"پارت آخر"
"پارت آخر"
جیمین منو براید استایل بغل کرد برد توی ماشین من تمام راهو داشتم گریه میکردم و جیمین معلوم بود داره خیلی تلاش میکنه که گریش نگیره رسیدیم خونه منو دوباره براید استایل بغل کرد و برد رو تخت کمکم کرد که لباسمو عوض کنم خودشم رفت لباسشو عوض کرد اومد کنارم خوابید و از پشت بغلم کرد
ویو عصر*
با نفسای گرمی که به گردنم میخورد بیدار شدم نگای ساعت کردم دیدن ساعت ۴ بعد از ظهره و ما هنوز بیدار نشده بودیم یکم تکون جیمین دادم اونم بیدار شد
ات:جیمین میدونی ساعت چنده؟
جیمین:نه(خوابالو)
ات:ساعت ۴ عصره
جیمین:جدی؟(خوابالو)
ات:آره
جیمین اومد روم و بوسیدم داشت محکم مک میزد بعد اون زبونشو وارد دهنم کرد بعد رفت سراغ گردنم شروع کرد به گذاشتن کیس مارک های که شاید دو هفته جاشون میموند(من حرفاشونو نمینویسم🗿🚬✌🏻)
رفت سراغ سینه هام و رفت پایین تر که رسید به پو*صیم، دی*کشو واردم کرد و آروم آروم بالا پایین میکرد که یکم عادت کنم بعد شروع کرد به تلمبه زدن بعد ۱ ساعت هم خودش خسته بود هم من ازم آورد بیرون کنار خوابید
ات:خدا لعنتت کنه جیمین دلم خیلی درد میکنه(بی حال)
اونوری بخوای تا دلتو ماشاژ بدم
نیم ساعت بعد*
جیمین:خوبه؟
ات:آره خوب شدم(بی حال)
جیمین:خب خوبه من میرم حموم تو یکم استراحت کن
ات:باشه(بی حال🗿🚬)
رفت حموم*
جیمین:ات میخوایی بری حموم؟
ات:جون ندارم(بی حال🗿🚶♀️)
جیمین:میخوایی من ببرمت؟
ات:نه نه میتونم برم
رفت حموم*
راوی:خب مثل همیشه ات حالش بد میشه میبرنش بیمارستان میگن حامله شده ۹ ماه صبر میکنن بچه به دنیا میاد و با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکنن🗿🚬
ماچ پس کلتون💋💖
جیمین منو براید استایل بغل کرد برد توی ماشین من تمام راهو داشتم گریه میکردم و جیمین معلوم بود داره خیلی تلاش میکنه که گریش نگیره رسیدیم خونه منو دوباره براید استایل بغل کرد و برد رو تخت کمکم کرد که لباسمو عوض کنم خودشم رفت لباسشو عوض کرد اومد کنارم خوابید و از پشت بغلم کرد
ویو عصر*
با نفسای گرمی که به گردنم میخورد بیدار شدم نگای ساعت کردم دیدن ساعت ۴ بعد از ظهره و ما هنوز بیدار نشده بودیم یکم تکون جیمین دادم اونم بیدار شد
ات:جیمین میدونی ساعت چنده؟
جیمین:نه(خوابالو)
ات:ساعت ۴ عصره
جیمین:جدی؟(خوابالو)
ات:آره
جیمین اومد روم و بوسیدم داشت محکم مک میزد بعد اون زبونشو وارد دهنم کرد بعد رفت سراغ گردنم شروع کرد به گذاشتن کیس مارک های که شاید دو هفته جاشون میموند(من حرفاشونو نمینویسم🗿🚬✌🏻)
رفت سراغ سینه هام و رفت پایین تر که رسید به پو*صیم، دی*کشو واردم کرد و آروم آروم بالا پایین میکرد که یکم عادت کنم بعد شروع کرد به تلمبه زدن بعد ۱ ساعت هم خودش خسته بود هم من ازم آورد بیرون کنار خوابید
ات:خدا لعنتت کنه جیمین دلم خیلی درد میکنه(بی حال)
اونوری بخوای تا دلتو ماشاژ بدم
نیم ساعت بعد*
جیمین:خوبه؟
ات:آره خوب شدم(بی حال)
جیمین:خب خوبه من میرم حموم تو یکم استراحت کن
ات:باشه(بی حال🗿🚬)
رفت حموم*
جیمین:ات میخوایی بری حموم؟
ات:جون ندارم(بی حال🗿🚶♀️)
جیمین:میخوایی من ببرمت؟
ات:نه نه میتونم برم
رفت حموم*
راوی:خب مثل همیشه ات حالش بد میشه میبرنش بیمارستان میگن حامله شده ۹ ماه صبر میکنن بچه به دنیا میاد و با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکنن🗿🚬
ماچ پس کلتون💋💖
۴.۷k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.