p5
صدای در اومد فکر کنم رفتن
رفتم پایین رو مبل نشستم که یدفعه صدای اخ اجوما رو شنیدم، بدو رفتم ببینم چیشده
ات: اجوما حالت خوبهه؟
اجوما: اخ... اره دخترم از پله افتادم
ات -: میتونین راه برین؟
اجوما: ار... اییی
ات: اجوما برین دکتر شاید خدا نکرده چیزی شده باشه
اجوما: نمیخواد
ات: یعنی چی که نمیخواد
رفتم به یکی از نگهبانا گفتم اجوما رو ببره بیمارستان خودمم نشسته بودم رو مبل
حوصلم سر رفته بود گفتم برم فیلم ببینم یه فیلم ترسناک گزاشتم، همه میگفتن خیلی فیلم ترسناکیه و منم خودم تنها و شب خونه بودم مثل دیوونه ها رفتم نگاه کردم
چند مین بعد *
ات: جییییغ *
چشمامو بسته بودمو دنبال کنترل میگشتم که بالاخره پیداش کردمو تلوزیونو حاموش کردم
ات: اخه مگه مرض داری خودت تنها فیلم ترسناک میبینیییی... همه گفتن فیلمش ترسناکه من ادم نیستممم
ده دقیقع بعد *
الان ده دقیقست سر جام نشستم یذرم تکون نخوردم
ات: جیمین... هق... بیا دیگهه.... هق.... باورم نمیشه بد گرل مدرسه بخواطر یه فیلم داره گریه... هق... میکنه (و منی که فیلم ترسناک میبینم یه سکوت مرگبار همه جا رو میگیره)
همونجور سرمو تو بالشت فشار میدادم که صدای باز شدن در اومد بدو رفتم سمت در
جیمین ویو *
رفتم تو که دیدم ات بدو اومد سمتمو محکم بغلم کرد
ات: جیمیناااا... چرا انقدر دیر کردیی... هق
جیمین: چ... چرا گریه میکنی؟
ات: میدونی چقدر ترسیدممم
فهمیدم فیلم ترسناک نگاه کرده یه لبخند پنهونی زدم
جیمین: نترس حالا دیگه من خونم... دیر وقته باید بخوابی
ات: ب... باشه
ات ویو *
میخواستم برم اتاقم رفتم تو که
ات: من باید تنها بخوابم؟
رفتم اتاق جیمینو در زدم
جیمین: بیا تو
ات: میگم.... میشه من... اینجا بخوابم
جیمین:(لبخند) اره... بیا اینجا
رفتم پیشش رو تخت و بغلم کرد
جیمین: میدونستی خیلی بامزه ای (یجوره انگار این دوتا کاپلن 😂)
ات:(خنده)
سرمو گزاشتم رو سینه ی جیمین که بعد از چند مین خوابم برد
صبح وقتی بیدار شدم جیمین پیشم نبود حتما زود بیدار شده رفتم اتاق خودم دوش گرفتمو کارای لازمو انجام دادم،لباس پوشیدمو رفتم پایین
جیمین: صبح بخیر شاهزاده خانوم
ات: مرسی ای پرنس زیبا رو
جیمین: خنده
رفتم نشستم ضبحونه خوردم بعدش تو حال نشسته بودم با گوشیم ور میرفتم که جیمین به خواطر یکاری مجبور شد بره من که ودم تنها نشسته بودم که در زدن فکر کردم جیمینه زود رفتم درو باز کردم که دیدم یه مرد با لباس سیاه وایستاده پشت در از قیافش فهمیدم ممکنه برای چی اینجا باشه
ات: ف... فرمایش
بک هیون: میخوام بیام تو... خانوم کوچولو
ات: اجازه نیست برو
میخواستم درو ببند که پاشو گزاشت لای درو اومد تو گلدونو برداشتم که بزنم تو سرش اما دستم تو هوا موند و سیاهی
ادامه دارد
شرط نداره فردا میزارم
خیلی طولانی گزاشتممم
