Son's love for mother=))
خب بریم برای پارت دوممم
من چقد خوبم دوتا پارت تو یه روز گذاشتم
فقط یچیزی
حمایت یادتون نرهههه
.
.
.
.
.
نامجون:
تو همین فکرا بودم که در زده شد و یه خانم تقریبا 23 ساله در چهار چوب در قرار گرفته بود و خودشو معرفی کرد...
ا.ت:سلام من لی ا.ت هستم 23 سالمه و اهل بوسان هستم و از امروز مدیر برنامتون هستم
نامجون:سلام ا.ت خوشحالیم از دیدنت من نامجون لیدر گروه
و تمام اعضا خودشونو معرفی کردن
هوسوک:
واییی این خانم واقعا شبیه جد مادریمه... شباهتشون غیر توصیف هست. ولی ناگفته نماند خیلی خوشگله ینی ایشون قراره با ما زندگی کنن؟ سوالی که تو ذهنم بود رو بلند گفتم:
ا.ت:بله جیهوپ شی من از امروز با شما زندگی میکنم
هوپی:اها... درسته
ا.ت:
چرا این اتاق اینقد گرمهه؟؟ چرا حس عجیبی نسبت بهش دارم انگار که کسی از جهنم در اینجا حضور داره اما چرا من نمیبینمش؟
ولیییی از حق نگذریم چه نوادگان خوشگیلی دارمممم ماشالله جذابای مننن ولی تو ماموریتم گفتن 6 تا پسر و کسایی که من از روح خودم در درونشون دمیدم 6 نفر بودن پس اون یکی کیه؟؟آها یادم اومد اون گفت اون گروه 7 نفرن که هیچ اطلاعاتی راجب عضو 7 هم که اسمش شوگا عه در دسترس نیس
فلش بک:از زبان ا.ت:
بعد از چیدن وسایل تو اتاق جدیدم خسته و کوفته زیر پتو رفتم که یدفعه در به صدا در اومدو منم با زبون آوردن کلمه کیه؟ جوابشو دادم
+ا.ت منم جیهوپ
-جیهوپ شی بفرمایید داخل
که اون پسره جیهوپ وارد شد الان که بهش دقت میکنم... نه امکان نداره اونکه توی آتش سوزی مرده بود چطور ممکنههههه
خدایا شکرت بالاخره تونستم نوادمو ببینم
+حالتون خوبه؟
با این جمله جیهوپ به خودم اومدم و اشکی که از چشم راستم که به نشانه خوشحالی بود رو با پشت دستم محوش کردم
-آره آره خوبم... راستی کاری داشتید
+عااام گفتم اگ وقتتون خالیه باهم حرف بزنیم و بیشتر آشنا شیم آخه خیلی راجب زندگیتون کنجکاوم
تو دل ا.ت:اخهههههه ساعتتتتت 12 شب کی حالل داره باتتتت حرف بزنههههه
-اوه بله حتما
من چقد خوبم دوتا پارت تو یه روز گذاشتم
فقط یچیزی
حمایت یادتون نرهههه
.
.
.
.
.
نامجون:
تو همین فکرا بودم که در زده شد و یه خانم تقریبا 23 ساله در چهار چوب در قرار گرفته بود و خودشو معرفی کرد...
ا.ت:سلام من لی ا.ت هستم 23 سالمه و اهل بوسان هستم و از امروز مدیر برنامتون هستم
نامجون:سلام ا.ت خوشحالیم از دیدنت من نامجون لیدر گروه
و تمام اعضا خودشونو معرفی کردن
هوسوک:
واییی این خانم واقعا شبیه جد مادریمه... شباهتشون غیر توصیف هست. ولی ناگفته نماند خیلی خوشگله ینی ایشون قراره با ما زندگی کنن؟ سوالی که تو ذهنم بود رو بلند گفتم:
ا.ت:بله جیهوپ شی من از امروز با شما زندگی میکنم
هوپی:اها... درسته
ا.ت:
چرا این اتاق اینقد گرمهه؟؟ چرا حس عجیبی نسبت بهش دارم انگار که کسی از جهنم در اینجا حضور داره اما چرا من نمیبینمش؟
ولیییی از حق نگذریم چه نوادگان خوشگیلی دارمممم ماشالله جذابای مننن ولی تو ماموریتم گفتن 6 تا پسر و کسایی که من از روح خودم در درونشون دمیدم 6 نفر بودن پس اون یکی کیه؟؟آها یادم اومد اون گفت اون گروه 7 نفرن که هیچ اطلاعاتی راجب عضو 7 هم که اسمش شوگا عه در دسترس نیس
فلش بک:از زبان ا.ت:
بعد از چیدن وسایل تو اتاق جدیدم خسته و کوفته زیر پتو رفتم که یدفعه در به صدا در اومدو منم با زبون آوردن کلمه کیه؟ جوابشو دادم
+ا.ت منم جیهوپ
-جیهوپ شی بفرمایید داخل
که اون پسره جیهوپ وارد شد الان که بهش دقت میکنم... نه امکان نداره اونکه توی آتش سوزی مرده بود چطور ممکنههههه
خدایا شکرت بالاخره تونستم نوادمو ببینم
+حالتون خوبه؟
با این جمله جیهوپ به خودم اومدم و اشکی که از چشم راستم که به نشانه خوشحالی بود رو با پشت دستم محوش کردم
-آره آره خوبم... راستی کاری داشتید
+عااام گفتم اگ وقتتون خالیه باهم حرف بزنیم و بیشتر آشنا شیم آخه خیلی راجب زندگیتون کنجکاوم
تو دل ا.ت:اخهههههه ساعتتتتت 12 شب کی حالل داره باتتتت حرف بزنههههه
-اوه بله حتما
۶.۱k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.