( . We fell in love in October . )
( . We fell in love in October . )
Fake Jimin Part 6
✿✿✿✿✿✿✿✿
ویو جیمین
دیدم رفت بالای صندلی تا نخ هارو برداره و بعد تعادلش رو از دست داد و داشت می افتاد بدو بدو رفتم گرفتمش و داشتیم همو نگاه میکردیم قبلم شروع کرد تند تند زدن
ویو لیلین
تو بغلش بودم وقتی که چشماش رو نگاه میکنم توش گم میشم دوست دارم سال ها به چشمام خیره بشم انقدر عمیق که میترسم غرق بشم. به خودم اومدم ، از بغلش اومدم بیرون معذرت خواهی کردم
✿✿✿✿✿✿✿✿✿
لیلین : ببخشید
جیمین : ام نه اشکال نداره
لیلین : خب بیا وسایل هارو اوردم بیا که انجام بدیم
جیمین: اوهوم بیا
ساعت 30: 9
جیمین : اوففف تموم شد همرو دوختیم و اماده کردیم
لیلین : ارهههه تموم شد بلاخره
جیمین : نظرت چیه بریم غذا بخوریم
لیلین : اوهوم موافقم
جیمین : پس بریم
پرش زمانی توی رستوران
・゜゜・.・゜゜・
لیلین : غذای خوشمزه ای بود ممنون
جیمین : خواهش میکنم
لیلین : خب فردا باید شروع کنیم به درست کردن ویدیو
جیمین : اره به مادرتون گفتین
لیلین : نه رفتم خونه بهش میگم
جیمین : اوهوم خوبه
لیلین : خب بیا بریم
جیمین : اره بریم
پرش زمانی به خونه مادر و پدر لیلین ..・゜゜・.・゜゜・
لیلین : مامان و بابا من اومدممممم کجایییییننن
مامان لیلین : لیلین مامانی خوش اومدی چه خبر چی شد اومدی اینجا
بابای لیلین : سلام دخترم خوبی
لیلین : خوبم مرسی مامان باهات کار دارم باید برامون یه ویدیو درست کنی
مامان لیلین : چه ویدیو
لیلین : خب یه برند به درخواست همکاری داد و منم قبول کردم و الان لباسایی رو طراحی کردیم و میخوایم توی ویدیو بپوشیم و نشون بدیم بعد چون تو نویسنده بودی میخوام که ویدیو و موضوع ویدیو رو بدم به تو قبوله
مامان لیلین : اوکی از کی باید شروع کنم
لیلین : از فردا ، فردا میام دنبالت باهم بریم
مامان لیلین : اوکی
لیلین : خدافظ مامانی (لپشو بوس کرد)
مامان لیلین : خدافظ عزیز دلم.
ویو لیلین
اومدم خونه خیلی خسته بودم لباسامو در اوردم و روی تخت دراز کشیدم با فکر کردن به جیمین خوابم برد اون پسر قلب منو تصاحب کرده من خیلی دارم بهش علاقه مند میشم.
ویو جیمین
زمانی که با لیلینم زمان از دستم در میره نمیدونم چطوری زمان میگذره من دوسش دارم میخوام توی زمان مناسب بهش اعتراف کنم امیدوارم که اونم دوستم داشته باشه.
◌ادامه دارد◌
◌لطفا لایک کنید تنکیو◌
( . We fell in love in October . )
Fake Jimin Part 6
✿✿✿✿✿✿✿✿
ویو جیمین
دیدم رفت بالای صندلی تا نخ هارو برداره و بعد تعادلش رو از دست داد و داشت می افتاد بدو بدو رفتم گرفتمش و داشتیم همو نگاه میکردیم قبلم شروع کرد تند تند زدن
ویو لیلین
تو بغلش بودم وقتی که چشماش رو نگاه میکنم توش گم میشم دوست دارم سال ها به چشمام خیره بشم انقدر عمیق که میترسم غرق بشم. به خودم اومدم ، از بغلش اومدم بیرون معذرت خواهی کردم
✿✿✿✿✿✿✿✿✿
لیلین : ببخشید
جیمین : ام نه اشکال نداره
لیلین : خب بیا وسایل هارو اوردم بیا که انجام بدیم
جیمین: اوهوم بیا
ساعت 30: 9
جیمین : اوففف تموم شد همرو دوختیم و اماده کردیم
لیلین : ارهههه تموم شد بلاخره
جیمین : نظرت چیه بریم غذا بخوریم
لیلین : اوهوم موافقم
جیمین : پس بریم
پرش زمانی توی رستوران
・゜゜・.・゜゜・
لیلین : غذای خوشمزه ای بود ممنون
جیمین : خواهش میکنم
لیلین : خب فردا باید شروع کنیم به درست کردن ویدیو
جیمین : اره به مادرتون گفتین
لیلین : نه رفتم خونه بهش میگم
جیمین : اوهوم خوبه
لیلین : خب بیا بریم
جیمین : اره بریم
پرش زمانی به خونه مادر و پدر لیلین ..・゜゜・.・゜゜・
لیلین : مامان و بابا من اومدممممم کجایییییننن
مامان لیلین : لیلین مامانی خوش اومدی چه خبر چی شد اومدی اینجا
بابای لیلین : سلام دخترم خوبی
لیلین : خوبم مرسی مامان باهات کار دارم باید برامون یه ویدیو درست کنی
مامان لیلین : چه ویدیو
لیلین : خب یه برند به درخواست همکاری داد و منم قبول کردم و الان لباسایی رو طراحی کردیم و میخوایم توی ویدیو بپوشیم و نشون بدیم بعد چون تو نویسنده بودی میخوام که ویدیو و موضوع ویدیو رو بدم به تو قبوله
مامان لیلین : اوکی از کی باید شروع کنم
لیلین : از فردا ، فردا میام دنبالت باهم بریم
مامان لیلین : اوکی
لیلین : خدافظ مامانی (لپشو بوس کرد)
مامان لیلین : خدافظ عزیز دلم.
ویو لیلین
اومدم خونه خیلی خسته بودم لباسامو در اوردم و روی تخت دراز کشیدم با فکر کردن به جیمین خوابم برد اون پسر قلب منو تصاحب کرده من خیلی دارم بهش علاقه مند میشم.
ویو جیمین
زمانی که با لیلینم زمان از دستم در میره نمیدونم چطوری زمان میگذره من دوسش دارم میخوام توی زمان مناسب بهش اعتراف کنم امیدوارم که اونم دوستم داشته باشه.
◌ادامه دارد◌
◌لطفا لایک کنید تنکیو◌
( . We fell in love in October . )
۶.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.