پیانی غمگین ۱۵. (اخر)
پدربزرگ: ۵ سال پیش ما رفتیم خونه عموت در باز نکرد نگران شدیم به پلیس اطلاعات دادیم و اومد پلیس دیدیم عموت سوخته پلیس گفت آقای جون کشتتش چون اثر انگشت پیدا کردن
ته: شما فکر میکنین حق با کیه؟
پدربزرگ: جون ،اون این تایم بیرون نبوده ولی پلیسا اعدامش کردن
ویو راوی
ته رفت پیش ات ولی ات قبول نکرد همو ببینن و ته به ات پیام داد ، پیام:
ات میشه منو ببخشی؟
ات: متاسفم ولی نچ
ته: من ترسیدم فقط همین
ات: هعی ولی نمیشه
ته: نمیشه ببخشی
ات: دیگه دیر ، وقتی به کاغذی مچاله میکنی دیگه مثل روز اول صاف نمیشه قلبه منم باهات صاف نمیشه
ته: من نمیتونم بدون تو زندگی کنم
ات: میتونی زندگی نکنی
ته گریش گرفت و رفت دم در ات
اتم کار داشت از خونه رفت بیرون
که یک آن ته دستش رو گرفت به دیوار چسبوندش و گفت:
میدونی نمیتونم فراموشت کنم پس چشماتو ببند
ات: ولم کن منو تو فقط دوست معمولی هستیم
ته: من نمیخوام دوست معمولیت باشم میخوام کسی باشم که تو شلوغی دستت میگره و تو خلوت پ...ا..ت...و
ته شروع کرد بوس کردن ات و ات گفت:
دفعه آخرت باشه
چند ماه بعد
اونا به خوبی خوب به زندگی ادامه دادن
همه ی فیک که نباید بد تموم شه با اینکه اسمش پایانی غمگین هس😂😂
ته: شما فکر میکنین حق با کیه؟
پدربزرگ: جون ،اون این تایم بیرون نبوده ولی پلیسا اعدامش کردن
ویو راوی
ته رفت پیش ات ولی ات قبول نکرد همو ببینن و ته به ات پیام داد ، پیام:
ات میشه منو ببخشی؟
ات: متاسفم ولی نچ
ته: من ترسیدم فقط همین
ات: هعی ولی نمیشه
ته: نمیشه ببخشی
ات: دیگه دیر ، وقتی به کاغذی مچاله میکنی دیگه مثل روز اول صاف نمیشه قلبه منم باهات صاف نمیشه
ته: من نمیتونم بدون تو زندگی کنم
ات: میتونی زندگی نکنی
ته گریش گرفت و رفت دم در ات
اتم کار داشت از خونه رفت بیرون
که یک آن ته دستش رو گرفت به دیوار چسبوندش و گفت:
میدونی نمیتونم فراموشت کنم پس چشماتو ببند
ات: ولم کن منو تو فقط دوست معمولی هستیم
ته: من نمیخوام دوست معمولیت باشم میخوام کسی باشم که تو شلوغی دستت میگره و تو خلوت پ...ا..ت...و
ته شروع کرد بوس کردن ات و ات گفت:
دفعه آخرت باشه
چند ماه بعد
اونا به خوبی خوب به زندگی ادامه دادن
همه ی فیک که نباید بد تموم شه با اینکه اسمش پایانی غمگین هس😂😂
۲.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.