تک پارتی هیونجین. نگهبان سلولت بوده ....
نویسنده:@bts_army2018
درب نرده ای راهرو رو بست و چند قدم
اهسته به سمت اتاقک سلول برداشت.
چند قدمی که جلو برداشته بود رو برگشت اما خیلی زود پشیمون شد و ایستاد.
بعد از چند لحظه ای این پا و اون پا کردن بالاخرخ خودش رو راضی کرد و به سمت اتاقک حرکت کرد.
به محض دیدنش در گوشه ی سلول در حال ورزش، نفسش بند اومد.
ذهنش خالی شد، خواست برگرده بره که با شنیدن صداش ایستاد
♡اممم دنبال چیزی می گردی نگهبان؟
_میخواستم تبریک بگم
♡پس خبر ها رو شنیدی
_فکر کنم همه الان دارن راجب تو حرف می زنن.
ات با نیش خند به میله ها نزدیک شد
♡فکر کنم بقیه از اینکه دارن از شرم خلاص میشن خوشحال باشن
چند لحظه ای هر دو به چشم های هم خیره موندن که هیونجین طاقتش رو از دست داد و سرش رو پابین انداخت
_برنامه برای بعد ازادی چیه؟
♡نمی دونم فعلا افرادم منتظر منن تا اوضاع رو درست کنم
ات فاصلش با میله از بین برد و ادامه داد
♡چیه؟ میترسی باز هم اینجا ببینیم یا دلت برام تنگ میشه؟
هیونجین سرش رو پایین انداخت و به میله ها تکیه داد
_اره میترسم شاید دفعه بعدی تو اینجا یاشی اما من نباشم
♡چی شده نگهبان قراره جایی بری؟
_اره میخوام برم
♡کجا؟ کی؟چرا ؟
نیش خند پر رنگی گوشه لب هیونجین نشست
اخه چجوری رئیس باند بزرگ اسلحه با اون نگاه سرد و ترسناکش میتونست انقدر بامزه بشه
♡هیی نگهبان کجاییی... با توام
_چیه؟ انگار راجبم کنجکاوی
ات تنها با نگاهش بهش فهموند که حوصله شوخی نداره
_میخوام استفعا بدم
♡استعفا؟ ولی مگه تو شغلت دوست نداری؟ تو این دو سال من هر وقت دیدمت خوشحال بودی
_درسته خوشحال بودم.. اما دیگه دلیلی برای موندن ندارم
_داری آزادی میشی
♡هی تو خیلی عوض شدی انگار کشتیات غرق شدن
♡خب حالا که میخوای بری برنامت برای بیرون از اینجا چیه؟
هیونجین سرش و بالا گرفت و مستقیم به چشم هاش نگاه کرد
_شاید وارد ی باند خلافکار بشم؟!
♡چی شده که نگهبان زندان تصمیم گرفته خلاف کار بشه؟
من نمی خوام خلاف کار بشم
میخوام بیام بیرون تا مراقب تو باشم
تا دوباره به اینجا بر نگردی
_شنیدم که خونه بزرگی داری، برای خونت نگهبان نمی خوای؟؟
♡خونه من تا حالا هیچ نگهبانی نداشته
ولی فکر کنم به ی نگهبان نیاز دار
هیونجین لبخندی زد و گفت
_البته نگهبانی که قراره کلید قلبت به دست بیاره
درب نرده ای راهرو رو بست و چند قدم
اهسته به سمت اتاقک سلول برداشت.
چند قدمی که جلو برداشته بود رو برگشت اما خیلی زود پشیمون شد و ایستاد.
بعد از چند لحظه ای این پا و اون پا کردن بالاخرخ خودش رو راضی کرد و به سمت اتاقک حرکت کرد.
به محض دیدنش در گوشه ی سلول در حال ورزش، نفسش بند اومد.
ذهنش خالی شد، خواست برگرده بره که با شنیدن صداش ایستاد
♡اممم دنبال چیزی می گردی نگهبان؟
_میخواستم تبریک بگم
♡پس خبر ها رو شنیدی
_فکر کنم همه الان دارن راجب تو حرف می زنن.
ات با نیش خند به میله ها نزدیک شد
♡فکر کنم بقیه از اینکه دارن از شرم خلاص میشن خوشحال باشن
چند لحظه ای هر دو به چشم های هم خیره موندن که هیونجین طاقتش رو از دست داد و سرش رو پابین انداخت
_برنامه برای بعد ازادی چیه؟
♡نمی دونم فعلا افرادم منتظر منن تا اوضاع رو درست کنم
ات فاصلش با میله از بین برد و ادامه داد
♡چیه؟ میترسی باز هم اینجا ببینیم یا دلت برام تنگ میشه؟
هیونجین سرش رو پایین انداخت و به میله ها تکیه داد
_اره میترسم شاید دفعه بعدی تو اینجا یاشی اما من نباشم
♡چی شده نگهبان قراره جایی بری؟
_اره میخوام برم
♡کجا؟ کی؟چرا ؟
نیش خند پر رنگی گوشه لب هیونجین نشست
اخه چجوری رئیس باند بزرگ اسلحه با اون نگاه سرد و ترسناکش میتونست انقدر بامزه بشه
♡هیی نگهبان کجاییی... با توام
_چیه؟ انگار راجبم کنجکاوی
ات تنها با نگاهش بهش فهموند که حوصله شوخی نداره
_میخوام استفعا بدم
♡استعفا؟ ولی مگه تو شغلت دوست نداری؟ تو این دو سال من هر وقت دیدمت خوشحال بودی
_درسته خوشحال بودم.. اما دیگه دلیلی برای موندن ندارم
_داری آزادی میشی
♡هی تو خیلی عوض شدی انگار کشتیات غرق شدن
♡خب حالا که میخوای بری برنامت برای بیرون از اینجا چیه؟
هیونجین سرش و بالا گرفت و مستقیم به چشم هاش نگاه کرد
_شاید وارد ی باند خلافکار بشم؟!
♡چی شده که نگهبان زندان تصمیم گرفته خلاف کار بشه؟
من نمی خوام خلاف کار بشم
میخوام بیام بیرون تا مراقب تو باشم
تا دوباره به اینجا بر نگردی
_شنیدم که خونه بزرگی داری، برای خونت نگهبان نمی خوای؟؟
♡خونه من تا حالا هیچ نگهبانی نداشته
ولی فکر کنم به ی نگهبان نیاز دار
هیونجین لبخندی زد و گفت
_البته نگهبانی که قراره کلید قلبت به دست بیاره
۲.۸k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.