فیک( جرعت یا حقیقت ؟) part 3
جرعت یا حقیقت ؟
پارت 3
+ فکر کنم پیچ خورده !
سو وون با لحن معترضانه ای گفت
- نه ... لعنتی !
هوسوک دستشو بین موهاش برد و خاروندش
+ هوم فک کنم باید دوباره بغلت کنم
سو وون اخم کرد
- دوباره ؟
جیهوپ هینی کشید
+ یعنی یادت نمیاد ؟
سو وون دستشو پشت گردنش کشید و شروع کرد به تعداد دفعاتی که جیهوپ به دلایل مختلف بغلش کرده بود
- یک ... دو ... بیست... بیست و ...
هوسوک پوفی کشیو و پرید وسط حرفش
+ حالا میای بغلم یا همینجا تنها پیش خرچنگا ولت کنم ؟
سو وون برای لحظه ای ترسید یکی از بیشترین چیز هایی که ازش میترسید تنها موندن در طبیعت با حیوانات و حشرات بود ... سریع دو تا دستش را باز کرد
- بغلم کن !
جیهوپ روی زمین نشست سو وون مثل بچگی هایش دو تا پایش را روی شانه های هوسوک انداخت و روی گردنش نشست هوسوک هم برای اینکه سو وون نیفتو پاهایش را گرفت ...
+ از قبل سنگین تر نشدی !
سو وون لبخندی زد
- ولی شونه های تو عریض تر شده !
+ درسته ! تازه سیس پکامو ندید
سو وون لبخندی زد و سرش را روی موهای نرم و خوشحالت هوسوک گذاشت ... کاملا ارام بود حتی با وجود خیسیس موها و لباسش و باد سرد و هوای تاریک او در اغوش کسی بود که دوستش داشت !
*****
هوسوک چند بار سو وون رو صدا زد اما متوجه شد سو وون بین موهای جیهوپ به خاب عمیقی فرو رفته پسرا همه خابیده بودن !
هوسوک اروم و انگار حرف در گوشی گفت
+ مونا ...هی مونا
مونا به سمت هوسوک اومد و کمکش کرد سو وون رو از روی گردنش بیاره پائین
/ هی چیشده ؟
+ پاش پیچ خورده
/ عوفف خدایا دختره ی دست پا چلفتی
مونا سو وون رو برد توی چادر ... هوسوک روی یکی از صندلی ها نشست و به ماه خیره شد !
چند دقیقه بعد رفت توی چادر کناری و لباسشو عوض کرد مونا در حالی که به سو وون کمک کرده بود لباساشو عوض کنه سو وونو توی خاب و بیداری از چادر اورد بیرون
/ امشب تو و سو وون توی یه چادر بخوابید !
جیهوپ سری تکون داد و بعد پوزخندی زد
+ که میخاین با کوک با هم بخوابید نه ؟!
گونه های مونا سرخ شد
/ عا...عاره
جیهوپ لبخند زد و سو وونو برد توی چادر و خابوندش و خودش از چادر بیرون رفت و شروع کرد به جمع کردن صدف و گوش ماهی میدونست سو وون بعد از دیدن اونا خر ذوق میشه !
بعد از جمع کرد یه کیسه صدف سمت چادرا برگشت زیپ چادر رو باز کرد سو وون عین یه فرشته ناز خابیده بود اما پتورو از روی خودش کناز زده بود ...
جیهوپ کنارش دراز کشید و پتو رو بالا تر اورد دستشو دراز کرد و سر سو وون رو روی دستاش قرار داد و به فکر فرو رفت ، از اخرین باری که سو وون اینجوری توی بغلش خوابیده بود یک سال میگذشت تو این یک سال سرش خیلی شلوغ بود بخاطر شغلش نمیتونست خیلی با سو وون وقت بگذرونه اما خوشحال بود که تونسته کمپ رو با سو وون بیاد...
******
فردا صبح سو وون با تابش پرتو های خورشید توی چشمش چشماشو باز کرد اولین چیزی که دید صورت هوسوک بود و بعد متوجه گرمای دست هوسوک زیر سرش و روی کمرش شد (#ارامش خالص_حسادت)
به نمیرخش خره شد که حالا توی افتاب میدرخشید باورش نمیشد پنج سالع تمامه عاشقشه و بهش نمیگه !
نمیدونست چطوری تحمل کرده ... پنج سال !
