پارت ۱۰
پارت ۱۰
ویو کوک
که یهو شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسش.. وادفاکککک
چرا جلو من آخه؟؟؟
سریع بهش گفتم
-چیکار میکنی ؟(سریع و هل)
+خب... لباسم رو در میارم (تعجب)
-پ..پس من برم بیرون ، تو لباست رو عوض کن بیا...
+نه نه من میخوام برم حموم ، تو استراحت کن ، من برگشتم بریم ناهار [:
-ب...باشه
و رفت تو حموم ، آیشششش لعنت بهت کوک ، خب بیا خوب شد ضایع شدی؟؟!هوفففففف
خسته بودم ، پس رفتم رو تختش و دراز کشیدم و بوی تنش رو استشمام کردم(به به عجب نویسنده ای🤌🏻😑)
واقعا معرکه بود ، اون عجیب ترین عجیب من بود...
کم کم چشمام گرم خواب شد و خوابیدم ...
نمیدونم چه قدر گذشت که با حس صدا زدن یه نفر بیدار شدم ... ته بود با به لباس کیوت جلوم بود و بهم گفت پاشم تا ناهار بخوریم...
-اومم باشه ، اما من که نمیتونم با این لباس بیام..
+اوههه ، الان یه لباس بهت میدم ..
-اوکی (کیوت)
بهم یه لباس داد و منم شروع کردم به پوشیدن لباس
بعدم رفتم پایین پیش ته و ناهار رو خوردم ...
خیلیییی خسته بودم و مدرسه به علت تعمیرات تا ۱۴ روز بسته بود (یِیهویی😑)
پس تصمیم گرفتم برم بخوابم
-میای بخوابیم؟؟
+(با سرفه) چی؟؟... ب...بخوابیم؟؟
-ته؟
+ب...بله؟
-نمیدونستم انقدر منحرفی... (نگاه شیطانی)
+چی؟کی؟من؟عمراااا؟ بریم بریم بخوابیم که حسابی خسته ام...
-امان از دست تو(آروم)
+اومدی؟(بلند)
- آره اومدم (بلند)
رفتیم که با یه مشکل مواجه شدیم ...
بچه ها اینم پارت بعدی...
عکس لباس ها رو هم میزارم براتون
جدی دیگه امشب نمیتونم فکی بنویسم ...
و اینکه برای پارت بعد ۵ تا کامنت میخوام..😐😐
ویو کوک
که یهو شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسش.. وادفاکککک
چرا جلو من آخه؟؟؟
سریع بهش گفتم
-چیکار میکنی ؟(سریع و هل)
+خب... لباسم رو در میارم (تعجب)
-پ..پس من برم بیرون ، تو لباست رو عوض کن بیا...
+نه نه من میخوام برم حموم ، تو استراحت کن ، من برگشتم بریم ناهار [:
-ب...باشه
و رفت تو حموم ، آیشششش لعنت بهت کوک ، خب بیا خوب شد ضایع شدی؟؟!هوفففففف
خسته بودم ، پس رفتم رو تختش و دراز کشیدم و بوی تنش رو استشمام کردم(به به عجب نویسنده ای🤌🏻😑)
واقعا معرکه بود ، اون عجیب ترین عجیب من بود...
کم کم چشمام گرم خواب شد و خوابیدم ...
نمیدونم چه قدر گذشت که با حس صدا زدن یه نفر بیدار شدم ... ته بود با به لباس کیوت جلوم بود و بهم گفت پاشم تا ناهار بخوریم...
-اومم باشه ، اما من که نمیتونم با این لباس بیام..
+اوههه ، الان یه لباس بهت میدم ..
-اوکی (کیوت)
بهم یه لباس داد و منم شروع کردم به پوشیدن لباس
بعدم رفتم پایین پیش ته و ناهار رو خوردم ...
خیلیییی خسته بودم و مدرسه به علت تعمیرات تا ۱۴ روز بسته بود (یِیهویی😑)
پس تصمیم گرفتم برم بخوابم
-میای بخوابیم؟؟
+(با سرفه) چی؟؟... ب...بخوابیم؟؟
-ته؟
+ب...بله؟
-نمیدونستم انقدر منحرفی... (نگاه شیطانی)
+چی؟کی؟من؟عمراااا؟ بریم بریم بخوابیم که حسابی خسته ام...
-امان از دست تو(آروم)
+اومدی؟(بلند)
- آره اومدم (بلند)
رفتیم که با یه مشکل مواجه شدیم ...
بچه ها اینم پارت بعدی...
عکس لباس ها رو هم میزارم براتون
جدی دیگه امشب نمیتونم فکی بنویسم ...
و اینکه برای پارت بعد ۵ تا کامنت میخوام..😐😐
۱.۵k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.