last part
رفتم پیش سانمی همو بغل کردیم و باهم حرف زدیم فلیکس و سوبینم دیدم بعد اینکه ساعت ۱۲ شد کم کم باید میرفتیم تهیونگ و نانسی هم باید خونشون پیاده میکردیم هنوز سوار ماشین نشده بودم که صدای یک شخص و شنیدم و بعد صدای تفنگ
___________________
(بهتره که این فیک رو با آهنگ murat kikili bu aksam olurum خیلی غمگینه)
یکی منو بغل کرده بودو بعد صدای تفنگ اومد صدای نانسی هم از پشت میومد که داد میزد مینهو
نانسی:مینهووووووو
چی؟مگه مینهو اینجا بود؟جسمی که توی بغل من بود مینهو بود؟بدنش شل شد و داشت میوفتاد که به خودم اومدم و بلندش کردم به چهره معصومش نگاه کردم
+می..مینهو؟ت..تو
مینهو:جی هی...برو...چانهی دنبا..دنبالته
+ن..نه من..من تورو تنها نمیزارم.. بلندشو..باید ببرمت
مینهو:جی هیییی..آیییی...
+میگم نهههههه...تو باید زنده بمونی
نانسی:مینهو تو بهم قول دادی زنده بمونی زود باش بلندش کنیم
چانهی:اونجان بگیریدشون
مینهو:جی..جیمین شی بچه هارو دور کن با..باید برین...خلاف..خلافکارا دنبالشون هس..هستن
_باشه...
جیمین دستمو گرفت و از مینهو دورش کرد هرچقدر میخواستم از دستش فرار کنم و برم پیشش بازم تقلا کنم نمیشد دیگه چیزی نفهمیدم.
با احساس بغل کردن شخصی چشمامو باز کردم روی تختم بودم و جیمین بغلم کرده بود
از جام پریدم
_چیشده؟حالت خوبه جی هی؟
+م..مینهو
_مینهو؟
+مینهو چیشد؟
_اون...مُرد
بغضم ترکید و اشکام چشمامو پر کرد
_هشششش گریه نکن...بهم توضیح بده اونا کی بودن
+من...من یه خلافکار بودم
_خلافکار؟
+هوم...خلافکار دستیار گروه ویکسون بودم
_صبر کن ببینم همونی که تو تلویزیون نشون میداد؟
+هوم...لطفا منو ببخش که بهت نگفته بودم...میترسیدم توهم از دست بدم
_باشه گریه نکن میبخشمت
+اونایی که دنبالمون بودن چیشد؟
_همون موقع پلیس اومد گرفتنشون..بیا بریم واست غذا درست کنم با دستای خودم...باشه؟
+اوهوم
_حالا مینهو کیه؟(درحالی که توی آشپزخونه غذا درست میکنه)
+دوستم بود اون تنها کسی بود که همیشه تو اون کشور غریب کنارم بود(درحالی که روی صندلی میشست)
درحالی که غذارو توی ظرف ها میریخت رفتم و از پشت بغلش کردم
+جیمینا
_جان؟
+میشه هیچوقت تنهام نزاری؟
_هیچوقت این حرفو نزن لطفا تو منو فراموش نکن
+تا تو بخوای من پیشتم
برگشت و روبروم ایستاد بغلم کرد
_دوست دارم
+منم خیلی دوست دارم
_غذا سرد میشه بیا بریم برات بکشم
غذا رو کشید و باهم خوردیم...
چند ماه به این روال گذشت و ما باهم خوشبخت شدیم و باهم به نیویورک سفر کردیم بازم با یاد گذشته به خودم میگم چقدر من دیونه بودم که از همون اول با جیمین در ارتباط نبودم ولی الان خوشحالم هنوزم که هنوزه هموخیلی دوست داریم باهم میشینیم صحبت میکنیم هات چاکلت میخوریم و...
