سناریو طنز:ترسیدن اعضا ..پارت 1
ترس اعضا ....درخواستی
-------------------------
نامجون
هممون میدونیم ک نامجون از ارتفاع میترسه....(این هم میدانیم ک ا/ت کرم دارد ....)
خلاصه ک روز دختر بود(نمیدونم اونا هم دارن یا ن ) و تو هم پاتو کرده بودی توی ی کفش ک میخوای بری بانجی جامپینگ ....نامجون ب شدت از ارتفاع میترسه ولی در برابر تو نمیوته مقاومت کنه پس مجبور شد ک ببرت ....موقعی ک داشتین بلیط میگرفتین نام بار ها تلاش کرد ک فرار کنه ...تموم نقطه ضعف هات از جمله خرید و خوردنی و .....رو امتحان کرد ولی تو لجباز تر از این حرفا بودی ...ب زور گوششو گرفتی و تا بالای ایستگاه بانجی جامپینک کشوندیش .....موقعی هم ک مسئولش داشت طنابو بهتون وصل میکرد همش عر میزد و سوکجینشو میخواست .... ولی نمیدونست ک سوکجینش همین نقشه رو با تو ریخته بود ....خلاصه ک بعد از کلی تلاش برای متقائذ کردن تو از حواس پرتیش استفاده کردی و بدون اینکه اخطار بهش بدی دوییدی سمت لبه ی ایستگاه و پریدی ....نوشتنش اسونه....چون هیچوقت نمیتونی صدایی ک گوشت رو کر میکنه تصور کنی ...ولی صدای نامجون بلند تر از هر چیزی ک فکر کنی توی زندگی قبلیت و بعدیت و بعدیش و.....بود...
وقتی پیاده شدین تو هنوز گیج بودی چون گوشت سوت میزد....
نامجون ک عین چی عرق کرده بود و رنگش پریده بود بهت خندید و گفت ک زیادی ترسیدی و اینطوری شدی در حالی ک اصلا ترسناک نبود ...
خداروشکر ک نشنیدی وگرنه جلو مردم شرتشو میکشیدی رو سرش ....
+هاا؟چی میگیی؟نمیشنوم
-----------------------------------
جین
داشت توی دلش میخندید و ب این فکر میکرد ک الان نامجون در حال جیغ زدنه و خودش اینجا داره با ا/ت توی شهربازی خوش میگذرونه ....ک با بزرگترین کابوس زندگیش مواجه شد ....قلعه ی وحشت....با چشمای گردش ب چشمای پر التمالس ا/ت خیره شد و خودشو جمع کرد ..خجالت بکش مرد سنی ازت گذشته وقتشه جلوی ا/ت خودی نشون بدی چهارتا ادم ک عین روح لباس پوشیدن ترس نداره که ....روح....اسمشم ک میومد وحشت میکرد ....اون فق انسانه سوکجین...ی انسان روانی ک مثل روح لباس پوشیده و میاد مردم رو میترسونه ...چیزی نیست ...بعد از بلیط گرفتنشون وارد قلعه ی وحشت شدن ...در ب ارومی پشت سرشون بسته شد و فضا رو تاریک کرد .....(یا پیغمبر....تو ذهنش)
+حرکت کن پیرمرد هنوز اول راهه خودتو خیس کردی
نفس عمیقی کشید و کمرشو صاف کرد
-کی من؟اصن بی تا اخرش مسابقه بزاریم ببینیم کی بیشتر از همه میترس.....عععععععع
یهویی با صورت راهبه ای ک جلوش ظاهر شد 6 متر پرید هوا
-یا بنگ پی دی نیم ....نامجونننن کمککک اینا میخوان منو بخورننننن
ا/ت با رضایت دستشو ب کمرش زد با نیشخند مخصوصش گفت
+هنوز اول راه جا زدی پیرمرد؟
-ا/ت توروخدا منو از اینجا ببر بیروننننن
--------------------------------------
یونگی
قصد نداشتی بترسونیش ....داشتین خیلی عادی توی خیابونا راه میرفتین و صحبت میکردین و میخندیدین....ولی یهویی از جفتتون صدای اتیش بازی اومد ...تو نترسیدی و خواستی برگردی سمت یونگی ک نترسه ولی دیدی نیستش ....هر چی دور و برتو نگاه کردی ندیدیش ....
+یونگی؟یونگی کجا رفتی ؟
یهویی دیدی بوته هاییی ک کنار پات بودن تکون خوردن...از بالاش نگاه کردی و دیدی ک یونگی مثل ی گربه ای ک از اب فرار میکنه گوشاشو گرفته و رفته پشت بوته(اوی خودا)
اروم خندیدی و رفتی کنارش نشستی و دستتو روی دستش گذاشتی ...بهت نگاه کرد ک اروم با حرکت لبت گفتی تموم شد ...
دستشو اروم برداشت و ب دور و بر نگاه کرد...
-ا/ت شلوار اضافه اوردی؟
---------------------------
هوپی
از اونجا ک هوپی از همه چیز میترسه ...فق کافی با همین چهره از پشت سرش یهویی غافلگیرش کنی....بیچاره سکته ناقص و کامل ی چند تا لابه لاش میزنه
چون زیاد میشد دو پارتش کردم
-------------------------
نامجون
هممون میدونیم ک نامجون از ارتفاع میترسه....(این هم میدانیم ک ا/ت کرم دارد ....)
