پارت ۶ ( داستان عشق قدیمی ما)
دوستان از الان علامت های شخصیت های اصلی + ا/ت
و _تهیوتگ
ا/ت: فایده نداشت تا نمی فهمیدم چرا درخواست منو رد کرد آروم نمیشدم پس تنها کاری که میشد بکنم این بود که دوباره ازش سوال بپرسم
حواسم رو به درس دادم تا زنگ خورد و اولین نفر از کلاس بیرون رفتم کاملا میتونستم بفهمم که همه از عجله ای که من داشتم شوکه شده بودن ولی الان فقط تهیونگ مهم بود نه چیز دیگه ای
رفتم به کلاسشون که دیدم نشسته بود روی صندلیش و هواپیمای کاغذی درست می کرد سریع رفتم سمتش و دستش رو گرفتم و به دنبال خودم تا حیاط مدرسه رفتیم
_ صبح چی گفتم بهت باید بازم تکرار کنم؟
+ تهیونگ باید بهم کمک کنی
_جانم؟
+ به کمکت نیاز دارم ...به زبان دیگه ای نگفتم که متوجه نشی
_ ا/ت چرا نمی فهمی نمیخوام باهات باشم
ا/ت هنوز نمی دونست این حسی که داره غرور بود یا احساس حقارت ولی از احساس خوشش نمیومد پس گفت:
+ منم نمیخوام...ولی بهت نیاز دارم که بفهمم کی بودم
که خودمو بهتر بشناسم
_(سکوت)
+ تهیونگ باید کمکم کنی ...خودتم نزن به اون راه میدونم باهم بودیم قبلاً
_ پس خانم کوچولو بلاخره از حقیقت با خبر شد (پوزخند)
+ نه کاملا ...برای همینه که ازت کمک میخوام
تهیونگ نمیخواست برای بار دوم قلب ا/ت رو بشکونه پس قبول کرد با اینکه نمیدونست این دفعه چطوری ممکنه بهش آسیب بزنه و یا آزارش بده بهش گفت:
_ باشه ...هرچی خانم کوچولو بخواد...چیکار کنم برات ؟
+ بیا یه کاری کنیم...بهم نشون بده ا/ت قبلی چیکارا میکرد
........
و _تهیوتگ
ا/ت: فایده نداشت تا نمی فهمیدم چرا درخواست منو رد کرد آروم نمیشدم پس تنها کاری که میشد بکنم این بود که دوباره ازش سوال بپرسم
حواسم رو به درس دادم تا زنگ خورد و اولین نفر از کلاس بیرون رفتم کاملا میتونستم بفهمم که همه از عجله ای که من داشتم شوکه شده بودن ولی الان فقط تهیونگ مهم بود نه چیز دیگه ای
رفتم به کلاسشون که دیدم نشسته بود روی صندلیش و هواپیمای کاغذی درست می کرد سریع رفتم سمتش و دستش رو گرفتم و به دنبال خودم تا حیاط مدرسه رفتیم
_ صبح چی گفتم بهت باید بازم تکرار کنم؟
+ تهیونگ باید بهم کمک کنی
_جانم؟
+ به کمکت نیاز دارم ...به زبان دیگه ای نگفتم که متوجه نشی
_ ا/ت چرا نمی فهمی نمیخوام باهات باشم
ا/ت هنوز نمی دونست این حسی که داره غرور بود یا احساس حقارت ولی از احساس خوشش نمیومد پس گفت:
+ منم نمیخوام...ولی بهت نیاز دارم که بفهمم کی بودم
که خودمو بهتر بشناسم
_(سکوت)
+ تهیونگ باید کمکم کنی ...خودتم نزن به اون راه میدونم باهم بودیم قبلاً
_ پس خانم کوچولو بلاخره از حقیقت با خبر شد (پوزخند)
+ نه کاملا ...برای همینه که ازت کمک میخوام
تهیونگ نمیخواست برای بار دوم قلب ا/ت رو بشکونه پس قبول کرد با اینکه نمیدونست این دفعه چطوری ممکنه بهش آسیب بزنه و یا آزارش بده بهش گفت:
_ باشه ...هرچی خانم کوچولو بخواد...چیکار کنم برات ؟
+ بیا یه کاری کنیم...بهم نشون بده ا/ت قبلی چیکارا میکرد
........
۹.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.