عشق و دوراهی پارت ۱
عشق و دوراهی پارت ۱
صبح زود از خواب بیدار شدم . دست و صورتم رو شستم و رفتم صبحانه حاضر کردم . ایلا:ایییی من وباش هنوز بابارو بیدار نکردم نشستم سر سفره . اروم رفتم طبقه بالا ، در اتاق رو زدم ..تق ..تق ...تق ..اوفففففف... در رو بازکردم ای خدا ..چقدر اروم خوابیده بود ! اروم رفتم سفت تخت خوابش : بابا .....بابا....بابا بیدارشو وگرنه دیگه شانس خوردن اون پنکیک های خوشمزه رو نخواهی داشت .. بابای ایلا:ااا جدا .....شوخی که نمیکنی نه ؟ ایلا: معلومه که نه ! زود باش یخ میشه ها . بابای ایلا: سر سه سوت اومدم پایین. از زبان ایلا: باشه ای گفتم و رفتم تا داداشم رو بیدار کنم ، در اتاقش رو زدم ..دیدم خودش درو باز کرد ! متین:(اسم برادر ایلا) به به صبح بیخیر ایلا خانم ، راضی به زحمت نبود . ایلا: عججججبببب . نمردیم و دیدیم خودت پاشدی ، یعنی براوو! این و باید یه جا بنویسم یادم نره . متین:هه هه خوب حالا چیکار داشتی ؟ ایلا : هیچی اومدم صدات کنم بیای صبحانه بخوری . متین: اوکی تا چند دقیقه دیگه پایینمراستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم .......... من ایلا هستم ..کیم ایلا 23 سالمه . اصالتا ایرانی هستم. یعنی کل خانواده منظورم هست. وقتی هشت سالم بوده بابام من و برادرم رو و بر میداره و میاره سئول . وفامیلیش رو هم تغییر میده . شاید الان میپرسید خوب مادرت چی ؟ باید بگم مادرم وقتی من به دنیا اومدم به خاطر یه بیماری فوت شد . و فقط من موندم ، برادرم و بابام . داداشم هشت سال از من بزرگ تره . ههیییی.. اون و بابام پلیس هستن .یه جورایی بهترین پلیسای سئول. چه جالب پدر و پسر به پای هم میان !!منم خوب طراحم یعنی هنوز کامل نه .. اممم خوب دانشگاه طراحی میرم .بابام خیلی دوست داشت منم مثل داداشم پلیس بشم . ولی من مثل چیز از پلیس بون متنفر بودم . باورتون نمیشه ولی بابام با اینکه دارم طراحی میخونم ولی باز داره بهم تمرین میده چطور از خودم محافظت کنم🙄 . عجبا.....! ولی بگذریمرفتم پایین بابا سرسفره نشسته بود و یه مجله هم دستش بابای ایلا: ای بابا....باز این گروه مافیاهای ا.ش.غ.ا.ل زدن چند نفر رو کشتن. ایلا : اااا جدا ؛ راستی تو درگیر همین پرونده های مافیا بودی درسته ؟ بابای ایلا : اره . ولی خدایی خیلی زرنگن مارو رو انگشتشون دارن میچرخونن . فقط مگه اینکه دستم بهشون نرسه ...ایلا : خوب ...اوممممم اسم گروهشون کیه ؟ رئیسشونیا اینکه مثلا هرچیز دیگه ای . بابای ایلا : اگه میدونستم که الان باید اروزی مرگ میکردن . متین: اره بابا دقیقا فقط یمن دیگه مونده تا پیدا شدنشون . ایلا : انشااله. موندم نسل اینا کی منقرض میشه راحت شیم . راستی بابا (&علامت بابای ایلا . – علامت ایلا) & جانم _منامروز میرم ایران &چی؟ ایران چه خبره اصلا واسه چی میری ؟_ خوب عروسی یکی از دوستام یعنی دوست صمیم ، نمیتونم تنهاش بزارم که همش دوروز هست قول !& بلیط گرفتی _ اوهوم&چرا الان باید بهم بگب اخه ؟!_ بابا سرت خیلی شلوغ بود &اوکی حالا کی پرواز داری ؟ چه ساعتی ؟ _ ساعت 10 من تا اون موقع هم کلی کاردارم . داداش قربون دستت سفره رو جمع کن و ظرفارو هم بشور.متین : حالا چرا من ؟! ایلا: چون من میگم زود باش دیگه . متین : من کار دارم ایلا :نداری دروغ نگو تو مرخصی هستی متین : اوفففففففف ..اوفففف باش
شرط پارت بعد :
لایک:۱۵
کامنت:۱۶