رفتم پایین رو مبل نشستم که یدفعه صدای اخ اجوما رو شنیدم، بدو رفتم ببینم چیشده
ات: اجوما حالت خوبهه؟
اجوما: اخ... اره دخترم از پله افتادم
ات -: میتونین راه برین؟
اجوما: ار... اییی
ات: اجوما برین دکتر شاید خدا نکرده چیزی شده باشه
اجوما: نمیخواد
ات: یعنی چی که نمیخواد
رفتم به یکی از نگهبانا گفتم اجوما رو ببره بیمارستان خودمم نشسته بودم رو مبل
حوصلم سر رفته بود گفتم برم فیلم ببینم یه فیلم ترسناک گزاشتم، همه میگفتن خیلی فیلم ترسناکیه و منم خودم تنها و شب خونه بودم مثل دیوونه ها رفتم نگاه کردم
چند مین بعد *
ات: جییییغ *
چشمامو بسته بودمو دنبال کنترل میگشتم که بالاخره پیداش کردمو تلوزیونو حاموش کردم
ات: اخه مگه مرض داری خودت تنها فیلم ترسناک میبینیییی... همه گفتن فیلمش ترسناکه من ادم نیستممم
ده دقیقع بعد *
الان ده دقیقست سر جام نشستم یذرم تکون نخوردم
ات: جیمین... هق... بیا دیگهه.... هق.... باورم نمیشه بد گرل مدرسه بخواطر یه فیلم داره گریه... هق... میکنه (و منی که فیلم ترسناک میبینم یه سکوت مرگبار همه جا رو میگیره)
همونجور سرمو تو بالشت فشار میدادم که صدای باز شدن در اومد بدو رفتم سمت در
جیمین ویو *
رفتم تو که دیدم ات بدو اومد سمتمو محکم بغلم کرد
ات: جیمیناااا... چرا انقدر دیر کردیی... هق
جیمین: چ... چرا گریه میکنی؟
ات: میدونی چقدر ترسیدممم
فهمیدم فیلم ترسناک نگاه کرده یه لبخند پنهونی زدم
جیمین: نترس حالا دیگه من خونم... دیر وقته باید بخوابی
ات: ب... باشه
ات ویو *
میخواستم برم اتاقم رفتم تو که
ات: من باید تنها بخوابم؟
رفتم اتاق جیمینو در زدم
جیمین: بیا تو
ات: میگم.... میشه من... اینجا بخوابم
جیمین:(لبخند) اره... بیا اینجا
رفتم پیشش رو تخت و بغلم کرد
جیمین: میدونستی خیلی بامزه ای (یجوره انگار این دوتا کاپلن 😂)
ات:(خنده)
سرمو گزاشتم رو سینه ی جیمین که بعد از چند مین خوابم برد
صبح وقتی بیدار شدم جیمین پیشم نبود حتما زود بیدار شده رفتم اتاق خودم دوش گرفتمو کارای لازمو انجام دادم،لباس پوشیدمو رفتم پایین
جیمین: صبح بخیر شاهزاده خانوم
ات: مرسی ای پرنس زیبا رو
جیمین: خنده
رفتم نشستم ضبحونه خوردم بعدش تو حال نشسته بودم با گوشیم ور میرفتم که جیمین به خواطر یکاری مجبور شد بره من که ودم تنها نشسته بودم که در زدن فکر کردم جیمینه زود رفتم درو باز کردم که دیدم یه مرد با لباس سیاه وایستاده پشت در از قیافش فهمیدم ممکنه برای چی اینجا باشه
ات: ف... فرمایش
بک هیون: میخوام بیام تو... خانوم کوچولو
ات: اجازه نیست برو
میخواستم درو ببند که پاشو گزاشت لای درو اومد تو گلدونو برداشتم که بزنم تو سرش اما دستم تو هوا موند و سیاهی
ادامه دارد
شرط نداره فردا میزارم
خیلی طولانی گزاشتممم
۱۹.۸k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.