پارت ۱۶
«قضاوت نکن»"don't judge"
__________________________
«رزی»
الان واقعا باید چیکار کنم..
همچنان دارم میگردم ولی چیزی دستگیرم نمیشه.
یکم بعد حس میکنم یکی پشت سرمه.
لمس گرم روی شونم حس میکنم..
الستور- رزی؟..
سرمو میچرخونم.
الستوره..
- عه..
الستور- چیکار میکنی؟.
- داشتم میگشتم دنبال یه چیزی که بتونه تبتو بیاره پایین..
الستور- اوم..
حس میکنم بی حاله و به زور سرپا وایساده.
دستشو میزاره رو پیشونیش و چشماشو میبنده.
افتادن*
- الستور!
سریع میگیرمش قبل اینکه بیفته زمین.
- چت شد یهو..
موهاشو که افتادن روی صورتش میزنم کنار.
بیهوشه..
وای..
این سرما خوردگی نمیتونه باشه..
آروم میرم سمت کاناپه.
میخوابونمش رو کاناپه.
به سرد گردن پارچه روی پیشونیش ادامه میدم.. تنها کاریه که از دستم برمیاد..
رزی تو دیگه چطور دوستی هستی؟..
حس شرمندگی دارم..
صبح بشه اول وقت میبرمش بیمارستان..
چند ساعت بعد*
*ساعت 5:۱۳ صبح*
خب نسبت به قبل یکم تبش پایین اومده..
به شدت خوابم میاد ولی تلاش میکنم بیدار بمونم..
اگه خوابم بگیره و یه اتفاقی بیفته براش چی؟
پا میشم یه قهوه درست میکنم.
قبل این دو سه تا واسه الستور درست کردم ولی نتونست بخوره..تک خوری نمیکنم ولی نباید خوابم بگیره..
چند دقیقه بعد*
لیوان قهوه رو برمیدارم و میرم سمت همون کاناپه که الستور روش دراز کشیده و خوابه.
میشینم رو صندلی که کنارش گذاشتم..
هنوزم نگرانشم.
بنظر نمیاد این سرما خوردگی عادی باشه نه؟
یا اگه هست..
سرما خوردگی سختیه..
اینقدر تو ذهنم مشغله دارم..
یکم بعد*
فکرم برای چند دقیقه خیلیی درگیر شد.
متوجه میشم که قهوه سرد شده.
ولش قسمت که بدون الستور نخورم..
چشمام همش بسته میشه..
بزور بیدار موندم..
پا میشم و میرم آب سرد میزنم به صورتم.
شاید یکم خواب از سرم بپره..
صورتمو با حوله خشک میکنم.
دوباره تب الستورو چک میکنم.
خوبه رو متوسط مونده..
متوجه میشم لای چشماشو باز کرده.
با تردید صداش میزنم.
- الستور؟..
چشماشو بیشتر باز میکنه.
سعی میکنه بشینه.
کمکش میکنم.
الستور- هوم..
یه دستم جلو روی سینشه یه دستم پشت روی کمرشه.
ولش نمیکنم ممکنه دوباره بیهوش شه..
- چطوری؟
نمیدونم چرا ولی داره سعی میکنه خودشو جمع کنه.
- جاییت درد میکنه الستور؟
جوابی نمیده فقط سرشو تکون میده..
با دستش اشاره میکنه به سرش و سینش.
ایخدا چرا من حتی یه قرص سردرد ندارم؟!
- اوکی اوکی..
آروم میخوابونمش و سرشو ماساژ میدم.
تنها کاریه که از دستم برمیاد..
الستور- رزی..؟
صداش به سختی از زمزمه بالا میاد..
- عا..جانم؟
الستور- هیچی.. «مکث» بیخیالش..
انگار از چیزی که میخواست بگه منصرف شد.
خب سخت نمیگیرم بهش.
- اوک..
«واکس»
مثل همیشه با دیدن اون کابوسای مزخرف از خواب پریدم.. چرا اینا تمومی نداره؟
_______________________________
پایان پارت شونزده.
