پارت چهارم نترس 🖤⛓️
کوک : مامان مهربونی. داری کیم تهیونگ
ته: خفه شو
کوک : اومم پسر کوچولو لجباز
ته : من پسر کوچلو نیستم دهنتو ببند لطفا
کوک ته چسبوند به دیوار نگا لباش کرد خوشمزه به نظر میومدن پس شروع کرد به بوسیدنش ته خشکش زده بود نمیدونست باید چیکار کنه ولی خب خودشم خوشش اومده بود واسه همین همراهیش کرد کوک ولش کرد به چشمای خمار ته زل زد
کوک: زود تحریک میشی
ته : هولش داد ولی یکم سرش گیج رفت افتاد رو زمین وقتی بهوش اومد روی کلی جسد بود حتی مادرش داد. بدی زد
که از خواب پرید یه دری دید که هیچ وقت تو اتاقش نبود بلند شد رفت بازش کرد با یه راهپله خیلی تاریک مواجه شد ترسیده بود ولی دلش میخواست بدونه اونجا چه خبره از پله ها رفت پایین که همون دختر دید ولی از پشت اون روی یکی نشسته بود نمیشد دید چیه قدم برداشت سمتش که صدا داد خشکش زد وقتی دختر برگشت داشت از سر اونی که زیر بود تغذیه میکرد نمیتونستم داد بزنم انگار کاملا لال شده بود نفسم بند اومده بود وقتی برگشت سرش رفت تو سینه کوک که افتاد زمین کوک حالت عادی نداشت زیادی به ته زل زده بود ته حس خوبی نداشت به این دونفر دختر قلب اون جسد کشید بیرون جلوی کوک زانو زد بهش داد حالم داشت بهم میخورد بوی خون بوی جسد حتی صدا های جیغ آرومی که شنیده میشد کوک قلب جوری تو دستش فشار داد که تیکه قلب خورد تو صورت ته کل صورتش لباسش خونی شد ته دیگه نمیتونست تحمل کنه
ته: ا ا ا اینجا چه خبره
کوک : فضولی کردی حالا باید بمیری صداش عوض کرده بود ته ترسید میخواست فرار کنه که متوجه شد اون دختره با چاقو محکم زد رو پاش که داد بلندی زد نفس بند اومده بود کوک رفت سمتش سرش گرفت تا حد مرگ فشارش داد ته حتی صدای شکسته شدن جمجمشم شنید
اشک از چشماش سرازیر شد که رو تخت بیدار شد
کوک پایین تخت نشسته بود نگاش کرد
کوک: از این به بعد فضولی نکن پسر کوچولو
ته : تو تو چی هستی چی میخوای
کوک : اینو بدون که انسان نیستم من هیچی نمیخوام جز تو تو باید همه چیزت مال من بشه به خصوص روحت
تو خماری بمونید 😐🥲
ته: خفه شو
کوک : اومم پسر کوچولو لجباز
ته : من پسر کوچلو نیستم دهنتو ببند لطفا
کوک ته چسبوند به دیوار نگا لباش کرد خوشمزه به نظر میومدن پس شروع کرد به بوسیدنش ته خشکش زده بود نمیدونست باید چیکار کنه ولی خب خودشم خوشش اومده بود واسه همین همراهیش کرد کوک ولش کرد به چشمای خمار ته زل زد
کوک: زود تحریک میشی
ته : هولش داد ولی یکم سرش گیج رفت افتاد رو زمین وقتی بهوش اومد روی کلی جسد بود حتی مادرش داد. بدی زد
که از خواب پرید یه دری دید که هیچ وقت تو اتاقش نبود بلند شد رفت بازش کرد با یه راهپله خیلی تاریک مواجه شد ترسیده بود ولی دلش میخواست بدونه اونجا چه خبره از پله ها رفت پایین که همون دختر دید ولی از پشت اون روی یکی نشسته بود نمیشد دید چیه قدم برداشت سمتش که صدا داد خشکش زد وقتی دختر برگشت داشت از سر اونی که زیر بود تغذیه میکرد نمیتونستم داد بزنم انگار کاملا لال شده بود نفسم بند اومده بود وقتی برگشت سرش رفت تو سینه کوک که افتاد زمین کوک حالت عادی نداشت زیادی به ته زل زده بود ته حس خوبی نداشت به این دونفر دختر قلب اون جسد کشید بیرون جلوی کوک زانو زد بهش داد حالم داشت بهم میخورد بوی خون بوی جسد حتی صدا های جیغ آرومی که شنیده میشد کوک قلب جوری تو دستش فشار داد که تیکه قلب خورد تو صورت ته کل صورتش لباسش خونی شد ته دیگه نمیتونست تحمل کنه
ته: ا ا ا اینجا چه خبره
کوک : فضولی کردی حالا باید بمیری صداش عوض کرده بود ته ترسید میخواست فرار کنه که متوجه شد اون دختره با چاقو محکم زد رو پاش که داد بلندی زد نفس بند اومده بود کوک رفت سمتش سرش گرفت تا حد مرگ فشارش داد ته حتی صدای شکسته شدن جمجمشم شنید
اشک از چشماش سرازیر شد که رو تخت بیدار شد
کوک پایین تخت نشسته بود نگاش کرد
کوک: از این به بعد فضولی نکن پسر کوچولو
ته : تو تو چی هستی چی میخوای
کوک : اینو بدون که انسان نیستم من هیچی نمیخوام جز تو تو باید همه چیزت مال من بشه به خصوص روحت
تو خماری بمونید 😐🥲
۱۱.۶k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.