چند پارتی(درخواستی)
چند پارتی(درخواستی)
(وقتی دوست بابات بودنو و 12 سال تفاوت سنی داشتی و....)(دوسال بعد...)
توی آسایشگاه روبه روی عکس مادرت نشسته بودی گل مورد علاقه ی مادرت رو در دست داشتی و با لبخند شروع کردی به حرف زدن
آت :مامان بهت گفتم ؟!بلاخره پسر آقای چوی تونست عشق زندگیش رو پیدا کنه درمورد لینو اه مامان اون همیشه غر میزنه و دعوام میکنه مامان درمورد داداش اون توی آمریکا توی یک دانشگاه خوب درس میخونه و شرکت خوبی رو مدیریت میکنه و زندگی خوبی رو داره بابام هم....
بغض سنگینی توی گلوت نشست نفس عمیقی کشیدی تا بغض از بین بره آخرین گل رو توی گلدون گذاشتی و به خاکستر مادرت نگاه کردی آسیب دیده بود اما زندگی هنوز جریان داشت....
پایانـــ
نویسندهـ:Min soo
(وقتی دوست بابات بودنو و 12 سال تفاوت سنی داشتی و....)(دوسال بعد...)
توی آسایشگاه روبه روی عکس مادرت نشسته بودی گل مورد علاقه ی مادرت رو در دست داشتی و با لبخند شروع کردی به حرف زدن
آت :مامان بهت گفتم ؟!بلاخره پسر آقای چوی تونست عشق زندگیش رو پیدا کنه درمورد لینو اه مامان اون همیشه غر میزنه و دعوام میکنه مامان درمورد داداش اون توی آمریکا توی یک دانشگاه خوب درس میخونه و شرکت خوبی رو مدیریت میکنه و زندگی خوبی رو داره بابام هم....
بغض سنگینی توی گلوت نشست نفس عمیقی کشیدی تا بغض از بین بره آخرین گل رو توی گلدون گذاشتی و به خاکستر مادرت نگاه کردی آسیب دیده بود اما زندگی هنوز جریان داشت....
پایانـــ
نویسندهـ:Min soo
۱.۶k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.