پارت هیفده؟
__________________________
«رزی»
الان واقعا باید چیکار کنم..
همچنان دارم میگردم ولی چیزی دستگیرم نمیشه.
یکم بعد حس میکنم یکی پشت سرمه.
لمس گرم روی شونم حس میکنم..
الستور- رزی؟..
سرمو میچرخونم.
الستوره..
- عه..
الستور- چیکار میکنی؟.
- داشتم میگشتم دنبال یه چیزی که بتونه تبتو بیاره پایین..
الستور- اوم..
حس میکنم بی حاله و به زور سرپا وایساده.
دستشو میزاره رو پیشونیش و چشماشو میبنده.
افتادن*
- الستور!
سریع میگیرمش قبل اینکه بیفته زمین.
- چت شد یهو..
موهاشو که افتادن روی صورتش میزنم کنار.
بیهوشه..
وای..
این سرما خوردگی نمیتونه باشه..
آروم میرم سمت کاناپه.
میخوابونمش رو کاناپه.
به سرد گردن پارچه روی پیشونیش ادامه میدم.. تنها کاریه که از دستم برمیاد..
رزی تو دیگه چطور دوستی هستی؟..
حس شرمندگی دارم..
صبح بشه اول وقت میبرمش بیمارستان..
چند ساعت بعد*
*ساعت 5:۱۳ صبح*
خب نسبت به قبل یکم تبش پایین اومده..
به شدت خوابم میاد ولی تلاش میکنم بیدار بمونم..
اگه خوابم بگیره و یه اتفاقی بیفته براش چی؟
پا میشم یه قهوه درست میکنم.
قبل این دو سه تا واسه الستور درست کردم ولی نتونست بخوره..تک خوری نمیکنم ولی نباید خوابم بگیره..
چند دقیقه بعد*
لیوان قهوه رو برمیدارم و میرم سمت همون کاناپه که الستور روش دراز کشیده و خوابه.
میشینم رو صندلی که کنارش گذاشتم..
هنوزم نگرانشم.
بنظر نمیاد این سرما خوردگی عادی باشه نه؟
یا اگه هست..
سرما خوردگی سختیه..
اینقدر تو ذهنم مشغله دارم..
یکم بعد*
فکرم برای چند دقیقه خیلیی درگیر شد.
متوجه میشم که قهوه سرد شده.
ولش قسمت که بدون الستور نخورم..
چشمام همش بسته میشه..
بزور بیدار موندم..
پا میشم و میرم آب سرد میزنم به صورتم.
شاید یکم خواب از سرم بپره..
صورتمو با حوله خشک میکنم.
دوباره تب الستورو چک میکنم.
خوبه رو متوسط مونده..
متوجه میشم لای چشماشو باز کرده.
با تردید صداش میزنم.
- الستور؟..
چشماشو بیشتر باز میکنه.
سعی میکنه بشینه.
کمکش میکنم.
الستور- هوم..
یه دستم جلو روی سینشه یه دستم پشت روی کمرشه.
ولش نمیکنم ممکنه دوباره بیهوش شه..
- چطوری؟
نمیدونم چرا ولی داره سعی میکنه خودشو جمع کنه.
- جاییت درد میکنه الستور؟
جوابی نمیده فقط سرشو تکون میده..
با دستش اشاره میکنه به سرش و سینش.
ایخدا چرا من حتی یه قرص سردرد ندارم؟!
- اوکی اوکی..
آروم میخوابونمش و سرشو ماساژ میدم.
تنها کاریه که از دستم برمیاد..
الستور- رزی..؟
صداش به سختی از زمزمه بالا میاد..
- عا..جانم؟
الستور- هیچی.. «مکث» بیخیالش..
انگار از چیزی که میخواست بگه منصرف شد.
خب سخت نمیگیرم بهش.
- اوک..
«واکس»
مثل همیشه با دیدن اون کابوسای مزخرف از خواب پریدم.. چرا اینا تمومی نداره؟
_______________________________
پایان پارت شونزده.
پارت هیفده؟
۴.۹k
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.