مافیای من
#مافیای_من
Part:14
کوک: کجاشو دیدی؟؟
ات:بذار اون بره
کوک: بتوچه چه ربطی به تو داره؟
های دختره ی هرزه مگه نشنیدی چند دقیقه پیش چی گفتم؟؟ برو تو اتاق!!
هانول:چ...چشم ارباب (ترس گریع کم)
کوک: دیدی چطوری باید از دستورات پیروی کنی کانگ ات؟
ات: نه ندیدم جئون جونگکوک
کوک به همه گفت برن سرکاراشون و هانول هم بره توی اتاق
کوک اومد نزدیکم ک ترسیدم و چند قدمی به عقب رفتم ک گفت
کوک: چی شده بیبی گرل ترسیدی؟
ات: ن...نیا نزدیکم(ترس )
کوک: هه انقدر ترس کجا بوده؟
رفتم جلو و دستم رو بردم پشت کمرش و اونو چسپوندم به دیوار ک گفت
ات: کوک ولم کن (ترس)
نفس های داغشو روی گردنم حس میکردم ترس فروانی داشتم با هر بار نفسی ک میخورد ب گردنم قبلم تو دهنم میومد زیر گوشم زم زمه کرد
کوک: تو فردا زن من میشی و من مثل یه عروسک خیمه شب بازی ازت استفاده میکنم جئون ات
ات: کوک لطفا بذار برم خاهش میکنم
کوک: اوممم این تمنا کردن فقط زیرم حال میده
ات:لطفا ولم کن
کوک ولم کرد میخاص بره ک گفت
کوک: فک نکن دلم بهت سوخت ولت کردم از فردا کارم بهات شروع میشه بیبی گرل
حالا هم برو تو اتاقت و درو ببند
ات: ب...باشع
دیویدم و رفتم سمت اتاقم نمیتونستم باور کنم که کوک میخاد اون دختر رو بیچاره کنع
خدایا لطفا از این جهنم و از دست این جند جلاد سفت نجاتم بده من تحمل این چیزا رو ندارم دیگه هم نمیتونم مثل قبل مبارزه کنم لطفا نجاتم بده
بعد اینک کلی باخدم حرف زدم سرم رو گذاشم رو تخت و پاهامو تو بغلم کردم که صدای داد اون دختر اومد فقط داشتم اشک میریختم نمیتونستم باورش کنم
ویو کوک
بعد اینکع ات رو ول کردم رفتم تو اتاقم و دیدم اون دختره هانول همون جا واستاده رفتم رو بروش و اونو حل دادم سمت تخت لباساشو تو تنش پاره کردم لبامو رو لباش قرار دادم و یهو واردش کردم ک از شدت درد داد کشید و........(این روحمه داره مینویسه خدایا راه بهشت را برایمان باز کن 😂😂)
بعد اون پاشد و لباس پوشید رفت منم رفتم دوش گرفتم و رفتم پایین که دیدم ات داره با ی خدمتکار حرف میزنع رفتم پیشش و بهش گفتم.........
اهم اهم
توی ناشناس یجی بگید کلا یدونه پیام مونده😐
Part:14
کوک: کجاشو دیدی؟؟
ات:بذار اون بره
کوک: بتوچه چه ربطی به تو داره؟
های دختره ی هرزه مگه نشنیدی چند دقیقه پیش چی گفتم؟؟ برو تو اتاق!!
هانول:چ...چشم ارباب (ترس گریع کم)
کوک: دیدی چطوری باید از دستورات پیروی کنی کانگ ات؟
ات: نه ندیدم جئون جونگکوک
کوک به همه گفت برن سرکاراشون و هانول هم بره توی اتاق
کوک اومد نزدیکم ک ترسیدم و چند قدمی به عقب رفتم ک گفت
کوک: چی شده بیبی گرل ترسیدی؟
ات: ن...نیا نزدیکم(ترس )
کوک: هه انقدر ترس کجا بوده؟
رفتم جلو و دستم رو بردم پشت کمرش و اونو چسپوندم به دیوار ک گفت
ات: کوک ولم کن (ترس)
نفس های داغشو روی گردنم حس میکردم ترس فروانی داشتم با هر بار نفسی ک میخورد ب گردنم قبلم تو دهنم میومد زیر گوشم زم زمه کرد
کوک: تو فردا زن من میشی و من مثل یه عروسک خیمه شب بازی ازت استفاده میکنم جئون ات
ات: کوک لطفا بذار برم خاهش میکنم
کوک: اوممم این تمنا کردن فقط زیرم حال میده
ات:لطفا ولم کن
کوک ولم کرد میخاص بره ک گفت
کوک: فک نکن دلم بهت سوخت ولت کردم از فردا کارم بهات شروع میشه بیبی گرل
حالا هم برو تو اتاقت و درو ببند
ات: ب...باشع
دیویدم و رفتم سمت اتاقم نمیتونستم باور کنم که کوک میخاد اون دختر رو بیچاره کنع
خدایا لطفا از این جهنم و از دست این جند جلاد سفت نجاتم بده من تحمل این چیزا رو ندارم دیگه هم نمیتونم مثل قبل مبارزه کنم لطفا نجاتم بده
بعد اینک کلی باخدم حرف زدم سرم رو گذاشم رو تخت و پاهامو تو بغلم کردم که صدای داد اون دختر اومد فقط داشتم اشک میریختم نمیتونستم باورش کنم
ویو کوک
بعد اینکع ات رو ول کردم رفتم تو اتاقم و دیدم اون دختره هانول همون جا واستاده رفتم رو بروش و اونو حل دادم سمت تخت لباساشو تو تنش پاره کردم لبامو رو لباش قرار دادم و یهو واردش کردم ک از شدت درد داد کشید و........(این روحمه داره مینویسه خدایا راه بهشت را برایمان باز کن 😂😂)
بعد اون پاشد و لباس پوشید رفت منم رفتم دوش گرفتم و رفتم پایین که دیدم ات داره با ی خدمتکار حرف میزنع رفتم پیشش و بهش گفتم.........
اهم اهم
توی ناشناس یجی بگید کلا یدونه پیام مونده😐
۵۵۶
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.