صبح زود از خواب بیدار شدم . دست و صورتم رو شستم و رفتم صبحانه حاضر کردم . ایلا:ایییی من وباش هنوز بابارو بیدار نکردم نشستم سر سفره . اروم رفتم طبقه بالا ، در اتاق رو زدم ..تق ..تق ...تق ..اوفففففف... در رو بازکردم ای خدا ..چقدر اروم خوابیده بود ! اروم رفتم سفت تخت خوابش : بابا .....بابا....بابا بیدارشو وگرنه دیگه شانس خوردن اون پنکیک های خوشمزه رو نخواهی داشت .. بابای ایلا:ااا جدا .....شوخی که نمیکنی نه ؟ ایلا: معلومه که نه ! زود باش یخ میشه ها . بابای ایلا: سر سه سوت اومدم پایین. از زبان ایلا: باشه ای گفتم و رفتم تا داداشم رو بیدار کنم ، در اتاقش رو زدم ..دیدم خودش درو باز کرد ! متین:(اسم برادر ایلا) به به صبح بیخیر ایلا خانم ، راضی به زحمت نبود . ایلا: عججججبببب . نمردیم و دیدیم خودت پاشدی ، یعنی براوو! این و باید یه جا بنویسم یادم نره . متین:هه هه خوب حالا چیکار داشتی ؟ ایلا : هیچی اومدم صدات کنم بیای صبحانه بخوری . متین: اوکی تا چند دقیقه دیگه پایینمراستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم .......... من ایلا هستم ..کیم ایلا 23 سالمه . اصالتا ایرانی هستم. یعنی کل خانواده منظورم هست. وقتی هشت سالم بوده بابام من و برادرم رو و بر میداره و میاره سئول . وفامیلیش رو هم تغییر میده . شاید الان میپرسید خوب مادرت چی ؟ باید بگم مادرم وقتی من به دنیا اومدم به خاطر یه بیماری فوت شد . و فقط من موندم ، برادرم و بابام . داداشم هشت سال از من بزرگ تره . ههیییی.. اون و بابام پلیس هستن .یه جورایی بهترین پلیسای سئول. چه جالب پدر و پسر به پای هم میان !!منم خوب طراحم یعنی هنوز کامل نه .. اممم خوب دانشگاه طراحی میرم .بابام خیلی دوست داشت منم مثل داداشم پلیس بشم . ولی من مثل چیز از پلیس بون متنفر بودم . باورتون نمیشه ولی بابام با اینکه دارم طراحی میخونم ولی باز داره بهم تمرین میده چطور از خودم محافظت کنم🙄 . عجبا.....! ولی بگذریمرفتم پایین بابا سرسفره نشسته بود و یه مجله هم دستش بابای ایلا: ای بابا....باز این گروه مافیاهای ا.ش.غ.ا.ل زدن چند نفر رو کشتن. ایلا : اااا جدا ؛ راستی تو درگیر همین پرونده های مافیا بودی درسته ؟ بابای ایلا : اره . ولی خدایی خیلی زرنگن مارو رو انگشتشون دارن میچرخونن . فقط مگه اینکه دستم بهشون نرسه ...ایلا : خوب ...اوممممم اسم گروهشون کیه ؟ رئیسشونیا اینکه مثلا هرچیز دیگه ای . بابای ایلا : اگه میدونستم که الان باید اروزی مرگ میکردن . متین: اره بابا دقیقا فقط یمن دیگه مونده تا پیدا شدنشون . ایلا : انشااله. موندم نسل اینا کی منقرض میشه راحت شیم . راستی بابا (&علامت بابای ایلا . – علامت ایلا) & جانم _منامروز میرم ایران &چی؟ ایران چه خبره اصلا واسه چی میری ؟_ خوب عروسی یکی از دوستام یعنی دوست صمیم ، نمیتونم تنهاش بزارم که همش دوروز هست قول !& بلیط گرفتی _ اوهوم&چرا الان باید بهم بگب اخه ؟!_ بابا سرت خیلی شلوغ بود &اوکی حالا کی پرواز داری ؟ چه ساعتی ؟ _ ساعت 10 من تا اون موقع هم کلی کاردارم . داداش قربون دستت سفره رو جمع کن و ظرفارو هم بشور.متین : حالا چرا من ؟! ایلا: چون من میگم زود باش دیگه . متین : من کار دارم ایلا :نداری دروغ نگو تو مرخصی هستی متین : اوفففففففف ..اوفففف باش
شرط پارت بعد :
لایک:۱۵
کامنت:۱۶
۳.۵k
۰۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.