(افروتیته من)

پارت: ۶
ناگهان توجهم به گردنبندی که جلوی چشمام شناور بود و داشت میرفت پایین
_صبر کن
_چیه؟
_فکر کنم اولین سرنخ رو پیدا کردم....
از اون ور.....
پادشاه کل پری دریایی ها داشت با پسرش بحث میکرد
_من صد بار بهت گفتم نباید بری تو منطقه هایی که احتمال کشته شدنت زیاده
_فقط--
_فقط چی؟ میخوای کنجکاوی تو به قیمت جونت تموم بشه؟
جونگکوک هیچی نگفت
_پسرم باور کن من فقط میخوام مواظب تو باشم. نمیخوام تو رو مثل مادرت از دست بدم
_باشه
جونگکوک رفت تو اتاق.
برادرش جونگهیون اومد پیشش
_میبینم فرد کنجکاو ناراحته ، با پدر بحث کردی؟
_انتظار چیزی غیر از این داشتی؟
_نه، چیشده؟ نکنه رفتی تو ارتفاع
_آره
_اونجا خیلی خطرناکه، مخصوصا روزهای بارونی
_هنوز نفهمیده کنار انسان ها بهوش اومدم وگرنه تا الان تیکه بزرگم گوشم بود
_کنار انسان ها؟ تو اونجا رفتی؟ به اون ساحل ممنوعه؟
_آره، هیچ صاعقه ای هم درکار نبود، من در اثر برخورد به قایق به ساحل اومدم
_خوشحالم زنده ای، نمیخوام برادرم رو مثل مامان از دست بدم تا جایی که فقط یک گردنبند ازش یادگاری بمونه
جونگکوک دست زد به گردنش تا گردنبند رو حس کنه اما چیزی حس نکرد، گردنبند مروارید مامانش رو گم کرده بود......