(امیدوارم شمام با همچین آدمایی روبرو بشین پایان این پارت ۴۴ بود امیدوارم خوشتون اومده باشه کامنت و لایک یادتون نره دفعه بعد فیک از جونگ کوک میشه اگه وقت کنم بنویسم الان ۱۴۰۱/۰۷/۲ هست که فیکو تموم بخاطر اینترنت نمیتونم بزارم خیلی ببخشید بوس بهتون بای بای)
(لباس جی هی اسلاید دوم)
___________________
(بهتره که این فیک رو با آهنگ murat kikili bu aksam olurum خیلی غمگینه)
یکی منو بغل کرده بودو بعد صدای تفنگ اومد صدای نانسی هم از پشت میومد که داد میزد مینهو
نانسی:مینهووووووو
چی؟مگه مینهو اینجا بود؟جسمی که توی بغل من بود مینهو بود؟بدنش شل شد و داشت میوفتاد که به خودم اومدم و بلندش کردم به چهره معصومش نگاه کردم
+می..مینهو؟ت..تو
مینهو:جی هی...برو...چانهی دنبا..دنبالته
+ن..نه من..من تورو تنها نمیزارم.. بلندشو..باید ببرمت
مینهو:جی هیییی..آیییی...
+میگم نهههههه...تو باید زنده بمونی
نانسی:مینهو تو بهم قول دادی زنده بمونی زود باش بلندش کنیم
چانهی:اونجان بگیریدشون
مینهو:جی..جیمین شی بچه هارو دور کن با..باید برین...خلاف..خلافکارا دنبالشون هس..هستن
_باشه...
جیمین دستمو گرفت و از مینهو دورش کرد هرچقدر میخواستم از دستش فرار کنم و برم پیشش بازم تقلا کنم نمیشد دیگه چیزی نفهمیدم.
با احساس بغل کردن شخصی چشمامو باز کردم روی تختم بودم و جیمین بغلم کرده بود
از جام پریدم
_چیشده؟حالت خوبه جی هی؟
+م..مینهو
_مینهو؟
+مینهو چیشد؟
_اون...مُرد
بغضم ترکید و اشکام چشمامو پر کرد
_هشششش گریه نکن...بهم توضیح بده اونا کی بودن
+من...من یه خلافکار بودم
_خلافکار؟
+هوم...خلافکار دستیار گروه ویکسون بودم
_صبر کن ببینم همونی که تو تلویزیون نشون میداد؟
+هوم...لطفا منو ببخش که بهت نگفته بودم...میترسیدم توهم از دست بدم
_باشه گریه نکن میبخشمت
+اونایی که دنبالمون بودن چیشد؟
_همون موقع پلیس اومد گرفتنشون..بیا بریم واست غذا درست کنم با دستای خودم...باشه؟
+اوهوم
_حالا مینهو کیه؟(درحالی که توی آشپزخونه غذا درست میکنه)
+دوستم بود اون تنها کسی بود که همیشه تو اون کشور غریب کنارم بود(درحالی که روی صندلی میشست)
درحالی که غذارو توی ظرف ها میریخت رفتم و از پشت بغلش کردم
+جیمینا
_جان؟
+میشه هیچوقت تنهام نزاری؟
_هیچوقت این حرفو نزن لطفا تو منو فراموش نکن
+تا تو بخوای من پیشتم
برگشت و روبروم ایستاد بغلم کرد
_دوست دارم
+منم خیلی دوست دارم
_غذا سرد میشه بیا بریم برات بکشم
غذا رو کشید و باهم خوردیم...
چند ماه به این روال گذشت و ما باهم خوشبخت شدیم و باهم به نیویورک سفر کردیم بازم با یاد گذشته به خودم میگم چقدر من دیونه بودم که از همون اول با جیمین در ارتباط نبودم ولی الان خوشحالم هنوزم که هنوزه هموخیلی دوست داریم باهم میشینیم صحبت میکنیم هات چاکلت میخوریم و...
(امیدوارم شمام با همچین آدمایی روبرو بشین پایان این پارت ۴۴ بود امیدوارم خوشتون اومده باشه کامنت و لایک یادتون نره دفعه بعد فیک از جونگ کوک میشه اگه وقت کنم بنویسم الان ۱۴۰۱/۰۷/۲ هست که فیکو تموم بخاطر اینترنت نمیتونم بزارم خیلی ببخشید بوس بهتون بای بای)
(لباس جی هی اسلاید دوم)
۷۶.۰k
۰۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.