p1
با قدم های محکم وارد سالن شدم .
کیف اصلحه ها رو پرت کردم روی میز سان جی . صندلی چرخدارش با صدای گوش خراش و ناخوشایندی به طرف من برگشت .
موهاش رو بالا زده بود ، که خیلی بهش نمیومد و با دیدن من لبخند احمقانه ای زد .
سان جی : آفرین خواهر کوچولو ، مثل همیشه فوق العاده عمل کردی . فقط مطمعنی همون اصلحه های قاچاق هستند ؟
لبخندی زدم .
قفل کیف رو باز کردم و یکی از اصلحه ها رو درآوردم . قسمت پایینی تفنگ رو از هم باز کردم . کیسه ی کوکائینی که پاره شده بود افتاد زمین و کمی ازش رو زمین پخش شد .
از سرجایش بلند شد و برام دست زد . از من نباید انتظار باخت داشته باشه .
سان جی : ماریان ، تو قطعا یکی از بهترین مأمور های این سازمانی .
بعد از تموم شدن حرفش در آغوشم گرفت و گفت : میدونستم خواهر من باخت نمیده .
درسته خواهر و برادر تنی نبودیم ، اما مثل برادر واقعیم دوستش داشتم ، اون هم همیشه مواظبم بود و بهم کمک میکرد . اون رئیس این سازمان بود .
من لی ماریان هستم ، یکی از مأموران برتر سازمان c l j و تنها دختر این سازمان هستم .
سان جی دوباره به سمت میزش رفت و چند تا برگه رو زیر و رو کرد .
سان جی : ماری ، برات یه مأموریت دارم و مطمئنم خیلی برات آسونه و از پسش بر میای .
اوففف ، تازه از مأموریت اومده بودم باز باید برم توی مأموریت . چه وضعشه ؟
شغلم رو دوست داشتم ، اما بعضی وقت ها فکر میکردم کاش این شغل رو انتخاب نمیکردم .
دستم رو توی موهام فرو بردم .
+ باشه ، حالا چی هست ؟
نفس عمیقی میکشد و لبخندی میزند .
سان جی : میدونی که نخست وزیر همراه با پسرش ، اومده اینجا . خودش اینجا شرکت داره و به غیر از این کار های دیگه ای هم داره . ماموریت تو اینه که از پسرش توی این ۷ ماه که اینجا حضور دارند ، محافظت کنی .
الان اون داشت به من میگفت بادیگارد بشم ؟ بعد اون همه زحمت ، بیام بادیگارد یه پسر الدنگ بشم ؟ . یعنی چی مگه پسرش بچه بود که نمیتونست از خودش مواظبت کنه ؟
مامانم همیشه میگفت با یه مرد پولدار ازدواج کن ، کاش به حرفش گوش میکردم ، اینقدر هم دزد و پلیس بازی نداشتم .
سان جی : نظرت چیه ؟ ببین میدونم فکر میکنی بادیگارد بودن الکیه و اینا ، اما فقط هفت ماهه و برای خودت هم استراحت میشه ، این چند وقت همش استرس اون مافیا ها رو داشتی ، باشه خواهر کوچولو ؟ .
راست میگفت میخواستم استراحت کنم و فکر نکنم بادیگارد بودن خیلی دردسر داشته باشه .
با تأسف سرم رو تکون دادم .
+ قبوله ، از کی کارم رو شروع کنم ؟
نفس عمیقی میکشد و حتی میشد کمی تعجب هم توی چشمهاش دید .
سان جی : فردا صبح برو به شرکتشون ، چون خودشون درخواست بادیگارد داده بودن ، متوجه میشن دیگه . آدرسش هم برات میفرستم .
+ اوکی .
کاغذی رو به سمتم گرفت .
از دستش گرفتم .
کیف اصلحه ها رو پرت کردم روی میز سان جی . صندلی چرخدارش با صدای گوش خراش و ناخوشایندی به طرف من برگشت .
موهاش رو بالا زده بود ، که خیلی بهش نمیومد و با دیدن من لبخند احمقانه ای زد .
سان جی : آفرین خواهر کوچولو ، مثل همیشه فوق العاده عمل کردی . فقط مطمعنی همون اصلحه های قاچاق هستند ؟
لبخندی زدم .
قفل کیف رو باز کردم و یکی از اصلحه ها رو درآوردم . قسمت پایینی تفنگ رو از هم باز کردم . کیسه ی کوکائینی که پاره شده بود افتاد زمین و کمی ازش رو زمین پخش شد .
از سرجایش بلند شد و برام دست زد . از من نباید انتظار باخت داشته باشه .
سان جی : ماریان ، تو قطعا یکی از بهترین مأمور های این سازمانی .
بعد از تموم شدن حرفش در آغوشم گرفت و گفت : میدونستم خواهر من باخت نمیده .
درسته خواهر و برادر تنی نبودیم ، اما مثل برادر واقعیم دوستش داشتم ، اون هم همیشه مواظبم بود و بهم کمک میکرد . اون رئیس این سازمان بود .
من لی ماریان هستم ، یکی از مأموران برتر سازمان c l j و تنها دختر این سازمان هستم .
سان جی دوباره به سمت میزش رفت و چند تا برگه رو زیر و رو کرد .
سان جی : ماری ، برات یه مأموریت دارم و مطمئنم خیلی برات آسونه و از پسش بر میای .
اوففف ، تازه از مأموریت اومده بودم باز باید برم توی مأموریت . چه وضعشه ؟
شغلم رو دوست داشتم ، اما بعضی وقت ها فکر میکردم کاش این شغل رو انتخاب نمیکردم .
دستم رو توی موهام فرو بردم .
+ باشه ، حالا چی هست ؟
نفس عمیقی میکشد و لبخندی میزند .
سان جی : میدونی که نخست وزیر همراه با پسرش ، اومده اینجا . خودش اینجا شرکت داره و به غیر از این کار های دیگه ای هم داره . ماموریت تو اینه که از پسرش توی این ۷ ماه که اینجا حضور دارند ، محافظت کنی .
الان اون داشت به من میگفت بادیگارد بشم ؟ بعد اون همه زحمت ، بیام بادیگارد یه پسر الدنگ بشم ؟ . یعنی چی مگه پسرش بچه بود که نمیتونست از خودش مواظبت کنه ؟
مامانم همیشه میگفت با یه مرد پولدار ازدواج کن ، کاش به حرفش گوش میکردم ، اینقدر هم دزد و پلیس بازی نداشتم .
سان جی : نظرت چیه ؟ ببین میدونم فکر میکنی بادیگارد بودن الکیه و اینا ، اما فقط هفت ماهه و برای خودت هم استراحت میشه ، این چند وقت همش استرس اون مافیا ها رو داشتی ، باشه خواهر کوچولو ؟ .
راست میگفت میخواستم استراحت کنم و فکر نکنم بادیگارد بودن خیلی دردسر داشته باشه .
با تأسف سرم رو تکون دادم .
+ قبوله ، از کی کارم رو شروع کنم ؟
نفس عمیقی میکشد و حتی میشد کمی تعجب هم توی چشمهاش دید .
سان جی : فردا صبح برو به شرکتشون ، چون خودشون درخواست بادیگارد داده بودن ، متوجه میشن دیگه . آدرسش هم برات میفرستم .
+ اوکی .
کاغذی رو به سمتم گرفت .
از دستش گرفتم .
۳.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.