خلاصه ک روز دختر بود(نمیدونم اونا هم دارن یا ن ) و تو هم پاتو کرده بودی توی ی کفش ک میخوای بری بانجی جامپینگ ....نامجون ب شدت از ارتفاع میترسه ولی در برابر تو نمیوته مقاومت کنه پس مجبور شد ک ببرت ....موقعی ک داشتین بلیط میگرفتین نام بار ها تلاش کرد ک فرار کنه ...تموم نقطه ضعف هات از جمله خرید و خوردنی و .....رو امتحان کرد ولی تو لجباز تر از این حرفا بودی ...ب زور گوششو گرفتی و تا بالای ایستگاه بانجی جامپینک کشوندیش .....موقعی هم ک مسئولش داشت طنابو بهتون وصل میکرد همش عر میزد و سوکجینشو میخواست .... ولی نمیدونست ک سوکجینش همین نقشه رو با تو ریخته بود ....خلاصه ک بعد از کلی تلاش برای متقائذ کردن تو از حواس پرتیش استفاده کردی و بدون اینکه اخطار بهش بدی دوییدی سمت لبه ی ایستگاه و پریدی ....نوشتنش اسونه....چون هیچوقت نمیتونی صدایی ک گوشت رو کر میکنه تصور کنی ...ولی صدای نامجون بلند تر از هر چیزی ک فکر کنی توی زندگی قبلیت و بعدیت و بعدیش و.....بود...
وقتی پیاده شدین تو هنوز گیج بودی چون گوشت سوت میزد....
نامجون ک عین چی عرق کرده بود و رنگش پریده بود بهت خندید و گفت ک زیادی ترسیدی و اینطوری شدی در حالی ک اصلا ترسناک نبود ...
خداروشکر ک نشنیدی وگرنه جلو مردم شرتشو میکشیدی رو سرش ....
+هاا؟چی میگیی؟نمیشنوم
-----------------------------------
جین
داشت توی دلش میخندید و ب این فکر میکرد ک الان نامجون در حال جیغ زدنه و خودش اینجا داره با ا/ت توی شهربازی خوش میگذرونه ....ک با بزرگترین کابوس زندگیش مواجه شد ....قلعه ی وحشت....با چشمای گردش ب چشمای پر التمالس ا/ت خیره شد و خودشو جمع کرد ..خجالت بکش مرد سنی ازت گذشته وقتشه جلوی ا/ت خودی نشون بدی چهارتا ادم ک عین روح لباس پوشیدن ترس نداره که ....روح....اسمشم ک میومد وحشت میکرد ....اون فق انسانه سوکجین...ی انسان روانی ک مثل روح لباس پوشیده و میاد مردم رو میترسونه ...چیزی نیست ...بعد از بلیط گرفتنشون وارد قلعه ی وحشت شدن ...در ب ارومی پشت سرشون بسته شد و فضا رو تاریک کرد .....(یا پیغمبر....تو ذهنش)
+حرکت کن پیرمرد هنوز اول راهه خودتو خیس کردی
نفس عمیقی کشید و کمرشو صاف کرد
-کی من؟اصن بی تا اخرش مسابقه بزاریم ببینیم کی بیشتر از همه میترس.....عععععععع
یهویی با صورت راهبه ای ک جلوش ظاهر شد 6 متر پرید هوا
-یا بنگ پی دی نیم ....نامجونننن کمککک اینا میخوان منو بخورننننن
ا/ت با رضایت دستشو ب کمرش زد با نیشخند مخصوصش گفت
+هنوز اول راه جا زدی پیرمرد؟
-ا/ت توروخدا منو از اینجا ببر بیروننننن
--------------------------------------
یونگی
قصد نداشتی بترسونیش ....داشتین خیلی عادی توی خیابونا راه میرفتین و صحبت میکردین و میخندیدین....ولی یهویی از جفتتون صدای اتیش بازی اومد ...تو نترسیدی و خواستی برگردی سمت یونگی ک نترسه ولی دیدی نیستش ....هر چی دور و برتو نگاه کردی ندیدیش ....
+یونگی؟یونگی کجا رفتی ؟
یهویی دیدی بوته هاییی ک کنار پات بودن تکون خوردن...از بالاش نگاه کردی و دیدی ک یونگی مثل ی گربه ای ک از اب فرار میکنه گوشاشو گرفته و رفته پشت بوته(اوی خودا)
اروم خندیدی و رفتی کنارش نشستی و دستتو روی دستش گذاشتی ...بهت نگاه کرد ک اروم با حرکت لبت گفتی تموم شد ...
دستشو اروم برداشت و ب دور و بر نگاه کرد...
-ا/ت شلوار اضافه اوردی؟
---------------------------
هوپی
از اونجا ک هوپی از همه چیز میترسه ...فق کافی با همین چهره از پشت سرش یهویی غافلگیرش کنی....بیچاره سکته ناقص و کامل ی چند تا لابه لاش میزنه
چون زیاد میشد دو پارتش کردم
۱۳.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.