پارت ۱۸
☆حقیقت؟ چه حقیقتی
~اینکه من... من چند وقته با یونگی رابطه دارم
ویو کوک
چییییییییییییی نه نه نه باید میدونستم دیر شده باید میدونستم اون حرفا قطعا درست بودن ولی... ولی
~کوک حالت خوبه؟
☆اوووووو سرکارییییی
~چی؟
☆اسگلت کردم
~واقعا؟
☆اره بابا تو مثل برادر کوچیکمی مگه میشه دوست داشته باشم
~پوففف خداروشکر یه لحظه فکر کردم باید بین یونگی تو یکی رو انتخاب کنم
☆نه بابا حالا برو دستتو پانسمان کن
~باشه
و جیمین رفت اتاق بهداشت
ولی من واقعا دوسش دارم و اینکه به یونگی اون پسره ی شل مغز با اون دوست شلغ.م..البته ته اونقدر ها هم بعد نیست...
+ویو ادمین
یونگی رفت دنیال جیمین
+تق تق تق
که دروباز کرد و دست جیمینو دید
~عههه... یونگی اروم باش مطمئن باش دردی ندارن فقط اروم باش
+ولی.. ولی.. اینا خیلی عمیقن
که اشک تو چشمای یونگی جمع شد
ویو جیمین
یهو دیدم میخواد گریه کنه
دستمو گرفتم رو زخمام شاید اروم بشه
+میشه دستاتو بزنی کنار
~نچ
+ولی.. چرا.. چرا تو باید این عذابو بکشی؟
~یونگی نه گوش کن من.. من هیچ عذابی نکشیدم و الان حالم خوبه
ویو یونگی
نمیفهمیدم چی میگه فقط داشتم به اون زخمای عمیق نگاه میکردم
این اولین باری بود که برای یه نفر دارم گریه میکنم
دلم میخواست تک تک اون زخمارو روی تن نامادریم ایجاد کنم ولی.. نمیتونستم چون پدرم پارم میکرد
+جیمین میتونم بهشون دست بزنم
~اوهوم
با دست زدن به اون زخما یاد بچگیم و کتک هایی که از نامادریم میخوردم میوفتادم
~اخ
همون موقع دیگه نتونستم تحمل کنمو زدم زیر گریه
سرم به به تخت بیمار فشار دادمو عر میزدم
ویو جیمین
اصن باورم نمیشد چجوری.. چجوری داره انقدر به خاطر من عر میزنه
~عا یونگی... اروم باش عیبی نداره تقصیر تو که نیست... منو نگا کن من حالم خوبه میشه گریه نکنی؟ ناراحت میشم
+(فین) ببخشید فقط نمیتونستم تحمل کنم
ویو ادمین
و بعد یونگی خیلی اروم و با ارامش جیمین رو تو بغل خودش جا داد...
~اینکه من... من چند وقته با یونگی رابطه دارم
ویو کوک
چییییییییییییی نه نه نه باید میدونستم دیر شده باید میدونستم اون حرفا قطعا درست بودن ولی... ولی
~کوک حالت خوبه؟
☆اوووووو سرکارییییی
~چی؟
☆اسگلت کردم
~واقعا؟
☆اره بابا تو مثل برادر کوچیکمی مگه میشه دوست داشته باشم
~پوففف خداروشکر یه لحظه فکر کردم باید بین یونگی تو یکی رو انتخاب کنم
☆نه بابا حالا برو دستتو پانسمان کن
~باشه
و جیمین رفت اتاق بهداشت
ولی من واقعا دوسش دارم و اینکه به یونگی اون پسره ی شل مغز با اون دوست شلغ.م..البته ته اونقدر ها هم بعد نیست...
+ویو ادمین
یونگی رفت دنیال جیمین
+تق تق تق
که دروباز کرد و دست جیمینو دید
~عههه... یونگی اروم باش مطمئن باش دردی ندارن فقط اروم باش
+ولی.. ولی.. اینا خیلی عمیقن
که اشک تو چشمای یونگی جمع شد
ویو جیمین
یهو دیدم میخواد گریه کنه
دستمو گرفتم رو زخمام شاید اروم بشه
+میشه دستاتو بزنی کنار
~نچ
+ولی.. چرا.. چرا تو باید این عذابو بکشی؟
~یونگی نه گوش کن من.. من هیچ عذابی نکشیدم و الان حالم خوبه
ویو یونگی
نمیفهمیدم چی میگه فقط داشتم به اون زخمای عمیق نگاه میکردم
این اولین باری بود که برای یه نفر دارم گریه میکنم
دلم میخواست تک تک اون زخمارو روی تن نامادریم ایجاد کنم ولی.. نمیتونستم چون پدرم پارم میکرد
+جیمین میتونم بهشون دست بزنم
~اوهوم
با دست زدن به اون زخما یاد بچگیم و کتک هایی که از نامادریم میخوردم میوفتادم
~اخ
همون موقع دیگه نتونستم تحمل کنمو زدم زیر گریه
سرم به به تخت بیمار فشار دادمو عر میزدم
ویو جیمین
اصن باورم نمیشد چجوری.. چجوری داره انقدر به خاطر من عر میزنه
~عا یونگی... اروم باش عیبی نداره تقصیر تو که نیست... منو نگا کن من حالم خوبه میشه گریه نکنی؟ ناراحت میشم
+(فین) ببخشید فقط نمیتونستم تحمل کنم
ویو ادمین
و بعد یونگی خیلی اروم و با ارامش جیمین رو تو بغل خودش جا داد...
۵.۵k
۰۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.