دیانا و یونجین .
_اشکالی نداره اگه بگی توی اون مغز پوکت چی میگذره!
یونجین بود که با شکستن سکوت رشته افکارش رو پاره کرده بود.
نگاهش رو از اون نقطه ی نامعلومی که بهش خیره بود گرفت و به یونجین داد.
_دارم فکر میکنم که دقیقا کی میتونیم بار و بندیل مون رو جمع کنیم و بریم سر اصل مطلب.
یونجین با نگاهی که کنجکاوی توش موج میزد حرف دختر روبه روش رو تایید کرد تا حرفش رو ادامه بده.
_خب؟
_بعدش دیدم باید خیلی بیشتر صبر کنیم تا زمانش برسه.
وزنش رو روی یه پاش انداخت و دست های رو توی سینه جمع کرد و در نهایت به کانتر پشتش تکیه داد.
_درست میگی،کیم هانسو یا هارولد میلر آدم حساسیه. علاوه بر اون شکاکه،زود گول نمیخوره.
نیلیا آروم کمی از کافه ی توی ماگش رو سر کشید و به یونجین خیره شد.
_اصل تجارت همینه، حساس، شکاک ،محطاط ، تیزبین، نواور، ریسک پذیر. که اون عوضی ام همشو داره!
یونجین نیشخندی زد و حرف دختر رو تایید کرد.
_دست از پا خطا کنیم کارمون ساخته است.
نیلیا ماگ خالی رو به سطل زباله انداخت و دوباره روش رو به پسر مقابلش کرد.
_ماهم قرار نیست خطایی کنیم.
لایک و کامنت یادتون نره!.....🫠💜
حاصل نهایت تلاش هایش بعد از آن شب،شد پیدا شدن محل زندگی قاتل مادرش ، شغلش، روابطش،فرزندانش وحتی کارو بارش توی کشوری که ازش با پرواز هواپیما هشت ساعت اختلاف بود !
همه این اطلاعات رو هم مدیون کسایی بود که میشناخت باهاشون دوست بود ، برای سال های طولانی اما از استعداد هاشون خبری نداشت. حالا حدود سه سال از همون شب شروعش میگذشت و حالا با چند نقشه آماده بود تا به کره ی جنوبی سفر کنه. چون قاتل مادرش کره ای از آب درآمده بود.
بد تر از اون این بود که قاتل مادرش یعنی کیم هانسو با اسم لاتین هارولد میلر یه شرکت سرگرمی و سبک زندگی داشت که از کله گنده های کره محسوب میشد.
این خودش کار رو برای نیلیا و همراهانش سخت کرده بود. این وسط وجود خانواده اش قطعا کمک بزرگی براش بود و همچنین دیانا و یونجین .
_اشکالی نداره اگه بگی توی اون مغز پوکت چی میگذره!
یونجین بود که با شکستن سکوت رشته افکارش رو پاره کرده بود.
نگاهش رو از اون نقطه ی نامعلومی که بهش خیره بود گرفت و به یونجین داد.
_دارم فکر میکنم که دقیقا کی میتونیم بار و بندیل مون رو جمع کنیم و بریم سر اصل مطلب.
یونجین با نگاهی که کنجکاوی توش موج میزد حرف دختر روبه روش رو تایید کرد تا حرفش رو ادامه بده.
_خب؟
_بعدش دیدم باید خیلی بیشتر صبر کنیم تا زمانش برسه.
وزنش رو روی یه پاش انداخت و دست های رو توی سینه جمع کرد و در نهایت به کانتر پشتش تکیه داد.
_درست میگی،کیم هانسو یا هارولد میلر آدم حساسیه. علاوه بر اون شکاکه،زود گول نمیخوره.
نیلیا آروم کمی از کافه ی توی ماگش رو سر کشید و به یونجین خیره شد.
_اصل تجارت همینه، حساس، شکاک ،محطاط ، تیزبین، نواور، ریسک پذیر. که اون عوضی ام همشو داره!
یونجین نیشخندی زد و حرف دختر رو تایید کرد.
_دست از پا خطا کنیم کارمون ساخته است.
نیلیا ماگ خالی رو به سطل زباله انداخت و دوباره روش رو به پسر مقابلش کرد.
_ماهم قرار نیست خطایی کنیم.
لایک و کامنت یادتون نره!.....🫠💜
۵۵۵
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.