پارت 3
+ فکر کنم پیچ خورده !
سو وون با لحن معترضانه ای گفت
- نه ... لعنتی !
هوسوک دستشو بین موهاش برد و خاروندش
+ هوم فک کنم باید دوباره بغلت کنم
سو وون اخم کرد
- دوباره ؟
جیهوپ هینی کشید
+ یعنی یادت نمیاد ؟
سو وون دستشو پشت گردنش کشید و شروع کرد به تعداد دفعاتی که جیهوپ به دلایل مختلف بغلش کرده بود
- یک ... دو ... بیست... بیست و ...
هوسوک پوفی کشیو و پرید وسط حرفش
+ حالا میای بغلم یا همینجا تنها پیش خرچنگا ولت کنم ؟
سو وون برای لحظه ای ترسید یکی از بیشترین چیز هایی که ازش میترسید تنها موندن در طبیعت با حیوانات و حشرات بود ... سریع دو تا دستش را باز کرد
- بغلم کن !
جیهوپ روی زمین نشست سو وون مثل بچگی هایش دو تا پایش را روی شانه های هوسوک انداخت و روی گردنش نشست هوسوک هم برای اینکه سو وون نیفتو پاهایش را گرفت ...
+ از قبل سنگین تر نشدی !
سو وون لبخندی زد
- ولی شونه های تو عریض تر شده !
+ درسته ! تازه سیس پکامو ندید
سو وون لبخندی زد و سرش را روی موهای نرم و خوشحالت هوسوک گذاشت ... کاملا ارام بود حتی با وجود خیسیس موها و لباسش و باد سرد و هوای تاریک او در اغوش کسی بود که دوستش داشت !
*****
هوسوک چند بار سو وون رو صدا زد اما متوجه شد سو وون بین موهای جیهوپ به خاب عمیقی فرو رفته پسرا همه خابیده بودن !
هوسوک اروم و انگار حرف در گوشی گفت
+ مونا ...هی مونا
مونا به سمت هوسوک اومد و کمکش کرد سو وون رو از روی گردنش بیاره پائین
/ هی چیشده ؟
+ پاش پیچ خورده
/ عوفف خدایا دختره ی دست پا چلفتی
مونا سو وون رو برد توی چادر ... هوسوک روی یکی از صندلی ها نشست و به ماه خیره شد !
چند دقیقه بعد رفت توی چادر کناری و لباسشو عوض کرد مونا در حالی که به سو وون کمک کرده بود لباساشو عوض کنه سو وونو توی خاب و بیداری از چادر اورد بیرون
/ امشب تو و سو وون توی یه چادر بخوابید !
جیهوپ سری تکون داد و بعد پوزخندی زد
+ که میخاین با کوک با هم بخوابید نه ؟!
گونه های مونا سرخ شد
/ عا...عاره
جیهوپ لبخند زد و سو وونو برد توی چادر و خابوندش و خودش از چادر بیرون رفت و شروع کرد به جمع کردن صدف و گوش ماهی میدونست سو وون بعد از دیدن اونا خر ذوق میشه !
بعد از جمع کرد یه کیسه صدف سمت چادرا برگشت زیپ چادر رو باز کرد سو وون عین یه فرشته ناز خابیده بود اما پتورو از روی خودش کناز زده بود ...
جیهوپ کنارش دراز کشید و پتو رو بالا تر اورد دستشو دراز کرد و سر سو وون رو روی دستاش قرار داد و به فکر فرو رفت ، از اخرین باری که سو وون اینجوری توی بغلش خوابیده بود یک سال میگذشت تو این یک سال سرش خیلی شلوغ بود بخاطر شغلش نمیتونست خیلی با سو وون وقت بگذرونه اما خوشحال بود که تونسته کمپ رو با سو وون بیاد...
******
فردا صبح سو وون با تابش پرتو های خورشید توی چشمش چشماشو باز کرد اولین چیزی که دید صورت هوسوک بود و بعد متوجه گرمای دست هوسوک زیر سرش و روی کمرش شد (#ارامش خالص_حسادت)
به نمیرخش خره شد که حالا توی افتاب میدرخشید باورش نمیشد پنج سالع تمامه عاشقشه و بهش نمیگه !
نمیدونست چطوری تحمل کرده ... پنج سال !
۶۷.۹k
۲۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.